#سلامبرابراهیم📚
بعد كمي مكث كرد و گفت: عراق شــانزده نوع مانع ســر راه بچهها چيده
بود، عمق موانع هم نزديك به چهار كيلومتر بوده! منافقين هم تمام اطلاعات
اين عمليات را به عراقيها داده بودند!
خيلي حالم گرفته شد. با بغض گفتم: حاال چه بايد كرد!؟گفت: اگــر بچهها مقاومت كنند مرحله دوم عمليــات را انجام ميدهيم و آنها را ميآوريم عقب.در همين حين بيسيمچي مقر گفت: يك خبر از گردانهاي محاصره شده! همه ساكت شدند. بيسيمچي گفت: ميگه »برادر ثابتنيا با برادر افشردي دست داد!«اين خبر كوتاه يعني فرمانده گردان كميل به شهادت رسيده.عصــر همان روزخبر رســيد حاج حســيني، معاون گــردان كميل هم به شــهادت رسيده و بنكدار، ديگر معاون گردان به سختي مجروح است. همه بچهها در قرارگاه ناراحت بودند. حال عجيبي در آنجا حاكم بود.
#اینحکایتادامهدارد...
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_کمیل
👇
@kanalkomeiliha
🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
#سلامبرابراهیم📚
بيستم بهمن ماه، بچهها آماده حمله مجدد به منطقه فكه شدند. يكي از رفقا را ديدم. از قرارگاه ميآمد. پرسيدم: چه خبر؟
گفت: الان بيســيمچي گردان كميل تماس گرفت. با حاج همت صحبت كرد وگفت: شارژ بيسيم داره تموم ميشه، خيلي از بچهها شهيد شدند، براي ما دعاكنيد. به امام سلام برسونيد و بگيد ما تا آخرين لحظه مقاومت ميكنيم.با دلي شكسته و ناراحت گفتم: وظيفه ما چيه، بايد چه كار كنيم؟گفت: توكل به خدا، برو آماده شو. امشب مرحله بعدي عمليات آغاز ميشه.غروب بود. بچههاي توپخانه ارتش با دقت تمام، خاكريزهاي دشمن را زير آتش گرفتند.گردان حنظله و چند گردان ديگر حركتشان را آغاز كردند. آنها تا نزديكي
كانــال كميل پيش رفتند. حتی با عبور از موانع به کانال ســوم هم رســيدند،اما به علت حجم آتش دشــمن، فقط تعداد كمي از بچههاي محاصره شــده توانستند در تاريكي شب از كانال خارج شوند و خودشان را به عقب برسانند.اين حمله هم ناموفق بود، تا قبل از صبح به خاكريز خودمان برگشــتيم. اما بيشتر نيروهاي گردان حنظله در همان کانالهاي مرزي ماندند. در اين حمله و با آتش خوب بچهها، بسياري از ادوات زرهي دشمن منهدم شد.
#اینحکایتادامهدارد...
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_کمیل
👇
@kanalkomeiliha
🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
#سلامبرابراهیم📚
21 بهمن 1361 بود. هنوز صداي تيراندازي و شليكهاي پراكنده از داخل كانال شنيده ميشد.
به خاطر همين، مشخص بود كه بچههاي داخل كانال هنوز مقاومت ميكننداما نميشد فهميد كه پس از چهار روز، با چه امكاناتي مشغول مقاومت هستند؟!غروب امروز پايان عمليات اعالم شد. بقيه نيروها به عقب بازگشتند.يكي از بچههائي كه ديشب از كانال خارج شد را ديدم. ميگفت: نميداني
چه وضعي داشتيم! آب و غذا نبود، مهمات هم بسياركم، اطراف كانالها هم از انواع مين! ما هر چند دقيقه گلولهاي شليك ميكرديم تا بدانند هنوز زندهايم. عراقيها مرتب با بلندگو اعلام ميكردند: تسليم شويد!
لحظات غروب خورشيد بسيار غمبار بود. روي بلندي رفتم و با دوربين نگاه ميكردم.انفجارهاي پراكنده هنوز در اطراف كانال ديده ميشد. دوست صميمي من ابراهيم آنجاست و من هيچ كاري نميتوانم انجام دهم. آن شب را كمي استراحت كردم و فردا دوباره به خط بازگشتم.
#اینحکایتادامهدارد...
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_کمیل
👇
@kanalkomeiliha
🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
#سلامبرابراهیم📚
عصــر روز جمعه 22 بهمــن 1361 براي من خيلي دلگيرتــر بود. بچههاي اطلاعات به سنگرشان رفتند.مــن دوباره با دوربين نگاه كــردم. نزديك غروب احســاس كردم از دور چيزي در حال حركت است!با دقت بيشتري نگاه كردم. كاملا مشخص بود که سه نفر در حال دويدن به سمت ما بودند. در راه مرتب زمين ميخوردند و بلند ميشدند. آنها زخمي و خسته بودند. معلوم بود كه از همان محل كانال ميآيند.فريــاد زدم و بچهها را صدا كردم. بــا آنها رفتيم روي بلندي. به بچهها هم گفتم تيراندازي نكنيد.ميان سرخي غروب، بالاخره آن سه نفر به خاكريز ما رسيدند.به محض رسيدن به سمت آنها دويديم و پرسيديم: از كجا ميآئيد؟ حال
حرف زدن نداشتند، يكي از آنها آب خواست. سريع قمقمه را به او دادم.ديگري از شدت ضعف و گرسنگي بدنش ميلرزيد. آن يكي تمام بدنش غرق خون بود، كمي كه به حال آمدند گفتند: از بچههاي كميل هستيم.با اضطراب پرسيدم: بقيه بچهها چي شدند!؟ در حالي كه سرش را به سختي بالا ميآورد گفت: فكر نميكنم كسي غير از ما زنده باشه! هول شدم و دوبارهو با تعجب پرسيدم: اين پنج روز، چطور مقاومت كرديد!؟
#اینحکایتادامهدارد...
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_کمیل
👇
@kanalkomeiliha
🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
#سلامبرابراهیم📚
حال حرف زدن نداشــت. كمي مكث كرد و دهانش كه خالي شد گفت:مــا اين دو روز اخير، زير جنازهها مخفي بوديم. اما يكي بود كه اين پنج روز
كانال رو سر پا نگه داشت!دوباره نفسي تازه كرد و به آرامي گفت: عجب آدمي بود! يك طرف آرپيجي ميزد، يك طرف با تيربار شليك ميكرد. عجب قدرتي داشت. ديگري پريد توي حرفش و گفت: همه شهدا رو در انتهاي كانال كنار هم چيده بود. آذوقه و آب رو تقسيم ميكرد، به مجروحها ميرسيد، اصلا اين پسر خستگي نداشت!
گفتم: مگه فرماندها و معاونهاي گردان شــهيد نشدند!؟ پس از كي داري حرف ميزني؟!گفت: جواني بود كه نمي ُ شناختمش. موهايش كوتاه بود. شلور كردي پاش بود.ديگري گفــت: روز اول هم يه چفيه عربــي دور گردنش بود. چه صداي
قشنگي هم داشت. براي ما مداحي ميكرد و روحيه ميداد و... داشــت روح از بدنم خارج ميشد، سرم داغ شــد. آب دهانم را فرو دادم.
اين ِ ها مشخصات ابراهيم بود.
با نگراني نشستم و دستانش را گرفتم. با چشماني گرد شده از تعجب گفتم:
آقا ابرام رو ميگي درسته!؟ الان كجاست!؟
گفت: آره انگار، يكي دو تا از بچه ِ هاي قديمي آقا ابراهيم صداش ميكردند.
دوباره با صداي بلند پرسيدم: االن كجاست؟!
يكي ديگر از آنها گفت: تا آخرين لحظه كه عراق آتيش ميريخت زنده بــود. بعد به ما گفت: عــراق نيروهاش رو برده عقــب. حتمًا ميخواد آتيش سنگين بريزهشــما هم اگه حال داريد تا اين اطراف خلوته بريد عقب. خودش هم رفت كه به مجروحها برسه. ما هم آمديم عقب
#اینحکایتادامهدارد...
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_کمیل
👇
@kanalkomeiliha
🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
#سلامبرابراهیم📚
حال حرف زدن نداشــت. كمي مكث كرد و دهانش كه خالي شد گفت:مــا اين دو روز اخير، زير جنازهها مخفي بوديم. اما يكي بود كه اين پنج روز كانال رو سر پا نگه داشت! دوباره نفسي تازه كرد و به آرامي گفت: عجب آدمي بود! يك طرف آرپيجي ميزد، يك طرف با تيربار شليك ميكرد. عجب قدرتي داشت. ديگري پريد توي حرفش و گفت: همه شهدا رو در انتهاي كانال كنار هم چيده بود. آذوقه وآب رو تقسيم ميكرد، به مجروحها ميرسيد، اصلا اين پسر خستگي نداشت!
گفتم: مگه فرماندها و معاونهاي گردان شــهيد نشدند!؟ پس از كي داري حرف ميزني؟!گفت: جواني بود كه نمي ُ شناختمش. موهايش كوتاه بود. شلور كردي پاشبود.ديگري گفــت: روز اول هم يه چفيه عربــي دور گردنش بود. چه صداي قشنگي هم داشت. براي ما مداحي ميكرد و روحيه ميداد و...داشــت روح از بدنم خارج ميشد، سرم داغ شــد. آب دهانم را فرو دادم.اين ِ ها مشخصات ابراهيم بود.
#اینحکایتادامهدارد...
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_کمیل
👇
@kanalkomeiliha
🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
#سلامبرابراهیم📚
ديگري گفــت: روز اول هم يه چفيه عربــي دور گردنش بود. چه صداي قشنگي هم داشت. براي ما مداحي ميكرد و روحيه ميداد و... داشــت روح از بدنم خارج ميشد، سرم داغ شــد. آب دهانم را فرو دادم.اين ِ ها مشخصات ابراهيم بود.با نگراني نشستم و دستانش را گرفتم. با چشماني گرد شده از تعجب گفتم: آقا ابرام رو ميگي درسته!؟ الان كجاست!؟
گفت: آره انگار، يكي دو تا از بچه ِ هاي قديمي آقا ابراهيم صداش ميكردند.
دوباره با صداي بلند پرسيدم: الان كجاست؟!
يكي ديگر از آنها گفت: تا آخرين لحظه كه عراق آتيش ميريخت زنده بــود. بعد به ما گفت: عــراق نيروهاش رو برده عقــب. حتمًا ميخواد آتيش سنگين بريزه.شــما هم اگه حال داريد تا اين اطراف خلوته بريد عقب. خودش هم رفت كه به مجروحها برسه. ما هم آمديم عقب.
#اینحکایتادامهدارد...
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_کمیل
👇
@kanalkomeiliha
🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
#سلامبرابراهیم📚
ديگري گفت: من ديدم كه زدنش. با همان انفجارهاي اول افتاد روي زمين.بي ُ اختيار بدنم سست شد و اشــك از چشمانم جاري شد. شانههايم مرتب تكان ميخورد.ديگر نميتوانستم خودم راكنترل كنم. سرم را روي خاك گذاشتم و گريه ميكردم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشــتم در ذهنم مرور ميشــد. از گود زورخانه تا گيلانغرب و...بوي شــديد باروت و صداي انفجار با هم آميخته شــد. رفتم لب خاكريز،ميخواستم به سمت كانال حركت كنم.
يكــي از بچهها جلوي من ايســتاد و گفت: چكار ميكنــي؟ با رفتن تو كه ابراهيم برنميگرده. نگاه كن چه آتيشي ميريزن.
آن شب همه ما را از فكه به عقب منتقل كردند. همه بچهها حال و روز من
را داشتند. خيليها رفقايشان را جا گذاشــته بودند. وقتي وارد دوكوهه شديم صداي حاج صادق آهنگران در حال پخش بود كهميگفت:
اي از سفر برگشتگان
كو شهيدانتان،كو شهيدانتان
صداي گريه بچهها بيشــتر شد. خبر شــهادت و مفقود شدن ابراهيم خيلي سريع بين بچهها پخش شد.
#اینحکایتادامهدارد...
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_کمیل
👇
@kanalkomeiliha
🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
#سلامبرابراهیم📚
با اينکه سن من زياد نبود اما خدا لطف کرد تا با بهترين بندگانش در گردان کميل همراه باشــم. ما در شب شروع عمليات تا کانال سوم رفتيم. اين کانال کوچک بود و تقريبًا يک متر ارتفاع داشت. بر خالف کانال دوم که بزرگ و پر از موانع بود.آن شــب همه بچهها به ســمت کانال دوم برگشتند. کانالي که بعدها به نام »کانال کميل« معروف شد. من به همراه ديگر نيروها پنج روز را در اين کانال
سپري کردم.از صبــح روز بعد، تــک تيراندازان عراقــي هر جنبنــده اي را هدف قرارميدادند. ما در آن روزهاي محاصره، دوران عجيبي را سپري کرديم.يادم هســت که ابراهيم هادي، با آن قدرت بدني و با آن صلابت، كانال را سرپا نگه داشته بود! فرمانده و معاون گردان ما شهيد و مجروح شدند. براي همين تنها كسي كه نيروها را مديريت ميكرد ابراهيم بود.او نيروها را تقسيم كرد. هر سه نفر را يك گروه و هر گروه را با فاصله، در نقطهاي از كانال مستقر نمود.يك نفر روي لبهي كانال بود و اوضاع را مراقبت ميكرد. دو نفر ديگر هم در داخل كانال در كنار او بودند.
#اینحکایتادامهدارد...
موقعیت شهید ابراهیم هادی
#کانال_کمیل
@kanalkomeiliha
https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
#سلامبرابراهیم📚
انتهاي کانال يک انحناء داشــت، ابراهيم و چند نفر ديگر، شهدا را به آنجا منتقل کردند تا از ديد بچهها دور باشند. مجروحين را هم به گوشه اي از کانال
برد تا زير آتش نباشند.ابراهيــم در آن روزها با نداي اذان، بچهها را براي نماز آماده ميکرد. ما در آن شرايط سخت، در هر سه وعده نمازجماعت برگزار ميکرديم! ابراهيم با اين كارها به ما روحيه ميداد و همه نيروها را به آينده اميدوار ميكرد.دو روز بعــد از شــروع عمليات، و بعد از پايان ناموفــق مرحله دوم، تلاش بچهها بيشــتر شد! ميخواستيم راهي را براي خروج از اين بنبست پيدا کنيم.
درآخرينتماسيکهبالشکرداشــتيم،سردار)شهيد( حاجي پور با ناراحتي
گفــت: هيچ کاري نميتوانيم انجام دهيــم، اگر ميتوانيد به هر طريق ممکن عقب بيائيد.پنجشنبه 21 بهمن بود که از روبرو و پشت سر ما، صداي تانک و نفربر بيشتر شد! بچهها روي ديواره کانال را کنده و حالت پله ايجاد کردند.برخــي فکر کردند نيروي کمکي براي ما آمده، امــا نه، محاصره ما تنگتر
شده بود!
#اینحکایتادامهدارد...
موقعیت شهید ابراهیم هادی
#کانال_کمیل
@kanalkomeiliha
https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
#سلامبرابراهیم📚
کماندوهاي عراقي تحت پوشــش تانکها جلو آمدند. آنها فهميده بودند که در اين دشت، فقط داخل اين کانال نيرو مانده!
يادم هست که يک نوجوان به نام )شهيد( سيد جعفر طاهري قبضه آرپيجي را برداشت و از پلهها بالارفت و با يک شليک دقيق، تانک دشمن را زد. همين باعث شد که آنها كمي عقب نشيني کنند.بچهها هم با شــليک پياپي خود چند نفر از کماندوهاي عراقي را کشتند و چند نفر از نيروهائي که خيلي جلو آمده بودند را اسير گرفتند.در آن شرايط سخت، حالا پنج اسير هم به جمع ما اضافه شد!نبود آب و غذا همه ما را کلاف کرده بود.
#بهیادشهدایمظلومکانالکمیلصلوات
#اینحکایتادامهدارد...
موقعیت شهید ابراهیم هادی
#کانال_کمیل
@kanalkomeiliha
https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
#سلامبرابراهیم📚
بيشتر نيروها بيرمق و خسته در گوشه و کنار کانال افتاده بودند.تانک هائي که از کانال فاصله گرفتند، بلندگوهاي خود را روشــن کردند! فردي که معلوم بود از منافقين است شروع به صحبت کرد و گفت: ايرانيها،بيائيد تســليم شويد، کاري با شــما نداريم، آب خنک و غذا براي شما آماده است، بيائيد... و همينطور ما را به اسير شدن تشويق ميكرد.تشــنگي و گرسنگي امان همه را بريده بود. چند نفر از بچهها گفتند: بيائيدبرويم تســليم شــويم، ما وظيفه خودمان را انجام داديم، ديگر هيچ اميدي به نجات ما نيست.يکي از همان نوجوانان بسيجي گفت: اگر امروز ما اسير شديم و تلويزيون عراق ما را نشان داد و حضرت امام ما را ببيند و ناراحت بشود چه کار کنيم؟ مگر ما نيامديم که دل امام را شاد کنيم؟
همين صحبت باعث شــد که کســي خود را تسليم نکند. ابراهيم وقتي نظر بچهها را فهميد خوشحال شد و گفت: پس بايد هر چه مهمات و آذوقه داريم جمع کنيم و بين نيروها تقسيم کنيم.هرچه آب و غذا مانده بود را به ابراهيم تحويل داديم. او به هر پنج نفر يک قمقمه آب و کمي غذا داد. به آن پنج اســير عراقي هم هر كدام يک قمقمه آب داد!!
#بهیادشهدایمظلومکانالکمیلصلوات
#اینحکایتادامهدارد...
موقعیت شهید ابراهیم هادی
#کانال_کمیل
@kanalkomeiliha
https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642