#اخلاق 6 به نام خدا سلام،آبجی فاطمه هستم🙃 بچه ها ما باید تو هرکاری فقط و فقط ب خدا توکل کنیم...برا اینکه اخلاقمونم خوب بشه باید از خدا بخوایم... بگیم خدایا من اخلاقم گنده کمکم کن درست بشم...خدایا من بلد نیستم با بابا مامانم درست حرف بزنم..تو یادم بده..😔 بعضیا حرفاشون از نیش مار بدتره.. اکثر کسایی ک جهنم هستن بخاطر زبونشونه ک جهنمی شدن.😨 غیبت..تهمت...دروغ و.... باید خیلی مواظب باشیم یه جمله میتونه آدمو جهنمی کنه. ما با زبونمون میتونیم قرآن بخونیم...حرفای خوب بزنیم...بین دو نفرو آشتی بدیم و.... ما باید بدونیم ک تمام کارای ما بازتاب داره...همش ب خودمون برمیگرده😦 اگه با زبونمون ب کسی نیش بزنیم...اگه تهمت بزنیم...اگه آبروی کسی رو ببریم،یکی پیدا میشه ک دقیقا با خودمون همین کارا رو میکنه😰 وقتی میخوایم حرف بزنیم اول باید مزه مزه کنیم ببینیم چی میخوایم بگیم!! بعضیا عصبانی ک میشن چشمشونو میبندن و دهنشونو باز میکنن و... هرچی دلش خواست میگه و بعدش پشیمون میشه😒 یادمون باشه..نگفتنی ها رو میشه نگفت ولی گفتنی ها رو نمیشه پس گرفت👌 اصلا آدم باید کم حرف بزنه،بعضیا از صبح تا شب فک میزنن...کم حرف زدن باعث میشه آدم کمتر گناه کنه..🙏 ب قول....نمیدونم کی گفته ولی خوب گفته👈 کم گوی و گزیده گوی چون در...خب تا همینجا کافیه ادامشو بلد نیستم☺️ ما باید با چهره شاد با مردم برخورد کنیم تا وقتی مارو میبینن اونا هم شاد بشن😊 جوری نباشیم ک وقتی مارو میبینن یا بدبختی هاشون بیوفتن😁 📚منبع حرفام سخنرانی های حجت الاسلام فرحزاد ❤️به امید ظهور آقا امام زمان که صدالبته وقتش نزدیکه❤️ 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 💭کانال نردبان بهشت 👇 http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b

جلسه اول ، دوم و سوم

جلسه چهارم و پنجم

جلسه ششم و هفتم

ریپلی جلسه هشتم و نهم

#جلسه_دهم #آموزش_تجوید_قرآن_کریم ✍ تلفظ صحیح حرف (ع غ ط ص) 🎞آموزش تجوید قرآن کریم 🎧توسط: حجت الاسلام میرعمادی #پیشنهاد_دانلود 『💕』@kanale_behesht

#جلسه_یازدهم #آموزش_تجوید_قرآن_کریم ✍ تلفظ صحیح حرف (ص) 🎞آموزش تجوید قرآن کریم 🎧توسط: حجت الاسلام میرعمادی #پیشنهاد_دانلود 『💕』@kanale_behesht

#جلسه_دوازدهم #آموزش_تجوید_قرآن_کریم ✍ مرور تلفظ صحیح حروف 🎞آموزش تجوید قرآن کریم 🎧توسط: حجت الاسلام میرعمادی #پیشنهاد_دانلود 『💕』@kanale_behesht

🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🦋🌈🦋🌈 #ادامه_ی_قسمت_هفتم روز های یک از پس دیگری می گذشت تا چند روز دیگر مادرم به روستا باز می گشت خیلی کار داشتم باید حیاط را فرش می کردم پدرم هم چند کیلو میوه ، شیرینی خریده بود بعد از فرش کردن حیاط همراه با زهرا به اتاق رفتم و در ظرف بزرگی شیرینی ها را چیدم و میوه ها نشتم می دانستم تا چند روز دیگر مادرم می آید انتظار به پایان رسید روز یکشنبه مادرم همراه هم کاروانی ها به روستا آمد همه ی مردم روستا مانند مراسم بدرقه به استقبال کربلایی ها آمدند و با صلوات فرستادند من جلو رفتم بعد از سلام و احوال پرسی مادرم را در آغوش گرفتم و زیارت قبول گفتم مدتی بعد همه ی اهل روستا به راه افتادند و هرکس به خانه ی زائرانی که آشنا بودند می رفتند و زیارت قبول می گفتند خانه ی ما پر شد از مهمان ها شد خانم های همسایه به مادرم زیارت قبول گفتند و با اشتیاق به صحبت های مادرم که در مورد بین الرحمین می گفت گوش می دادند در همین مدت من هم مشغول پذیرایی بودم نزدیک غروب که کمی خانه خلوت شد مادرم سرا ساک سوغات رفت و مانتوی عربی بلندی به دستم داد خیلی ذوق کردم و کلی از مادرم تشکر کردم شب بعد از رفتن مهمان ها خیلی زود به رخت خواب رفتم و بعد از چند روز خستگی با آرامش خوابیدم نویسنده ترنم باران 💚🌈 کپی رمان ممنوع 🚫🚫🚫