14.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹#السلامعلیکیا_اباعبدالله
از راه دور
می دهم ارباب جان سلام
ذكرم فقط حسین ولاغیر می شود
هر روز گرشود
متبـرک به این سـلام
من مطمئـنم عاقبتم خیر میشـود.
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
🌹 #صلی_الله_علیك_یااباشهدا
🌹 #اللهم_ارزقنا_زيارة_الحسين
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
🕋🌺🕋🌺🕋🌺
جبرئیل ملک علیه السلام ، با آن هیبت و خلقت عظیم الجثه خود که به قول علامه حسن زاده یک بالش تمام پهنه آسمان را میپوشاند ، در مقابل خلقت و عظمت خلقت جناب اسرافیل علیه السلام متحیر است
🕋🌺🕋🌺🕋🌺
جناب اسرافیل بر هیچ پیامبری نازل نشده است مگر نبی گرامی اسلام صل الله علیه و آله ، که برای ایشان اخبار اسرار آفرینش و چگونگی جهان و جهانیان را تا روز قیامت بعرض رسانید و عروج کرده است
🌴گوهر معرفت 🌴
🕋🌺🕋🌺🕋🌺
مرتب سوال میشود
ما در خانه و زندکی مشکل داریم و احتمال میدهیم طلسم و سحر شده باشیم
اولا خیلی و تقریبا اکثر مشکلات ارتباطی با سحر و طلسم ندارد
🕋🌺🕋🌺🕋🌺
اما یکی از بزرگان علوم غریبه میفرمود:
سوره مباركه «تكوير» را در خانهاي كه احتمال سحر شدن در آن باشد بخوانند خداوند متعال موضع و مکان سحر را ظاهر ميفرمايد و شر آن را دفع میفرماید
🕋🌺🕋🌺🕋
🌴گوهر معرفت 🌴
#نکته_روز:
خیلی از خوانواده هایی که جوان تو خونه دارند درگیر انحراف جوانهاشون هستند و دوست دارند که بچه شون عاقبت بخیر بشه و در مسیر درست قرار بگیره
به نظر حقیر جوانی ثمره توانایی پدر و مادر در کودکی است
یعنی خروجی تربیتی کودک ما منجر به شکل گیری جوان امروز ماست
بهترین کار برای اینکه در جوانی به مشکل انحراف جوانمون برنخوریم اینه که از همون بدو کودکی اون رو با مفاهیم دینی آشنا کنیم و حواسمون هم به ارتباطات اون در بیرون از خانه و همسالان خودش باشه که شدیدا در نقش گیری شخصیتی فرزند تاثیر داره
و اگر خدای نکرده دیدید که جوان داره به انحراف کشیده میشه و کاری هم از دستتون برنمیاد ، پدر خانواده حتما برای اون جوان دعا کنه که تاثیر بسیار زیادی در اصلاح جوان داره
تا میتونید فرزندتون رو به خدا و اهل بیت علیهم السلام و شهدا بسپارید و بعد معجزه اش رو ببینید
این خیلی مجربه
#فضائل_علوی:
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صلوات الله علیه:فِيَّ مَنَاقِبُ لَوْ ذَكَرْتُهَا لَعَظُمَ بِهَا اَلاِرْتِفَاعُ فَطَالَ لَهَا اَلاِسْتِمَاعُ.
📙 الکافی ۸/۲۷
در فقرهای از خطبه وسیله امیرالمومنین علی صلوات الله علیه میفرمایند : درباره من منقبتهایی است که اگر آنها را یاد کنم جنجال بزرگی پیش میآید ، و گوش سپردن بِدان زمانی دراز میطلبد .
#نکته_مهدوی
◽️ ظهور ناگهانی است❗️
🌟 حضرت ولی عصر (عج) :
💎((فرج ما به یک باره و ناگهانی فرا میرسد و در آن زمان توبه برای کسی سود ندارد،
و پشیمانی از گناه ، کسی را از کیفر ما نجات نمی بخشد ! ))
📔احتجاج ج2 ص498
✅ از خود بپرسیم
فردا اگر بیاید ..
من در چه حالی هستم ؟!
بریم یه بشارت بسیار عالی از زبان سید حسن نصرالله حفظه الله بخونیم حالمون سر صبحی جا بیاد
سخنرانی بسیار مهم سیدحسن نصرالله در شب عاشورای محرم 1446هجری
🟩 بشارت سیدحسن نصرالله:
زمان مجازات یهود بنیاسرائیل در سوره اسراء ف ا رسیده است
▪️وی معتقد است: «نسل حاضر» وعده قرآنی مجازات یهود و زوال اسرائیل را رقم خواهد زد
▪️طوفان الأقصى، بزرگترین و طولانیترین جنگی است که صهیونیسم با آن مواجه شده است و برخلاف گذشته، اینبار، حضور مردم و جنبشهای مقاومت منطقه در نبرد با این رژیم صفآرایی کردند
▪️ما برای زوال اسرائیل، وعده قرآنی داریم و همانا این پیشگویی غیبی و وعده الهی، تخلفناپذیر است و قطعا اتفاق خواهد افتاد
▪️ما در معرکهای میجنگیم که افق آن کاملا روشن است و در بُعد غیبی وعده قرآنی مبنی بر محو شدن اسرائیل داریم
▪️ایشان در ادامه میفرماید: مجازات یهود بنیاسرائیل، فرق بسیار مهم با عقوبتهای امتهای سابق دارد و آن اینکه مجازات به دست بشر اتفاق میافتد و نه در اثر حوادث طبیعی مثل سیل و زلزله و امثال ذلک. زیرا قرآن فرموده است: «بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَّنَا»
▪️خوب این انسان ها چه کسانی هستند؟ سیدحسن نصرالله میفرمائید: کسانی که اعتقاد دارند اسرائیل شر مطلق، دشمن نژادپرست و غده سرطانی در منطقه است و هرگونه رابطه با این رژیم، حرام است و باید این غده سرطانی محو شود. بله مصداق «عبادا لنا» اینها هستند که عقوبت و مجازات یهود فاسد را رقم خواهند زد
▪️سیدحسن نصرالله در پایان میفرماید: بنابراین ما میجنگیم درحالیکه چشم مان به این وعده الهی و وعده قرآنی در سوره اسراء است
ظهور بسیار نزدیک است
اللهم عجل لولیک الفرج
✅ ما از شرّ رضاخان و محمدرضا خلاص شدیم، لکن از شرّ تربیت یافتگان غرب و شرق به این زودیها نجات نخواهیم یافت
امام خمینی(رحمت الله علیه)
(۷ دی ۱۳۶۰)
📚صحیفه نور. جلد ۱۵ .صفحه ۴۴۶
#امام_خمینی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"#صوت_الشهدا
در #محضر_شهدا🕊
#شهیدحاجقاسمسلیمانی: اولین موضوعی که اثرگذار بود در جبهه، فضای مدیریتی جنگ بود...
من فضای مدیریتی جنگ را که میگویم، ذهن شما به سمت من و برادرانی که باقی مانده اند نرود…
ذهنتان متوجه همت، خرازی، کاظمی. و متوسلیان بشود…
#شهیدسلیمانی
#حاج_قاسم
#شهید_قدس
#خار_چشم_دشمنان
رهبر انقلاب:
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
#تنها_میان_داعش
#قسمت_هفتم
7⃣
صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این بعثی شده ام. لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم. همانطور مرا دنبال خودش میکشید و من از درد ضجه میزدم تا لحظه ای که روی پله های ایوان با صورت زمین خوردم. اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمیکردم که تازه پیکر بی سر عباس را میان دریای خون دیدم و نمیدانستم سرش را کجا برده اند؟ یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده میشد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه کربلا شده است. بدن بی سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش میخواست که جسم تقریباً بی جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه ام را رها کرد، روی زمین افتادم. گونه ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بی سر مدافعان شهر ناامیدانه نگاه می کردم که دوباره سرم آتش گرفت. دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد: »چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!« پلکهایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم
در حالی که رگ های گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت. عدنان با یک دست موهای مرا میکشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه-
های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم میلرزید. در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط عشق
حیدر میتوانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم: »گفتی مگه مرده باشی که دست داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده
بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!« و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای اذان صبح در گوش جانم نشست.
عدنان وحشتزده دنبال صدا میگشت و با اینکه خانه ما از مقام امام حسن (ع) فاصله زیادی داشت، میشنیدم بانگ اذان از مأذنه های آنجا پخش میشود. هیچگاه صدای
اذان مقام تا خانه ما نمیرسید و حالا حس میکردم همه شهر مقام حضرت شده و به خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر میشنیدم. در تاریکی هنگام
سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه میدرخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس میکردم
تا نجاتم دهد که صدای مردانه ای در گوشم شکست. با دستهایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان
میان هق هق گریه نفس نفس میزدم. چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس
میکردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم. عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطر ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم میکردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد: »یه لیوان آب براش میاری؟« و چه آبی میتوانست حرارت اینهمه وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم. صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم میرسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال میزد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. صدایم هنوز از ترس میتپید و با همین تپش پاسخ دادم: »سلام!« جای پای گریه در صدایم مانده بود که آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد: »پس درست حس کردم!« منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد: »از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.« دل حیدر در سینه من میتپید و به روشنی احساسم را میفهمید و من هم
میخواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غمهایم را پشت یک عاشقانه پنهان کردم: »حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!« به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که به تلخی خندید و پاسخ داد: »دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!« اشکی که تا زیر چانه ام رسیده بود پاک کردم و با همین چانه ای که هنوز از ترس میلرزید، پرسیدم: »حیدر کِی میای؟« آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد:
👇