#حضرت_رقیه_س
#شهادت
عجب خوابی، عجب حالی، عجب رؤیای شیرینی
چه زیبا میشود وقتی، پدر را خواب میبینی
عجب عشقی، عجب شوری، عجب عطر دل انگیزی
چه رؤیاییست با یاد پدر از خواب برخیزی
چه کس بیدار کرده دختری که گرمِ رؤیا بود
که در گلزار سرسبز پدر محوِ تماشا بود
چه کس حالا جوابی میدهد چشم پر آبم را
به بیداری نخواهم داد شیرینیِّ خوابم را
کجا رفته؟ کجا عمه؟ همین لحظه، همین جا بود
همین حالا، همین دلخسته در آغوش دریا بود
همین حالا کنارم بود و از غمها رهایم کرد
دوباره جان به من داد و رقیه جان صدایم کرد
نیامد بر لبم لبخند و از غمها دلم پوسید
به جبرانش پدر با گریه لبهای مرا بوسید
دوباره دستِ گرمش را به دُورِ گردنم انداخت
نگاهی بر رُخِ زرد و کبودیِّ تنم انداخت
دویدم کودکانه باز هم دنبال من میکرد
لب خشکش به هم خورد و سؤال از حال من می کرد
رقیه دخترم خوبی؟ بیا بابا در آغوشم
اگر دردِ دلی داری بگو آهسته در گوشم
تو هر جایی که میرفتی، من از بالای نی دیدم
تو هر دفعه زمین خوردی، تو را از دور بوسیدم
زمین خوردی و چشمم را به گریه باز میکردم
تو را از روی نیزه با نگاهم ناز میکردم
من از بالای نی خون گریه میکردم به احوالت
خبر دارم چه شد آن شب که خونین شد پر و بالت
دعا کردم به احوالت، دعایی تو به حالم کن
اگر در راه صد دفعه کتک خوردی حلالم کن
::
چه میفرمایی ای بابا به قربان سر و رویت
هر آنچه شد به من جانا فدایِ تار گیسویت
نمیخواهم بیازارم تو را حالا که مهمانی
نمیخواهم تو را از کف دهم امشب به آسانی
چه باید گفت ای بابا از این اوضاعِ آشفته
هزاران درد و غم دارم، هزاران حرف ناگفته
تو را تا زندهام در پنجهی هر کس نخواهم داد
به دست این و آن هرگز، سرت را پس نخواهم داد
در آغوشم بخواب آرام عزیزم خستهی راهی
چرا دیر آمدی بابا، مگر ما را نمیخواهی
بخواب آرام اینجا دشمنِ نامهربانی نیست
بخواب آغوش من امن است، اینجا خیزرانی نیست
گُلِ من! آمدی اما شمیم یاس جا مانده
تو را آوردهاند اما عمو عباس جا مانده
پس از تو بارشِ بارانِ غم آغاز شد بابا
پس از تو دخترت با تازیانه ناز شد بابا
پس از تو سهم ما تُندی و خشم و اَخم شد بی حد
در این مدت، تمام پیکر ما زخم شد بی حد
تو رفتی و النگویم طنابِ شمر و خولی شد
دلیل درد بازویم، طنابِ شمر و خولی شد
پذیرایی به غیر از سیلی قاتل نمیبینم
نگاهت میکنم بابا، ولی کامل نمیبینم
مرا پای برهنه روی سنگ و خارها بردند
مرا کوچه به کوچه از دل بازارها بردند
شبی افتادم از ناقه که زجر آمد سراغ من
چنان آمد که گویی آتش افتاده به باغ من
نمیگویم چه شد بابا، سخن کوتاه و سربسته
پس از آن نیمه شب، از زندگی کردن شدم خسته
مجتبی_شکریان
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
#محاوره
من ازبس غصه دارم که، میشه صدتا کتابش کرد
کدومش رو بگم آخه، نمیشه انتخابش کرد
دیدی تنهام و شبهای خرابه سرد و تاریکه
سر تو سرزده اومد، مثه خورشید تابِش کرد
تموم آرزوهامو، گذاشتن پیش روم امشب
دعا کردم بیای پیشم، خدا هم مستجابش کرد
میگیرم دستمو بابا، به دور صورت زخمیت
هنوزم میشه روی ماهتو اینجوری قابش کرد
اگه چشمام نمیبینه، دلیلش دستای زجرِ
یه دونه سیلی زد اما، باید صدتا حسابش کرد
رو خاک داغ صحرا با، سرانگشتِ پُر از زخمم
نوشتم اسمتو اما، سنان با پا خرابش کرد
گذشت از من ولی کاشکی، یکی بود یادشون میداد
نباید دختر شاهو، بهجز «خانم» خطابش کرد
دیگه از هرچی اسبه من، بدم میاد آخه اون روز
دیدم که ده تا اسب اومد، گل من رو گلابش کرد
میسوزونه منو داغِ، تنور خونهی خولی
کجا رفت اون محاسن که، علی اصغر خضابش کرد؟!
رباب امروز طفلش رو، توی رؤیا بغل کرد و...
خیالی شیرشو داد و لالایی خوند و خوابش کرد
گروه یا_مظلوم
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
#زبان_حال
#امام_حسین_ع
چشمهای خستهات را باز دریایی نکن
اینقَدَر با اشک، رویت را تماشایی نکن
هیچ جا مانند این جا چشم مردم شور نیست
روی ماهت را دوباره غرق زیبایی نکن
عمه مثل ابر طوفانزاست، پس با او بگو
بغض خود را بشکن و دیگر شکیبایی نکن
حنجرت زخم است و داغ اصلاً برایت خوب نیست
در خرابه با اسیران هم، همآوایی نکن
من، عمو، قاسم، علی اکبر همه پیش توئیم
در کنار نیزهها احساس تنهایی نکن
دیدنِ این سر میان طشت پیرت میکند
این قدر با بوسهات از من پذیرایی نکن
چشمهایت را ببند و دست بر رویم بکش
دخترم! حتی نگاهی هم به بابایی نکن
روی دامان تو دارد باز خوابم میبرد
با زبانِ بی زبانی قصد لالایی نکن...
احمد_علوی
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
چه تکریمی نموده شهرِ شام از باب حاجاتش
سه روزی مانده این حوریه پشت باب ساعاتش
سر بازار نُه ساعت سر پا ایستاده او
کسی که نُه فلک بنشسته بر خوان کراماتش
هُمای منزلت بود و خرابه منزل او شد
همان که شد بهشت آبادیِ کنج خراباتش
همان که مریم از نور رُخش انجیل میخوانَد
که بوده پردهدار محملش در راه شاماتش
به جای گل، نثار مقدمش خار مغیلان شد
چه استقبال گرمی کرد از او خاکستر و آتش
برای صورت حوریه برگ گل ضرر دارد
چرا پس ضربهی سیلی نمیکرده مراعاتش؟!
کشیده آه را در بند خود زنجیری از آهن
اسیر سلسله هستند در این شهر، ساداتش
نشسته سر به دامانی که عطر فاطمه دارد
سر زخمیِ "مصباح الهدی" در بین مشکاتش
تمام دردها را بُرد از یادش سر بابا
چگونه یک طبق زخم است مرهم بر جراحاتش؟!
هزار و نهصد و پنجاه تا زخم است بر جسمش
هزار و نهصد و پنجاه دفعه شد مواساتش
به فکر انتقام از چوب بود و بر لبش میزد
ببین پُر کرده عالم را نوای یالثاراتش
محسن_حنیفی
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
تو را آوردهام اینجا که مهمان خودم باشی
شب آخر روی زلف پریشان خودم باشی
من از تاریکی شبهای این ویرانه میترسم
تو را آوردهام خورشید تابان خودم باشی
پدر نزدیک بود امشب کنیز خانهای باشم
به تو حق میدهم پاره گریبان خودم باشی
اگر چه عمه دلتنگ است، امّا عمه هم راضیست
که تو این چند ساعت را به دامان خودم باشی
ازین پنجاه سال تو سه سالش قسمت ما شد
یک امشب را نمیخواهی پدر جان خودم باشی؟!
سرت افتاد و دستی از محاسنها بلندت کرد
بیا خب میهمان کنج ویران خودم باشی
سرت را وقت قرآن خواندنت بر طشت کوبیدند
تو باید بعد ازین قاری قرآن خودم باشی
کنار تو که از انگشتر و خلخال صحبت کرد؟!
فقط میخواستم امشب پریشان خودم باشی
::
اگر چه این لبی که ریخته بوسیدنش سخت است
تقلّا میکنم یک بوسه مهمان خودم باشی
علی_اکبر_لطیفیان
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
با سر رسیدهای! بگو از پیکری كه نیست
از مصحف ورقورق و پرپری كه نیست
سر مینهم به سردی این خاکها... کجاست
دستان مهربان و نوازشگری که نیست؟
باید برای شستن گلزخمهای تو
باشد زلال زمزمی و کوثری که نیست
قاری تشنه! تشت طلا و تنور نه!
شایسته بود شأن تو را منبری که نیست
آزاد شد شریعه همان عصر واقعه
یادش بهخیر ساقی آبآوری که نیست
تشخیص چشمهای تو در این شب کبود
میخواست روشنایی چشم تری که نیست
دستی کشید عمه به این پلکها و گفت:
حالا شدی شبیه همان مادری که نیست
یوسف_رحیمی
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
آیینهدار زینب و زهرا رقیه
کوچکترین انسیة الحورا رقیه
پشت سرش بیشک دعای پنج تن بود
آدم اگر میگفت اول یا رقیه
خورشید در منظومهی عشق حسینی
صد سال نوری راه دارد تا رقیه
جا داشت روی شانهی کعبه اباالفضل
جا داشت روی شانهی سقا رقیه
آرامتر از هر زمانی بود اصغر
میخواند تا بالا سرش لالا رقیه
پا بر مغیلان مینهد اما محال است
روی سر موری گذارد "پا" رقیه
**
این طفل بی آزار را آزار دادند
زجر بدی را دید در دنیا رقیه
زینب ز پا افتاد وقتی دید در راه
طفلان همه بر ناقهاند اِلّا رقیه
مقتل که میخواندم شبی با خویش گفتم
پیدا نمیشد کاش در صحرا رقیه
وقتی که پیدا شد خمیده راه میرفت
شد پیرتر از زینب کبری رقیه
حتی در اوج ضعف هم چیزی نمیخواست
جز دست گرم و بوسهی بابا رقیه
دیدار حاصل شد ولی دستی نیامد
تنها سر آمد دیدنش اما رقیه...
حیرت زده پرسید: عمه این سر کیست؟
یاللعجب نشناخت بابا را رقیه!
خود را مرتب کرد تا در چشم بابا
باشد همان دردانهی زیبا رقیه
از بوسهاش جان میگرفت، اینبار اما
جان داد با بوسیدن لبها رقیه
علی_ذوالقدر
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
قسم به ساحت ذکر شریف "هو" بابا
به روی من شده این اشک آبرو بابا
"عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد"
چه خوب شد که شدم با تو روبرو بابا
چه حیف شانه نداری که سر بر آن بنهم
بگویم از غم خود شرح مو به مو بابا
مرا ببخش که نشناختم تو را اوّل
به چهرهی تو نماندهست رنگ و رو بابا
خداش خیر دهد راهب مسیحی را...
که با گلاب تو را داده شستشو بابا
خداش نگذرد ای کاش، خولی نامرد
کشید دست به روی تو بی وضو بابا
نمانده وقت زیادی به رفتنم حالا...
شدم کنار سرت گرم گفتگو بابا
بیا و باز صدایم بزن: "رقیهی من"
تو هم بخواه ز من که "بگو: بگو بابا"
چهقدر خاطرهی تلخ دارم از کوفه
چه بد گذشت به من شام بی عمو بابا
لبِ ترک ترکت را ندیده میبوسم...
چه خوب شد که به چشمم نمانده سو بابا
محمدحسن_بیات_لو
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
به شانه بار غمت را نبرده بودم و بردم
مرا به عمه سپردی تو را به خاک سپردم
شبی شبیه تو افتادم از بلندی مرکب
چه زجرها که ندیدم، چه زخمها که نخوردم
به روی خار دویدم که بی تو زود بمیرم
مرا ببخش پدر جان اگر هنوز نمردم
برای آنکه بخوابم تو را به خواب ببینم
هزار و نهصد و پنجاه تا ستاره شمردم
نشد به پای تو خیزم، مرا ببخش عزیزم
گُل تو بودهام اما شکسته ساقهی خُردم
تو بوریا کفنت شد، من این لباس سیاهم
به رسم عشق، کفن هم در این مزار نبردم
سیدمیلاد_حسنی
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
چنین حکایت تلخی، که دیده و که شنیده؟!
سه سالهای که غم او به عمر نوح رسیده
شنیده قصهی مادربزرگ را و ندانم
که نازدانهی زهرا، چه از «کشیده» کشیده
سه سالهای که دمیدهست روضههای غریبی
به بازویش که شکسته، به قامتش که خمیده
عزیزِ جانِ حسین است و روی خار مغیلان
چقدر این سو و آن سو فرار کرده دویده
بمیرد آنکه کشیدهست معجر از سر طفلان
شکسته بادا دستی که گوشواره کشیده
سهساله ای که خودش زینبیست با همه خردی
تمام رنج سفر را به جان خویش خریده
رقیه آیهی عشق است و امشب از سر بابا
شنیده آیهی قرآن، ولی بریدهبریده
پس از تحمل شام بلا و رنج اسیری
به حیرت است که خورشید او به طشت دمیده
از این شب-این شب دوری-، به صبح دیدن بابا
گذشته و نگذشته، رسیده و نرسیده
میلاد_عرفان_پور
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
بعدِ دوری از تو تنها گریه شد کارم پدر
روضهی بی وقفهام، در حال تکرارم پدر
من چه شبهایی که پای نیزهات خوابم نبرد
پس خیالت تخت، امشب با تو بیدارم پدر
میتوانی سر روی پاهام بگذاری خودت؟
نا ندارم تا تو را از طَشت بردارم پدر
تکتک آمار زخم صورتت دست من است
این چنین آموختم تا خوب بشمارم پدر!
این اواخر راه میافتم شبیه مادرت
هر زمان پا میشوم دنبال دیوارم پدر
گوشوارم باعث این گوشهای پاره شد
تا ابد از هرچه زیور هست، بیزارم پدر
عاشق بازار رفتن با تو بودم، نه سنان...
تو ندیدی با چه وضعی بُرده بازارم پدر
زجر میخوابید و پا میشد، کتک میزد مرا
هیچ تفریحی ندارد غیر آزارم پدر
من فقط یک خُرده جا خوردم، زبانم کُند نیست
آه! کُلِّ شام میخندد به گفتارم پدر
من کجا، عمّه کجا، بزم حرامِ مِی کجا...
رنگِ چوب خیزران شد رنگِ رخسارم پدر
ناگهان بحثِ کنیزی شد، سکینه آب شد...
حرف خود را قطع خواهم کرد، ناچارم پدر!
::
جان هرکس دوست داری با خودت من را ببر
راحتم کن از خیال اینکه سربارم پدر
بردیا_محمدی
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
#محاوره
از رو نی منو نگا کن بابایی
واسه دخترت دعا کن بابایی
دوباره بهم بگو "رقیه جان"
دوباره منو صدا کن بابایی
مثه اون روزایِ خوبِ مدینه
بیا دستامو حنا کن بابایی
از همون بالای نیزه هم شده
یه نگاه به این پاها کن بابایی
میدونی نمیتونم که راه برم
پس واسم فکر عصا کن بابایی
گلِسَر دیگه به کارم نمیاد
گرهی موهامو وا کن بابایی
واسه اینکه زجر دیگه سر نرسه
مثه من خدا خدا کن بابایی
دردمو به هیچکی جز تو نمیگم
دردمو خودت دوا کن بابایی
من میخوام فقط که باخودت باشم
زود منو حاجت روا کن بابایی
سرِ تو جاش توی آغوش منه
هجرت از تشت طلا کن بابایی
تو کفن نداشتی من میخوام چکار؟
یه حصیری دست و پا کن بابایی
علیرضا_خاکساری
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
تو هستی باغبان و من گل نیلوفرم بابا
هنوزم تو پدر جان منی، من دخترم بابا
طَبَق "بیت" و سر تو "کعبه" و من گرم اعمالم
نشسته من طوافم را به جا میآورم بابا
چه آمد بر سر چشمم، سرت را تار میبینم
به سختی باز و بسته میشود چشم ترم بابا
مرا هم ای پدر مانند زهرا با لگد کشتند
چگونه درد پهلو را تحمل آورم بابا
سه ساله طفلم اما از خدایم مرگ میخواهم
ببین ناز اجل با قیمت جان میخرم بابا
قدم برداشتنهایم به مثل مادرت باشد
به مثل پیرها محتاج دیوار و درم بابا
ز بس دیرآمدی ای قبله، رو به قبلهام کردند
به روی ماه تو باشد نگاه آخرم بابا
بُوَد پیدا ز رگهایت سرت را بد جدا کردند
خبر دارم ولی هرگز نیاید باورم بابا
سیدمحسن_حسینی
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
آسمانت سرخ اما آسمان من کبود
بعد تو بابای خوبم آسمان آبی نبود
من تو را میخواستم دیدم تو با سر آمدی
آمدی جانم به قربانت ولی دیگر چه سود
داغ سنگین تو قد کوچک من را شکست
بعد تو یا در رکوعم دائماً یا در سجود
فکر کردم بعد تو من را مدینه میبرند
نامسلمانان مرا بردند بازار یهود
از شتر وقتی که افتادم سؤالی داشتم:
آه! بابای من از مرکب چطور آمد فرود
با عمو عباس میگویم چه آمد بر سرم
شاید اخمی کرد از نیزه به شمر بیوجود
وحید_عظیم_پور
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
آخر کمی بخواب! چرا گریه میکنی؟
با سینۀ کباب چرا گریه میکنی؟
با ناله نبض تو چقَدَر کُند میزند
با بغض در گلو نفست تُند میزند
آه ای رقیه! جان من آرام گریه کن
آهسته درسکوت دل شام گریه کن
با گریههای خویش قیامت بپا مکن
با ناله اینقدر پدرت را صدا مکن
ای وای من که محشرکبری شروع شد
بار دگر قیامت عظما شروع شد
آرام شو ز گریه و شیون، رقیه جان
بابا رسیده با سر بی تن، رقیه جان
روپوش را زچهرۀ بابا تو پس بزن
جانت به لب رسیده! شمرده نفس بزن
از گریههای خویش به بابا سخن بگو
از آنچه دیدهای تو به صحرا سخن بگو
یکدم به سیل اشک روانت امان مده
رخسارۀ کبود به بابا نشان مده
بوسه زدی به لعل لب، از جا بلند شو
دیگر بس است دیدن بابا، بلندشو
عمه چرا صدای تو دیگر نمیرسد؟
غمنالهات به گوش من آخر نمیرسد؟
عطر گلی شنیدی و بیهوش گشتهای
حرفی نمیزنی و تو خاموش گشتهای
در گوش باب خویش چه گفتی که پر زدی
ما را گذاشتی و تو ساز سفر زدی
پرپر شدی و طاقت هجران نداشتی
بر روی داغهای دلم غم گذاشتی
بگذار تا بگریم و کوته سخن کنم
این نیمهشب برای تو فکر کفن کنم
بر دوش اهل بیت، سه ساله بلند شد
خاموش شد «وفایی» و ناله بلند شد
سیدهاشم_وفایی
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
یادش بخیر بالش نرمی که داشتم
آغوش با محبت گرمی که داشتم
یادش بخیر بوسهی گرم تو قبل خواب
خوش میگذشت دور تو و عمه و رباب
یادش بخیر شانه زدنهای هر شبت
پا میشدم ز خواب، به گلبوسهی لبت
یادش بخیر زندگیام رو به راه بود
رویم سپید و موی سر من سیاه بود
امشب ولی به زیر سرم خشت خام بود
بی احترام طرز ورودم به شام بود
سیلی به حال صورت من گریه میکند
لالاییام به لکنت من گریه می کند
خود را برای دلخوشی او زدم به خواب
خواب مرا به هم زده لالایی رباب ...
ما چوب خوردههای اسارت چشیدهایم
دندان شکستههای خجالتکشیدهایم
از من بریدهتر، نفس خواهرت شده...
بیچاره عمه، قبر کن دخترت شده...
گفتم به عمه تا به وصیت عمل کند...
نیت کند به جای تو من را بغل کند
از روی نیزهها نگرانم شدی ببخش
فردا اگر که فاتحهخوانم شدی ببخش
زخم تن مرا به سکینه نشان مده...
تلقین بخوان و شانهی من را تکان مده
گفتم به قبر من بنویسند: خسته بود
زهرا ترک ترک شده بود، او شکسته بود
یا رب! روا مدار عزیزی شود اسیر
بابای هیچ دخترکی را از او مگیر...
طفل تو را نبودن تو قدخمیده کرد
با من هرآنچه کرد، گلوی بریده کرد
ناصر_دودانگه
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
سلام کرد و نشان داد جای سلسله را
چه بی مقدمه آغاز میکند گله را
نه از سنان و نه از شمر گفت نه خولی
بهانه کرد فقط طعنههای حرمله را
نگاش چونکه به رگهای نامرتب خورد
نکرد شِکوه و پوشاند زخم آبله را
ز استلام لب و خیزران شکایت داشت
از اینکه چوب، رعایت نکرد فاصله را
کشید زجر، هم از دست زجر هم پایش
شبی که گم شد و گم کرده بود قافله را
سبب چه بود که هنگامهی ورود به شام
نمیشنید صدای بلند هلهله را
و در ازای دو تا بوسه داد جانش را
ندیده چشم کسی اینچنین معامله را
محمدعلي_بيابانی
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
خورشيدِ من آمدی شبانه
قدری بغلم کن عاشقانه
نشناختمت در اول کار
نفرین خدا به این زمانه
کی زیر گلوت را عزیزم
اینطور بریده ناشیانه
تقصیر حرارت تنور است
این سوختگی زیر چانه
امروز شبیه موی تو سوخت
آن موی بلند دخترانه
اوضاع مناسبی ندارم
چه خوب که آمدی شبانه
من که همه عمر رفته بودم
تنها به مجالس زنانه
رفتم وسط شرابخواران
کَت بسته، به زورِ تازیانه
"بَر" خورده به من، چرا نبوده؟!
برخوردِ کسی مودبانه
من دختر شاه عالمینم
دادند ولی به من اعانه
در راه، شتر تکان نمیخورد
خوردم کتکی به این بهانه
هر بار طناب را کشیدند
خوردیم زمین دانه دانه
من سیر غذا نخوردم اما
خوردم دل سیر تازیانه
افتاد سرت ز روی شاخه
افتاد سرم به روی شانه
هر سنگ که بر سر تو میخورد
میکرد به سمت ما کمانه
از خاطر من نمیرود... نه...
آن ضربهی چوب وحشیانه
سالم لب من، لب تو زخمی؟!
واللهِ که نیست عادلانه
دیگر ز سفر بدم میآید
کِی میبریام پدر به خانه
دیدی که ز شب هراس دارم
خورشیدِ من آمدی شبانه
گروه یا_مظلوم
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
گفتی حسین و قصه را آغاز کردی
در قلب او جای خودت را باز کردی
ناز پدر را میخرد عالم، ولی تو
هر بار از راهی برایش ناز کردی
آمد عمو هربار، سویش پر کشیدی
تا دوش و آغوش قمر، پرواز کردی
بر دوش اکبر بودی و آغوش اصغر
با عطرشان، برگ سفر را ساز کردی
پیغمبر غمها شدی از کوفه تا شام
گشتی عصای زینب و اعجاز کردی
یاس سه ساله! مثل پیران راه رفتی
قلب جهان را خون، از این ایجاز کردی
شیرین زبان! تو با دلِ زینب چه کردی؟
تا لب گشودی، روضهها را باز کردی
عالم پریشان است، در تفسیر عشقت
عشقی که با موی پدر ابراز کردی
یک روز، او موی سرت را ناز میکرد
امروز، تو موی سرش را ناز کردی
بابا که آمد، پر درآوردی دوباره
گشتی شبیه مادر و پرواز کردی
قاسم_صرافان
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
با تیغ اشک بر همه میتازم ای پدر
من با غم تو هیچ نمیسازم ای پدر
این مدتی که مانده به پایان عمر من
باید به گریه بر تو بپردازم ای پدر
صد بار خوردهام به زمین بین این مسیر
تا پرچم غم تو بر افرازم ای پدر
رفتی به روی نیزه و سر خم نکردهای
در روز حشر هم به تو مینازم ای پدر
روزی که زنده میکند اسلام را غمم
ایمان میآورند به اعجازم ای پدر
اطناب رنجهای تو را جای شرح نیست
در شعر غصههای تو ایجازم ای پدر
هر بار خواست جان بپرد از حصار تن
سنگی زدند بر پر پروازم ای پدر
از اسب خوردهای به زمین حق بده که من
خود را ز روی ناقه بیندازم ای پدر
::
اینگونه که بریده سرت را، نمیشود،
بر گردن تو دست بیاندازم ای پدر
محسن_عرب_خالقی
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
همه شادند دخترت گریان
همه خوابند دخترت بیدار
خیلی امروز مردم این شهر
دادنم با نگاهشان آزار
دخترت را ببر به همراهت
خسته از دست روزگار شده
یا که تشخیص تو شده مشکل
یا دو چشم رقیه تار شده
گر به دور سرت نمیگردم
پر و بالم ببین که بسته شده
مثل سابق زبان نمیریزم
دو سه دندان من شکسته شده
وسط ازدحام و خندهی شام
بغض تنهاییام ترک میخورد
هر کجا تا که گریه میکردم
عمهام جای من کتک میخورد
میکشم دست بر سر و رویت
چقدر پلک تو ورم دارد
بر لبت زخم تا بخواهم هست
ولی انگار بوسه کم دارد
آنقدر روی خارها رفتم
بهخدا هردو پای من زخم است
لرزش دست من طبیعی نیست
نوک انگشتهای من زخم است
محمدحسن_بیات_لو
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
در پِیات چهل منزل، سخت جستجو کردم
از قفایِ هر نیزه با تو گفتگو کردم
سایهات ز روی نِی، بوده بر سرم بابا
هر کسی یتیمم گفت، سوی نیزه رو کردم
بعد عصر عاشورا، غصه آنقَدَر خوردم
خنده در دهانم مُرد، گریه در گلو کردم
کُهنه معجرِ خود را، ای پدر به سر دارم
زیر ضربِ سیلی هم، حفظِ آبرو کردم
پهلوی پر از درد و، صورت ورم کرده
آیه آیه کوثر را، شرحِ مو به مو کردم
از جفای این دنیا، آنقَدَر کشیدم که
مثل مادرت زهرا، مرگ آرزو کردم
علی_مقدم
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
دوباره بوی خوش مُشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
به صبح دولت من آسمان خورد غبطه
که نیمهشب به برم آفتاب میآید
نسیم شام نگشته اگر به دور سرت
چرا به سوی خرابه، خراب میآید؟
هنوز در غم بیآبی لب تو ببین
که چشمه چشمه ز چشمانم آب میآید
قرار بود که در خواب بینمت ورنه
«شب وصال به چشم که خواب میآید؟»*
جز این که شویمت از اشک خویش، ای گل من!
دگر چه کار ز دست گلاب میآید؟
هر آن که دید سرت را میان دستم گفت:
چقدر عکس تو امشب به قاب میآید!
رسید اگر به اجابت، تعجّبی نکنم
دعای خستهدلان، مستجاب میآید
جواد_هاشمی_تربت
* صائب تبريزی
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حضرت_رقیه_س
#شهادت
دردهایی کشیدهام که مپرس
"زهرِ هجری چشیدهام که مپرس"
اصلا از حال خستهام که نگو
از دلِ رنج دیدهام که مپرس
از هراس عدو پدر آنقدر
در بیابان دویدهام که مپرس
با زبانِ کنایه از دشمن
حرفهایی شنیدهام که مپرس
اضطرابِ بدون وصفی داشت
دلِ در خون تپیدهام که مپرس
آنقَدَر تشنهی پریدن بود
جانِ بر لب رسیدهام که مپرس
از هیاهوی باد و سایهی زجر
زجرهایی کشیدهام که مپرس
خواب دیدم شبی، برای شما
خاتمی را خریدهام که مپرس
آه بابا شبیه مادرِ تو
آنچنان قد خمیدهام که مپرس
محمدمعین_پوریلان
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#حماسه_ی
#اربعین_حسینی_ع
#زیارت_اربعین
با ناله به سوی نینوا باید رفت
با پای پیاده، کربلا باید رفت
این جادهی نور تا حرم میگوید
از راه حسین تا خدا باید رفت
سیدهاشم_وفایی
در سینه قرار میگذارد مادر
یک باغِ بهار میگذارد مادر
سهم پسری را که نیامد حتماً
یک گوشه کنار میگذارد مادر
روح_الله_قناعتیان
#حضرت_رقیه_س
از دوست جدا مانده فقط میفهمد
در غصه رها مانده فقط میفهمد
آن شب به دل رقیه جانت، چهگذشت؟
از قافله جا مانده فقط میفهمد...
سیدمجتبی_شجاع
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG