eitaa logo
کانال مهدوی
4.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
5.4هزار ویدیو
56 فایل
『﷽』 کانال مهدویت ۳۱۳ تا ظهور موضوع کانال : مهدویت شامل آخرالزمان (سخنرانی ،کلیپ ، عکس نوشته، مطلب ،حدیث)حجاب ، شهدا ، رهبری ، اللهم عجل لولیک الفرج 💫 «« یکنفر مانده از این قوم که برمی‌گردد @Yamahdi1392i ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨🌼❣﷽❣🌼✨✨✨ ✨⭐️🌱 ✨ زندگی امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف) ❇️نسب حضرت مهدی(عج) : پدر ایشان یازدهمین پیشوای شیعیان،حضرت امام حسن عسکری(ع) است که بیشتر اوقات در زندان بود و از معاشرت با مردم ممنوع بود و همیشه اوقات خود را به عبادت میگذرانید. ✅نرجس خاتون همسر امام حسن علیه السلام و نادر بزرگوار امام زمان (عج) ملیکه روم بود که از طرف پدر دختر یشوعا پسر قیصر روم شرقی و از طرف مادر ، نسل شمعون از یاران حضرت عسی (ع) و وصی او به شمار میرفت . 🌼حضرت نرجس(ع) آن بانویی است که سال ها پیش در کلام پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و امام صادق(ع) مورد ستایش قرار گرفته . ✅ فضیلت و معنویت نرجس بانو بدان حد بالا بود که حکیمه خواهر امام هادی (ع) که خود از بانوان عالیقدر خاندان امامت بود خود را خدمتگذار او مینامید. 🌱برگرفته از کتاب منجی اخر الزمان فاطمه اوجاقلو @montazeranezohoormahde
🗒 ‌‌‌‌ آسمانی ۳ سلیمانی 💖‌‌«‌‌‌» 🌴💫🌴💫🌴 🔸 سارُق، چارُقم پر است از امید به "تو و فضل و کرَم تو" ⚜️همراه خود دو چشم بسته آورده ام، که ثروت آن در کنار همه ناپاکی‌ها یک ذخیره ارزشمند دارد...! و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است...گوهر اشک بر اهل بیت است....گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم..... دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.... ✨😭💔🌺 💗خداوندا! در دستان من چیزی نیست؛ • نه برای عرضه چیزی دارندو نه قدرت دفاع دارند....• 🔅 اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم....!! •و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است• 🌷 وقتی آن‌ها را به سمتت بلند کردم، وقتی آن‌ها را برائت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ این‌ها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی. 🤲💐 ❣️خداوندا! پاهایم سست است.رمق ندارد.😔 جرأت عبور از پلی که از «جهنّم» عبور می‌کند،ندارد... 💠من در پل عادی هم پاهایم می‌لرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازک‌تر است و از شمشیر بُرنده تر؛ اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. 🌺من با این پا‌ها در حَرَمت پا گذارده ام... و دورِ خانه ات چرخیده ام... و در حرم اولیائت در بین الحرمین حسین و عباست آن‌ها را برهنه دواندم...و این پا‌ها را در سنگر‌های طولانی، خمیده جمع کردم...!! 🔹و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. 🥀 ادامه دارد.... @montazeranezohoormahde
📚 📖 3️⃣ او همچنان عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق امیرالمؤمنین علیه السلام خوش بودم که امداد حیدری اش را برایم به کمال رساند و نه تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، ۳۱ رجب عقد کردیم و قرار شد نیمه شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. نمیدانستم شماره ام را از کجا پیدا کرده و اصلا از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد : »من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!« نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشت زده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. از حالت وحشت زده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید : »چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سرکوچه ام دارم میام!« پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته ام که نگران حالم، عذر خواست : »ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!« همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه ام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید : »چی شده عزیزم؟« و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. رد تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زن عمو، فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری اش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد : »چی شده مامان؟« هنوز بدنم سست بود و به سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد : »موصل سقوط کرده! داعش امشب شهر رو گرفت!« من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید : »تلعفر چی؟!« با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از ترکمن های شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. عباس سری تکان داد و در جواب دل نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید: »داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.« گریه زن عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد : »این حرومزاده ها به تلعفر برسن یه شیعه رو زنده نمیذارن!« حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. دیگر نفس کسی بالا نمی آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای اذان مغرب در آسمان پیچید و به «اشهد ان علیا ولی الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش میکردند و من از خون غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه ام گرفت. رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می آمد، مردانگی اش را نشان داد : »من میرم میارمشون.« زن عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندم گونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد : »داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!« اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه اش به وضوح شنیده میشد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین زبان ترینشان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد : »داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!« و طوری معصومانه تمنا میکرد که شکیبایی ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد. 👇
🔴انتظار عجیب یهودیان برای ظهور حضرت محمد (ص) 📍 (پایانی) حتما قسمت های قبل را بخوانید برای درک این قسمت‼️ ⬅️ توصیه مولا علی (ع) به امت آل محمد (ص) که همچون یهودیان توسل داشته باشید تا بر کفار و شیاطین پیروز شوید‼️ 📌ببینید توسل یهودیان به آل محمد (ص) چطور آنها را از شر کافران نجات داده قبل ظهور حضرت محمد (ص) !👇 ⬅️ خداوند بر ایشان ترحم فرموده بارانی بر آن‌ها ببارید که حوضها و ظرفهای آن‌ها پر گشت. گفتند: این احسانی است که خداوند از برکت محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله بر ما نموده است و برای مشاهده وضع مشرکین بالای حصارها و پشت بام‌ها رفته دیدند چنان باران باعث اذیت و آزار کفار شده که غذاهای آن‌ها فاسد و اسلحه ایشان از کار افتاده و آن باران بی موقع سبب شده که عده زیادی از آن‌ها دست از محاصره برداشته و دنبال کار خود رفتند. عده ای هم که باقیمانده بودند به یهودیان گفتند: اگر چه از آب باران سیراب شده و دفع مضیقه شما شد اما غذا و طعام از کجا می‌آورید⁉️ اگر چه عده ای از ما رفته اند ولی ما هرگز بر نمی گردیم تا شما را هلاک و اهل و عیالتان را اسیر و اموالتان را به غنیمت بریم تا دلمان خنک بشود‼️ ⬅️ یهودیان گفتند: خدایی که ما را با توسل به محمد و آل او علیهم السلام از خطر تشنگی رهانیده و سیراب فرمود قادر است که خوراک ما را هم تأمین نماید و آن خداوند توانایی که وسیله فرار عده ای از شما را فراهم ساخت می‌تواند بقیه شما را هم متواری و شکست دهد، آن وقت از پروردگار قادر متعال درخواست نمودند که به حق محمد و آل محمد علیهم السلام آن‌ها را اطعام نموده و گرسنگی را از میانشان بردارد. 📌 ناگاه قافله ای با دو هزار شتر آذوقه، به طرف روستا آمده و هیچ اطلاعی از موضوع محاصره و جدال مشرکین با مردم آن روستا نداشتند مشرکین هم در خواب بودند، خداوند خواب را بر آن‌ها غلبه داده و سنگین نمود. قافله وارد روستا شدند خواربار و توشه خود را فروخته و برگشتند بدون آنکه سربازان مهاجم اطلاع پیدا کنند. صبح که از خواب گران برخاستند در صدد جنگ با یهودیان بر آمده بیکدیگر گفتند: باید هر چه زودتر و شدیدتر به حمله پرداخت چون آن‌ها بر اثر گرسنگی کاملا ناتوان شده اند و به زودی از بین خواهند رفت. ⬅️ یهودیان به ایشان گفتند: چنین نیست که پنداشته اید شما خواب بودید که خداوند از کرم خود خوراک به ما عطا فرمود و اگر ما می‌خواستیم می‌توانستیم تمام شما را در حال خواب بقتل برسانیم و لکن دیدیم از جوانمردی دور است که بر شما چنین ستم روا داریم و اکنون از پیشگاه پروردگار توانا می‌خواهیم به حرمت و جلال آن کسانی که با توسل بذیل عنایت آن‌ها ما را نموده و از گرسنگی و خطر مرگ رهانیده یاری فرماید تا شر شما مشرکین از سرما دور و ما را با عده کم بر شما غلبه کند. 📌و یکباره آن سیصد یهودی بقلب لشکر مشرکین حمله نموده و آن‌ها را شکست دادند و جمعی را هم به اسیری گرفتند و از طرف کفار هیچگونه آسیبی به یهودیان مهاجم نرسید. ولی همین یهودیها چون محمد صلی الله علیه و آله پیغمبر خاتم ظهور نمود از روی حسد و کبر تکذیب نمودند. 📙 تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام: ص۳۹۳. ☀️حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ⬅️ای امت محمد صلی الله علیه و آله فهمیدید خداوند یهود را با تمسک و توسل به نام محمد صلی الله علیه و آله چگونه یاری نمود و بر مشرکین غالب شدند، 📌 شما هم در تمام شدائد و سختی‌ها با توسل به محمد و آل محمد علیهم السلام از خداوند بخواهید که مدد و یاریتان فرماید و بوسیله فرشتگان، شیاطین که در صدد آزار و اذیت به شما هستند را مغلوب سازد؛ زیرا بر هر یک از شما دو فرشته رقیب و عتید موکل بوده؛ فرشته سمت راست اعمال نیک و فرشته طرف چپ بدیها را می‌نویسند و دو شیطان هم هستند که پیوسته شخص را وسوسه نموده و او را وادار به انحراف می‌نمایند. و باید در هنگام وسوسه آن ها، متذکر بذکر «لا حول ولا قوة الا باللّه العلی العظیم وصلی اللّه علی محمد وآله الطیبین» شده که شیاطین دور شده و شما را رها نمایند». 📙تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام: ص۳۹۳بحار الانوار: ج۹۱ ص۱۰ تفسیر صافی: ج۱ ص۱۶۰. ☀️حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند: ⬅️«مراد از «کافران» در «فلعنة اللّه علی الکافرین» بحسب باطن قرآن «بنی امیه» هستند». 📕 تفسیر عیاشی: ج۱ ص۵۰تفسیر فرات کوفی: ص۶۰ پاورقی بحارالانوار: ج۳۱ ص۶۴۱. 📌 پایان.... 🌹 ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯