#امام_زمان_عج_مناجات_محرمی
#امام_حسین_ع_شهادت
#بحر_طویل
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیدهست؟
چرا آب به گلدان نرسیدهست؟
چرا لحظهٔ باران نرسیدهست؟
و هر کس که در این خشکی دوران
به لبش جان نرسیدهست
به ایمان نرسیدهست و
غم عشق به پایان نرسیدهست
بگو حافظ دلخسته ز شیراز
بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟
چرا کلبۀ احزان به گلستان نرسیدهست؟
دل عشق ترک خورد
گل زخم نمک خورد
زمین مرد
زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد
فقط برد
زمین مرد
زمین مرد
خداوند گواه است
دلم چشم به راه است
و در حسرت یک پلک نگاه است
ولی حیف نصیبم فقط آه است و
همین آه خدایا برسد کاش به جایی
برسد کاش صدایم به صدایی...
عصر این جمعهٔ دلگیر
وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس
تو کجایی گل نرگس؟
به خدا آه نفسهای غریب تو
که آغشته به حزنیست ز جنس غم و ماتم
زده آتش به دل عالم و آدم
مگر این روز و شب رنگ شفق یافته
در سوگ کدامین غم عظمی
به تنت رخت عزا کردهای؟ ای عشق مجسم!
که به جای نم شبنم
بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت
نکند باز شده ماه محرم
که چنین میزند آتش به دل فاطمه آهت
به فدای نخ آن شال سیاهت
به فدای رخت ای ماه!
بیا صاحب این بیرق و این پرچم و
این مجلس و این روضه و این بزم تویی
آجرک الله!
عزیز دو جهان یوسف در چاه
دلم سوخته از آه نفسهای غریبت
دل من بال کبوتر شده
خاکستر پرپر شده
همراه نسیم سحری
روی پر فطرس معراجنفس گشته هوایی
و سپس رفته به اقلیم رهایی
به همان صحن و سرایی
که شما زائر آنی و
خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت
پای رکابت ببری تا بشوم کرببلایی
به خدا در هوس دیدن ششگوشه دلم تاب ندارد
نگهم خواب ندارد
قلمم گوشۀ دفتر غزل ناب ندارد
شب من روزن مهتاب ندارد
همه گویند به انگشت اشاره
مگر این عاشق بیچارهٔ دلدادهٔ دلسوخته ارباب ندارد...
تو کجایی؟ تو کجایی شدهام باز هوایی
شدهام باز هوایی...
گریه کن، گریه و خون گریه کن آری
که هر آن مرثیه را خلق شنیدهست
شما دیدهای آن را و
اگر طاقتتان هست کنون من نفسی
روضه ز مقتل بنویسم
و خودت نیز مدد کن
که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود
چون تپش موج مصیبات بلند است
به گستردگی ساحل نیل است
و این بحر طویل است
و ببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است
که این روضهٔ مکشوف لهوف است
عطش بر لب عطشان لغات است
و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است
و ارباب همه سینهزنان کشتی آرام نجات است
ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است
ولی حیف که ارباب «اسیر الکربات» است
ولی حیف هنوزم که هنوز است
حسین بن علی تشنهٔ یار است
و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی
الف قامت او دال و
همه هستی او در کف گودال و
سپس آه که «اَلشّمرُ...»
خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را و بریدند...»
دلت تاب ندارد به خدا با خبرم
میگذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی
تو خودت کرببلایی
قسمت میدهم آقا به همین روضه
که در مجلس ما نیز بیایی
تو کجایی... تو کجایی...
سیدحمیدرضا_برقعی
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#امام_زمان عج
#حضرت_شریفهبنتالحسن_سلاماللهعلیها
ای دختر کریم، کرامت گدای توست
درمان درد هر دوجهان از دوای توست
حاذقترین طبیب دوعالم فقط تویی
دنیا شفاگرفتهی دارالشفای توست
تنها نه شیعیان جهان ریزهخوار تو
عالم دخیل بستهی جود و سخای توست
تو یادگار کوفه و شام و مدینهای
حلّه نماد کوچکی از کربلای توست
این حرفها که بر در و دیوار حک شده
تنها نشان اندکی از ماجرای توست
چون مرقد تو قبلهی حاجات عالم است
پس کعبهی دلم حرم باصفای توست
هرچند زائر تو نبودم، ولی دلم
از راه دور شاهد حال و هوای توست
با دستهای خود گرههای بزرگ را
وا کردهای و زخم اسارت به پای توست
حالا ببین که شهر به شهر جهان ما
پیراهن سیاه به تن در عزای توست
باشد که با رضای خدا مستجاب باد
"تعجیل در ظهور" که تنها دعای توست
مجتبی_خرسندی
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#امام حسین ع
#حضرت زینب س
#مصائب
می رود و فوج غم همسفر زینب است
رأس حسینش به نی، راهبر زینب است
خسته رود کو به کو، آینه در پیش رو
منظرهٔ کربلا در نظر زینب است
دیده پر از ژاله ها سینه پر از ناله ها
داغ غم لاله ها در جگر زینب است
گر دم زینب نبود، جلوه به مکتب نبود
هستی اسلامیان زیر سر زینب است
وا به سخن کرد لب، گفت عدو با عجب!
این خود زینب بُوَد یا پدر زینب است
خطبهٔ آن مستطاب، کرد عدو را مجاب
کاخ ستم شد خراب، این هنر زینب است
وای از این امتحان، غصه بُوَد بی کران
پر ز تماشاگران، دور و بر زینب است
نظم رئوس عالی است، جای یکی خالی است
شمس و قمر بی خبر، از قمر زینب است
این همه سر در جداست، پس سر سقا کجاست؟
در سپرش می برند، او سپر زینب است
حلقه (کلامی) بزن بر در این شیر زن
زمزمهٔ یاحسین زنگِ در زینب است
استاد_کلامی_زنجانی
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#امام_سجاد_ع
مصائب
میشینه پا میشه گریه میکنه
یه جا تنها میشه گریه میکنه
به یاد شلوغی تو قتلگاه
هر جا دعوا میشه گریه میکنه
باباشو غریب گیر آوُرده بودن
گلوشو با خنجر آزرده بودن
کار دفن بدنش آسون نبود
نانجیبا سرشو بُرده بودن
کفنی واسه تن بابا نداشت
حتی همراه خودش عبا نداشت
دلش اصلا نمیخواس اینجوری شه
چارهای به غیر بوریا نداشت
وقتی یاد اون دقایق میکنه
حق داره گریهی هق هق میکنه
صحنههایی رو که آقامون دیده
عاشق از شنیدنش دق میکنه
آرزوش بود که دلی بیتاب نشه
دست عمه اسیر طناب نشه
توی مجلس یزید دعا میکرد
حرمله روبرو با رباب نشه
بغضشو توی گلو فرو میکرد
با یزید خیلی بگو مگو میکرد
تو وجود خواهرش ترس و که دید
مرگشو از خدا آرزو میکرد
علی_ذوالقدر
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#امام_حسین ع
نام زیبایت به درد قلب من تسکین است
با صدای ذکر تو حال خوشم تأمین است
هر دو عالم مانده مبهوت مقام تو حسین
این وقار و عزت تو لایق تحسین است
دارم این باور که عشّاق حسین بن علی
تا که دارند حب تو جنت شان تضمین است
آنقَدَر مثل حسن دستت کریم ست ، یقین
حاتم طایی به پیش لطف تو مسکین است
از همان بچّگیم عاشق هیئت بودم
عشق من با تو از آن کودکیم ، دیرین است
بوده ذکرت راه حلّ مشکلم در هر زمان
بُردن نام حسین در هر زمان شیرین است
حفظ آداب مجالس بر گدا واجب بُوَد
در سرای قلب مان نوکریت آیین است
این چه سرّیست که عالم ز غمت می نالد
آسمان،عرشُ زمین از غم تو غمگین است
ننگ بر آن مردمان بی حیا و بی ادب
پیکرت از ضرب تیغ کوفیان رنگین است
خواهرت مانده میان مشکلات بی شمار
دردِ دوری تو بهر زینبت سنگین است
مجتبی اکبری
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
سوره مبارکه توبة آیه ۷۳
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الكُفّارَ وَالمُنافِقينَ وَاغلُظ عَلَيهِم ۚ وَمَأواهُم جَهَنَّمُ ۖ وَبِئسَ المَصيرُ
ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن، و بر آنها سخت بگیر! جایگاهشان جهنم است؛ و چه بد سرنوشتی دارند!
#لبیک_یاامام_خامنه_ای
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
📌 این شب و روزهای حساس از دعا و ختم صلوات برای پیروزی محور مقاومت غافل نشویم.
دعا کنید مسئولین بتوانن دستورات را طبق برنامه ریزی و با موفقیت پیاده سازی کنن...
#لبیک_یاامام_خامنه_ای
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
زاهد شب💚
شیر روز❤️
ای به قربان صلابت و تدبیر و حکمتتان آقاجان
خدایا؛
از عمر ما بکاه و عمر پر برکت امام امتمان را طولانی و پربرکت بفرما🤲
#لبیک_یاامام_خامنه_ای
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
1_8732306415.mp3
37.71M
اینطور نیست که در عملیاتهای نظامی، مردم عادی هیچ وظیفهای نداشته باشند. بله وظیفه نظامی یا اطلاعاتی ندارن ولی میتونن دعاکنن، توسل کنن، نذرکنن برای مجاهدان، برای اینکه به اهدافی که نیازه برسن.
از نذر و دعا و توسل کم نگذارید این روزها
🩸پیروزی نزدیک است انشاالله 🩸
#سیل_صلوات
#دعای_اهل_الثغور
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#وعده_صادق
#شهید_اسماعیل_هنیه
#غزل
باید که علی وار به میدان بزنیم
در معرکه اینبار حـریـصان بزنیم
آتش بروی لشکر وحشی یهود
در شأنـیت سـپـاه ایـران بـزنیـم
یـک بــار فقط بـرای تـاریـخ جـهـان
یک سیلی محکم به رقیبان بزنیم
هرچند عجولانه زدن در ما نیست
در جای معین چو حکیمان بزنیم
اینبار چنان ضربت سخت و کاری
در قـامــت کـشور دلـیـران بـزنـیـم
آن وعده صادق که کمی کمتر بود
این وعدهٔ پُربارحواله ازکریمان بزنیم
آه از غم سردار و شهیدانُ القدس
این دفعه برای خون مهمـان بزنیم
چندیست حمایت از یتیمان کـردیـم
شمشیر به عشق این عزیزان بزنیم
در لـحـظـه واپسین ظلم و تـزویـر
یک تیر خلاص بر این یهودان بزنیم
غـزه شده قـامت قیامـت ای داد
فریاد از این خون شهیدان بزنیم
سید_محسن_نصرالهی
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#فلسطین
هرچند مسیر مشکل و باریک است
با این که به ظاهر آسمان تاریک است
در چشم تو پرچم فلسطین پیداست
یعنی به امید حق سحر نزدیک است
سورنا_جوکار
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#روضهٔ
#دیر_راهب
از جور سپهر و دور ايام
شد وقت سفر به جانب شام
تا بانگ جرس ز كاروان خاست
شد باز شروع درد و آلام
اولاد نبي به روي ناقه
چون صيدِ بخون طپيده در دام
دشمن ز پس و ز پيش سرها
اطفال حرم چو آهوان رام
هستند همه بلا كشيده
خاموش و شكستهحال و آرام
سرها همه روي ني فروزان
چون در شقف اختران گلفام
يارب ز كه باشد اين ستمها
از كافر و گبر و عبد اصنام؟
نه اين همه ظلم و جور و كينه
باشد همه از شيوخ اسلام!
اندر دل غربت و بيابان
اولاد نبي ز غصه نالان
شد شامگه و در آن بيابان
بوديم همه ز غصه حيران
افتاد ره حرم به دِيْري
ديري كه بُوَد مكان عرفان
بودي به درون دِيْر ترسا
روشندلي از تبار خوبان
خود مظهر زهد و پارسائي
بل معدن لطف و جود و احسان
خود رسته ز ننگ و نام تثليث
بل خسته ز اُسقفي و حيران
در علم و عمل چو پور مريم
عيسي دم و مست و حُسْن جانان
انجيل بدست ليك در دل
جوياي حقيقت او ز قرآن
در آتش عشق يار سوزد
نالد ز فراق و دور هجران
دادند مكان در آن لُب از سير
خاصّان حرم بپاي آن دير
شب بود و سكوت و نور مهتاب
من بودم و ياد يار و محراب
شب غرق سكوت و جمله عالم
در خواب خوش از عدو و احباب
در نيمهی شب نداي غيبي
بيدار نموده راهب از خواب
بشنيده ز گوش جان ز ذرات
تسبيح و سلام ربّ الأرباب
سر كرده برون ز دير و ديده
نور است جهان بسان مهتاب
در خارج دير ديده درجي
درجي كه بُوَد درّ ناياب
زآن درج رَوَد به آسمان نور
نوري كه بَرَد ز هر دلي تاب
ظُلْمات، شكسته از فروغش
چون نور سپيدهی سحرتاب
صندوق چو كعبه و ملائك
در طوف اويند همچون سالك
زان منظرهی عجيب و تابان
شد راهب دير مست و حيران
از دِيْر برون شد و هراسان
آمد به ميان قوم نادان
پرسيد كه مير كاروان كيست؟
گفتند كه «خولي» آن پريشان
شد راهب دِيْر سوي «خولي»
آن مست غرور و غرق عصيان
پرسيد ازل ز راز صندوق
گفتا بُوَد آن سري ز عُدوان
پرسيد كه باشد آن گرامي؟
گفتند بود حسينِ عطشان
پرسيد همان كه پور زهراست؟!
فرزند نبي عزيز سبحان؟!
آن زادهی آخرين پيمبر؟!
آن حكمروای كون و امكان؟!
گفتند بلي عزيز طاهاست
فرزند علي و جان زهراست
راهب ز شنيدن سخنها
زد بر سر خويش و كرد غوغا
گفتا كه فغان ز جور امت
كردند عجب خطاي عظما
اي واي عجب جفا نمودند
بر پور نبي عزيز زهرا
اين قتل پيمبر است و از اين
نالان و غمين بُوَد مسيحا
از كشتن اين عزيز خلاق
خون گريه كنند آسمانها
ما قصهی اين جفا شنيديم
از جملهی ياوران عيسي
پس گفت به دشمنش چه باشد!
سر را بدهي به پير ترسا
اين گوهر ناب باشد امشب
مهمان به كريچهی نصارا
زر داد به سفلهگان بي درد
بگرفت سر و به دِيْر آورد
شد دير از آن جمال پرنور
مشكوة هدي و بيت محمور
باشد ز تجليات انوار
از بهر كليمِ وادي طور
يا همچو حريم كعبه گرديد
آن بيت صنم سراچهی شور
يا از جلوات نور ايزد
شد راهب دِيْر مست و مسرور
شد دِيْر صدف، به درّ لاهوت
آن راهب خسته نيز گنجور
پس رأس سليل مصطفي را
با مشگ و گلاب شست و كافور
بس گريه نمود و كرد زاري
شد قلب لطيف او پر از نور
بنهاد به پيش روي، سر را
بوسيد بسان درّ منثور
زد بوسه چو برگ گل رخش را
پس گفت ز جان ودل خدايا
بر حقّ مسيح پاك دامن
آن بندهی خاصّ حيّ ذوالمن
لطفي بنما به پير ترسا
گردد مگر او ز شرّ ايمن
يارب نظري كه سرّ اين سر
گردد به من حقير روشن
ناگاه لب امام امكان
شد باز براي راز گفتن
گفتش چه بُوَد تورا تمنا
گو داري اگر حديث با من؟
گفتا تو كه هستي از غم تو
عالم شده غرق آه و شيون؟
هستي تو اگر مسيح مريم
گو از چه شدي اسير دشمن؟
گر روح خداي لايزالي
شأنت به جهان بُود مُبرهن
شه گفت منم سليل طاها
فرزند علي، عزيز زهرا
راهب چو شنيد اين معما
گفتاكه محقق است رؤيا
ياد آمدش آنكه ديده در خواب
آن وعدهی حضرت مسيحا
گفتا به يقين كه اين حسين است
اين است همين كه گفته عيسي
پس گفت ز دل به شاه والا
رحمي بنما به پير ترسا
پيري كه اسير ابن و اَب بود
پابند سه خواني و چليپا
لطفي كن و اين اسير غم را
آزاد نما ز هر تمنا
در پيش نبي شفاعتم كن
در يوم جزا به حقّ طاها
برگير ز دست من در آن روز
بنماي رها ز رنج و بلوا
شه ديد بود به حقّ راغب
گفت از سر موهبت به راهب:
اي طالب حقّ و غرق اوهام
خواهي تو اگر طريق اسلام
زُنار و لباس اُسقفي را
بگذار و بگير راه اسلام
ناقوس و صليب و رنگ تثليت
از دل بزدا و شو به حق رام
اقرار نما به حيّ واحد
آن صاحب عزّ و جاه و اكرام
بر گوي سپس نبي، محمد
تا اينكه شوي رها ز آلام
قرآن و نبي و آل طاها
هستند ز حق به خلق پيغام
تا جمله شوند نفس واحد
جوئيد ز كردگار الهام
آنگه ز تو در صف قيامت
پيغمبر حق كند شفاعت
ادامه شعر در پست بعدی👇👇👇
ادامه پست قبلی👆👆👆
با طيّ مراحل و مراتب
شد عارف حق، جناب راهب
ز آن پس به نبي و آل احمد
اقرار نمود و گشت تائب
زد بوسه به رأس شاه و گفتا
هستي تو به من ز حق مواهب
اي هستي كلّ ماسوا را
با نفس نفيس خود مصاحب
هستي تو امير كلّ هستي
مائيم بهتو غلام و حاجب
باشد به من حقير مسكين
فرمان اطاعات تو واجب
تهليل به لب بداد سر را
بر قافلهدارِ قوم اعدا
شد باز به ني هلال زينب
آن مايهی ابتهال زينب
شد سوي دمشق موكب عشق
افزود غم و ملال زينب
ديدم چو سر برادرم را
گفتم بنگر به حال زينب
سرحلقهی كاروان توئي تو
با تو نَبُود زوال زينب
تا قائد كاروان تو هستي
آسوده بُوَد خيال زينب
سرگرم حضور يار بودم
سرگشته شهريار بودم
فانی_تبریزی
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#روضه
#دیر_راهب
گذشته چند صباحی، ز روز عاشورا
همان حماسه که جاوید خواندهاند او را
همان حماسهی زیبا، همان قیامت عشق
به خون نشستن سرو بلند قامت عشق
به همره اسرا میروند شهر به شهر
سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر
ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر
به جر مجاهدت، از آن فرشتگانِ اسیر
چهل ستاره که بر نیزه میدرخشیدند
به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند
طناب ظلم کجا، اهل بیت نور کجا؟
سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟
به هر کجا رسیدند، شهر آذین بود
و گفتوگوی اسیران خارج از دین بود
هوا گرفته و دل تنگ بود، در همه جا
نصیب آینهها سنگ بود، در همه جا
نعوذ باللَّه از این هتک احترام حرم
از این اهانت روشن، به خاندان کرم
نسیم، بدرقه میکرد آن عزیزان را
صبا، مشاهده میکرد برگریزان را
نسیم با دل سوزان به هر طرف که وزید
صدای همهمه پیچید در سپاه یزید
سپاه، مست غرور است و مست پیروزی
و خنده بر لبش، از شور عافیت سوزی
سپاه همره هشتاد و چار آیهی ناز
چه آیهها، همه خلوتنشین سایهی ناز
چه آیهها، همگی ترجمان سورهی نور
همه شکستهدل، اما بزرگوار و صبور
سپاه، جانب دربار ظلم میرفتند
به پا بوس علمدار ظلم میرفتند
چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند
چو رعد خندۀ شادی از این ظفر کردند
ز حد گذشته پسِ کربلا جسارتشان
که هست زینب آزاده در اسارتشان
**
گذار قافله یک شب کنار دیر افتاد
شبی که عاقبت، آن اتفاق خیر افتاد
رسیده قافله از گرد ره، شتاب زده
به عیش و نوش نشسته همه، شراب زده
حرامیان همه شُرب مدام میکردند
به نام فتح و ظفر، می به جام میکردند
اگر چه شب، شب سنگین و تلخ و تاری بود
سر مقدس خورشید، در کناری بود
سری، که جلوهی والشمس بود در رویش
سری که معنی واللیل بود گیسویش
سری که با نَفَس قدسیان مُصاحب بود
کنار سایهی دیوار دیرِ راهب بود
سری، که از همۀ کائنات، دل میبُرد
شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد
سکوت بود و سیاهی و نیمهی شب بود
صدای روشن تسبیح و ذکر یارب بود
صدای بال زدن، از فرشته میآمد
به خطِ نور ز بالا نوشته میآمد
شگفت منظرهای دید چشم چون وا کرد
برون ز دیر شد و زیر لب، خدایا کرد
میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت
از او نشانی فرماندۀ سپاه گرفت
رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست
اگر تو را ز محبت نشان و بویی هست
دلم به عشق جمالی جمیل، پا بند است
دلم به جلوۀ خورشید، آرزومند است
یک امشبی سر خورشید را به من بدهید
به من اجازۀ از خود رها شدن بدهید
دلم هوایی دیدار این سر پاک است
سری که شاهد او، آسمان و افلاک است
بگو که این سرِ دور از بدن ز پیکر، کیست؟
سر بریدۀ یحیی که نیست، پس سر کیست؟
جواب داد که این سر، سری است شهر آشوب
به خون نشستهتر از آفتاب وقت غروب
سر کسی است که شوریده بر امیر، ای مرد
خیال دولت پرورده در ضمیر، ای مرد
تو بر زیارت این سر، اگر نظر داری
بیار آنچه پس انداز سیم و زر داری
جواب دارد که این زر، در آستین من است
بده امانت ما را، که عشق، دین من است
به چشم همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است
هزار سکۀ زر خرج یک نظر، عشق است
بگو که صاحب این سر، چه نام داشته است؟
چقدر نزد شما، احترام داشته است؟
جواب داد که این سر که آفتاب جلی است
گلاب گلشن زهرا و یادگار علی است
سر بریدۀ فرزند حیدر است، این سر
سر حسین، عزیز پیمبر است، این سر
بهار عترت یاسین که سوخت از پاییز
عصارۀ همه گلهای پرپر است این سر
شمیم این گل اگر دل ربوده از دستت
گلاب عصمت زهرای اطهر است این سر
به دیر رفت و به همراه خود، گلاب آورد
ز اشک دیدۀ خود، یک دو چشمه آب آورد
غبار را از آیینه پاک کرد و نشست
کشید آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست
سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت
فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت
فرشتگان به طواف آمدند در آن دِیْر
که وقت دیدن خورشید بود و صبح به خیر
دوباره صحبت موسی و طور گل میکرد
درخت طیبۀ عشق و نور، گل میکرد
خطاب کرد به آن سر که ای جلال خدا!
اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا
جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت
کلیم چون تو بیانی چنین فصیح نداشت
چو گل جدا ز چمن، با کدام دشنه شدی
برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟
هزار حیف که در کربلا نبودم من
رکابدار سپاه شما، نبودم من
ز پیشگاه جلال تو عذرخواهم من
تو خود پناه جهانی و بی پناهم من
به احترام تو اسلام را پذیرفتم
رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم
دلم در این دل شب، روشن است همچون ماه
به نور اشهدُ ان لا اله الا اللَّه
فدای خونِ جگریهای جد اطهر تو
فدای مکتب پاک و شهید پرور تو
ادامه شعر در پست بعدی 👇👇
ادامه پست قبلی👆👆👆
شهادتینِ مرا، بهترین گواه تویی
که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی
مرا ز حلقه به گوشان خود، حسابم کن
بزن به هستیام آتش، ز شَرم آبم کن
خوشا دلی که فقط با تو عشقبازی کرد
به شوق ناز تو احساس بی نیازی میکرد
منِ حقیر کجا و صحابی تو کجا
شکست بال و پرم، همرکابیِ تو کجا؟
به استغاثه سر راهت آمدم، رحمی
فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی
بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز
که جز ولای توأم نیست هیچ دستاویز
فدای گردش چشمان نیمه باز توأم
نیازمند غم میهماننواز توأم
بده به رسم تبرک، عبیر مُشک به من
ببخش بوسهای از آن دو لعل خشک به من
نگاه مهر تو شد، مهر کارنامۀ من
گلاب ریخت غمت، در بهارنامه من
من از تمامی عمر امشبم تبرک شد
ز فیض بوسه به رویت لبم تبرک شد
شفق اگر چه رثای تو از دل و جان گفت
حکایت از سر و سامان عشق عُمان گفت
محمدجواد_غفورزاده
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#دیر_راهب
امشب كه پا گُشا شدهای در كُنِشْت (۱) من
انگار اُلـفتی است تـو را با سـرشتِ من
آورده قـابِ چَشـمِ تو عكسِ بهشتِ من
تـغییر میدهـی همهی سرنـوشتِ من
از رویِ نیـزه سر زده مهـمانِ من شدی
تـو كیـستی؟ كه ماه به ایـوانِ من شدی
تو كیستی؟ كه یوسفِ بازارِ من شدی
من نه، تو آمدی و خریدارِ من شدی
عیسیترین مسیحی و دلدارِ من شدی
با جلوهای تمامِ كَس و كارِ من شدی
من تا به حال فخر بدین سان ندیدهام
طوبی لَكْ از تمامیِ عالم شنیدهام
برقِ نگاهِ تو جگرم را كباب كرد
تاریكی كُنشتِ مرا آفتاب كرد
یك عمر هر چه ساخته بودم خراب كرد
آقایی تو رویِ كمِ من حساب كرد
آن قطرهام كه در دلِ دریا نشاندیام
پایِ ضریحِ قبلهی دلها نشاندیام
زُنّار (۲) پاره میكنم از جان به راهِ تو
ای روح و اِبن و اَبْ به فدایِ نگاهِ تو
ای عرش و فرش، سایهنشینِ پناهِ تو
از چیست؟ نوكِ نیزه شده تكیهگاهِ تو
یحییِ سر بریده! به خون میكِشی مرا
با شور و جلوهات به جنون میكِشی مرا
من آبرو گرفتهام از آبرویِ تو
باشد گواهِ غربتِ سُرخت، گلویِ تو
با اشك و با گلاب دهم شستشویِ تو
خاكسترِ تنور بگیرم ز رویِ تو
با بَد وسیلهای به گلویت كشیدهاند
پیداست كه به زجر سرت را بریدهاند
با پا چراغِ انجمنت را شكستهاند
چون روز روشن است تنت را شكستهاند
حتماً قِداستِ سخنت را شكستهاند
با چكمهها لب و دهنت را شكستهاند
یك هاله نور دور و برت چرخ میزند
یك قافله به پایِ سرت چرخ میزند
دور و برِ تو روحُ الاَمین پَر گرفته است
زانویِ غم به سینه، پیمبر گرفته است
پهلو شكسته، روضهات از سر گرفته است
از حال رفته، بوسه ز حنجر گرفته است
با نالههای فاطمه از كِثرتِ غمت
عرش خدا به لرزه در آمد ز ماتمت
پیر و مرادِ من شدی ای نور مشرقین
باب النجاة امتِ حیرانْ در عالمین
ساغر بریز ساقی ذكرِ شهادتین
دیوانه میشوم به هوایِ تو یا حسین
خونِ خدا به پایِ تو ایمان میآورم
قابل بدانیام به خدا جان میآورم
من عاقبتبهخیرِ توأم، خوش به حالِ من
با عرشیان به سیرِ توأم، خوش به حالِ من
نا آشنا ز غیرِ توأم، خوش به حالِ من
اینجا اسیرِ دِیرِ توأم، خوش به حالِ من
حالا كه خاكِ راه شدم در سپاهِ تو
میخواهم التماسِ دعا از نگاهِ تو
علیرضا_شریف
۱. آتشکده و معبد یهودان
۲. زنار کمربندی بود که ذمیان نصرانی در مشرقزمین به امر مسلمانان مجبور بودهاند داشتهباشند تا بدین وسیله از مسلمانان ممتاز گردند.
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#روضهٔ
#دیر_راهب
نیمهشب بود، دلش را به صلیبی خوش کرد
دل به تمثالِ زن ِ پاک و نجیبی خوش کرد
خاطرش را به مداوای طبیبی خوش کرد
تا دلش را به مسیحای غریبی خوش کرد
مثل یعقوب ِ پریشانشده در کنعان شد
یوسفی آمد و در دِیْرِ دلش مهمان شد
پرچم قافله همرنگ گلی احمر بود
کاروانی که جدا گشته ز یک لشگر بود
آسمان غمزده از فاجعهای دیگر بود
تار میدید ولیکن سر نیها، سر بود
ناگهان در دل آرامش شب طوفان شد
پیرمرد از نفس افتاد و دلش حیران شد
کاروان آمد و از قامتِ سر خون میریخت
پا به پای زنی در بین گذر خون می ریخت
جای اشک بصر از چشم قمر خون می ریخت
پیش چشم پدر از چشم پسر خون می ریخت
آسمان مرثیهخوانِ پسر انسان شد
ماهْ در پشتِ سرِ ابرِ سیه پنهان شد
دشت از تابش خورشید و قمر محشر بود
کاروان حامل صد نسترنِ پرپر بود
نیزهها بین صف خستهی چند دختر بود
بین سرها، سری از باقی سرها، سر بود
وضع دلشورهاش آن لحظه دو صد چندان شد
محو زیبایی بی سابقهی جانان شد
نیزهدار آمد و او از سببش پرسش کرد
از پریشانی ِ موها و لبش پرسش کرد
جرئتی کرد و ز نام و لقبش پرسش کرد
تا که از مادر و اصل و نسبش پرسش کرد
ناخودآگاه تمام جگرش عطشان شد
قسمت چشم ِ دل و دیدهی او باران شد
درهمی داد و سر عیسای خونین را خرید
تشنه لب بود و همه دریای خونین را خرید
یوسف لب تشنهی زیبای خونین را خرید
قدر یک شب هم شده لیلای خونین را خرید
چون که آه جگر از دیدن او سوزان شد
بی سبب نیست خدا هم ز غمش گریان شد
با گلاب و آب و عنبر قامت سر را که شست
عاشقانه صورت زیبای دلبر را که شست
غرق گریه، خونِ در رگهای حنجر را که شست
گرد خاکستر به روی دیدهی تر را که شست
دیدن چشم پُر از خون شدهاش آسان شد
اندکی داغ دل و سینهی او درمان شد
در همین فرصت کم عاشقی آموخته بود
چشم خود بر نگه نافذ سر دوخته بود
ماه رویی که سر ِ زلف و لبش سوخته بود
اشک میآمد و رخسار برافروخته بود
چشمهی معرفتی در دل او جوشان شد
نیمهشب بود که انجیل دلش قرآن شد
حنیف_منتطر_قائم
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#روضهٔ
#دیر_راهب
بعد شهر بعلبک آل زیاد
راهشان در دیر راهب اوفتاد
کهنه دِیْری در درونش راهبی
شعلههای طور دل را طالبی
دِیْر نه، نه، یک جهان دریای نور
او چو موسی بر فراز کوه طور
ترک دنیا گفتهای در کنج دِیْر
همچو عیسی آسمان را کرده سیر
لحظه لحظه سالها در انتظار
تا شود دِیْرش زیارتگاه یار
بی خبر خود رازها در پرده داشت
در تمام عمر یک گم کرده داشت
پیرِ دِیْری در نوا چون بلبلی
چشم جانش در ره خونین گُلی
با گل نادیدهاش میکرد حال
تا شبی بگرفت دامان وصال
دید در پایین دِیْرِ خود شبی
هر طرف تابیده ماه و کوکبی
گفت الله کس ندیده این چنین
هیجده خورشید، یک شب بر زمین
این زنانِ مو پریشان کیستند
گوئیا از جنس انسان نیستند
لالهی حمرا کجا و آبله
بازوی حورا کجا و سلسله
چیستند این عقدههای گوهری
یاسهای کوچک نیلوفری
آمده از طور، موسای دگر
در غل و زنجیر، عیسای دگر
سر به نوک نیزه میگوید سخن
یا سر یحیی است پیشِ روی من
گشته نیلی ماه روی کودکی
بسته دست نونهال کوچکی
طفل دیگر بسته با معبود عهد
یا سر عیسی جدا گشته به مهد
✔️راهب سر را میبیند:
کرد نصرانی نزول از بام دِیْر
گِرد سرها روح او سرگرم سیر
دیده بر شمع ولایت دوخته
چون پَر پروانه جانش سوخته
راهب پیر و سر خونین شاه
رازها گفتند با هم با نگاه
شد فراق عاشق و معشوق طی
این به پای نیزه او بالای نی
ناگهان زد بانگ بر فوج سپاه
کای جنایتپیشگانِ رو سیاه
کیست این سر کاین چنین خواند فصیح؟
وای من! داوود باشد یا مسیح؟
یا شده ایجاد صفین دگر؟
گشته قرآن بر سر نی جلوه گر؟
پاسخش گفتند مقصود تو چیست؟
این سر خونین، سر یک خارجیست
کرده سرپیچی ز فرمان امیر
خود شهید و عترتش گشته اسیر
بود هفتاد و دو داغش بر جگر
تشنهلب از او جدا کردیم سر
لرزه بر هفت آسمان انداختیم
اسبها را بر تن او تاختیم
شعلهها از هر طرف افروختیم
خیمههایش را سراسر سوختیم
هر یتیمش از درون خیمهگاه
بُرد زیر بوته خاری بی پناه
ریخت نصرانی به دامن خونِ دل
گشت سرتا پا وجودش مشتعل
بر کشید از سینه چون دریا خروش
گفت ای دونْفطرتانِ دین فروش
ثروت من هست چندین بدره زر
در جوانی ارث بُردم از پدر
در بهای این همه سیم و زرم
امشب این سر را امانت میبرم
میکنم تا صبح با او گفتگو
کز دهانش بشنوم سِری مگو
شمر را چون دیده بر زر اوفتاد
عشق سیمش باز در سر اوفتاد
✔️راهب سر را به دِیْر میبَرد:
داد، سر را و ز راهب زر گرفت
راهب آن سر را چون جان در بر گرفت
بُرد سوی دِیْر، سر را با شتاب
کرد ناگه هاتفی او را خطاب
راهب از اسرار، آگه نیستی
هیچ دانی میزبان کیستی؟
میهمانت میزبان عالم است
هرچه گیری احترامش را کم است
این که لب هایش به هم خشکیده است
بحر رحمت از دمش جوشیده است
اینکه زخمش را شمردن مشکل است
زخم هفتاد و دو داغش بر دل است
گوش شو کآوای جانان بشنوی
از دهانش صوت قرآن بشنوی
گَرد ره با اشک، از این سر بشوی
با گلاب و مُشک، خاکستر بشوی
برد راهب عاقبت سر را به دِیْر
تا خدا در دیر خود میکرد سیر
شد چراغ دِیْر آن سر تا سحر
دیگر این جا دِیْر راهب بود و سر
خِشت خِشت دِیْر را بود این سلام
کای چراغ دِیْر و مطبخ! السلام
✔️راهب نالهی واحسینا میشنود:
ناگهان آمد صدای یا حسین
واحسینا واحسینا وا حسین
آن یکی میگفت حوا آمده
دیگری میگفت سارا آمده
هاجر از یکسو پریشان کرده مو
مریم از یکسو زند سیلی به رو
آسیه رَخت سیه کرده به بر
گه به صورت میزند، گاهی به سر
ناگهان راهب شنید این زمزمه
اُدخلی یا فاطمه یا فاطمه
آه راهب! دیده بر بند از نگاه
مادر سادات میآید ز راه
✔️راهب نالهی فاطمه را میشنود:
بست راهب دیده اما با دو گوش
نالهای بشنید با سوز و خروش
کای قتیل نیزه و خنجر، حسین!
ای فروغ دیدهی مادر، حسین!
ای سرِ آغشته با خون و تراب
کی تو را شستهست با خون و گلاب؟
بر فراز نی کنم گِرد تو سیر
یا به مطبخ یا به مقتل یا به دِیْر؟
امشب ای سر چون گل از هم واشدی
بیشتر از پیشتر زیبا شدی
ای نصاری! مرحبا بر یاریات
فاطمه ممنون مهمان داریات
هر کجا این سر دم از محبوب زد
دشمنش یا سنگ یا چوب زد
تو نبودی، گرد این سر صف زدند
پیش چشم دخترانش کف زدند
پیش از آن کافتد در این دِیْرش عبور
من زیارت کردم او را در تنور
راهب اول پای تا سر گوش شد
ناله ای از دل زد و بی هوش شد
چون به هوش آمد به سوی سر شتافت
سینهی تنگش ز تیر غم شکافت
گفت ای سر تو محمد نیستی؟
گر محمد نیستی پس کیستی؟
ادامه شعر در پست بعدی👇👇👇
ادامه پست قبلی👆👆👆
✔️سر با راهب سخن می گوید:
ناگهان سر، غنچه ی لب باز کرد
با نصاری درد دل ابراز کرد
گفت کای داده ز کف صبر و شکیب
من غریبم، من غریبم، من غریب
گفت میدانم غریب و بی کسی
گشته ثابت غربتت بر من بسی
تو غریبی که به همراه سرت
از ره آید دست بسته خواهرت
باز اعجازی کن ای شیرین سخن
لب گشا و نام خود را گو به من
آن امیرالمؤمنین را نور عین
گفت: راهب من حسینم! من حسین!
من که با تو همسخن گشته سرم
نجل زهرا زادهی پیغمبرم
دیده این سر از عدو آزارها
خوانده قرآن بر سر بازارها
اشک راهب گشت جاری از بصر
گفت ای ریحانهی خیر البشر
از تو خواهم ای عزیز مرتضی
شافع راهب شوی روز جزا
گفت آئین نصاری وا گذار
مذهب اسلام را کن اختیار
✔️راهب مسلمان میشود:
راهب از جام ولایت کام یافت
تا تشرف در خط اسلام یافت
یوسف زهرا بدو داد این برات
گفت ای راهب شدی اهل نجات
عاشق و معشوق بود و بزم شب
صبحدم کردند از او سر طلب
راهب آن سر را چو جان در بر گرفت
باز با سر گفتگو از سر گرفت
گفت چون بر این مصیبت تن دهم
میهمان خویش بر دشمن دهم
چشم از آن رخ، دل از آن سر برنداشت
لیک اینجا چارهای دیگر نداشت
داد سر را گفت ای غارتگران!
ای جنایت پیشگان! ای کافران!
این سر ریحانهی پیغمبر است
مادرش زهرا و بابش حیدر است
ظلم و بیداد و جنایت تا با کی؟
وای اگر دیگر زنید آن را به نی
استادحاج غلامرضا_سازگار
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
#روضهٔ
#دیر_راهب
راهبی در خُلق و تقوا بینظیر
ترک دنیا کردهای، روشنضمیر
راهبی از عهد عیسی، یادگار
خود بزرگان جهان را در شمار
عصر خود را مرد صادق بود و بس
بلکه خود انجیل ناطق بود و بس
گر چه بر تثلیث بودی متکی
هیچ مقصودش نبودی جز یکی
معتکف گردیده در صورت به دِیْر
لیک در معنی، دلش مشغول سِیر
بود در صورت اگر زُنّار بند
داشت صید معنیاش سر در کمند
گردنش گر بود در قید صلیب
هم نبود از رحمت حق، بینصیب
خواه باشد ز اهل مسجد یا کنشت
طالب حق را بُوَد جا در بهشت
طالب حق را خداوند کریم
ره نماید بر صراط مستقیم
پاکدل از خدعه و تلبیس بود
دیرگاهی، دِیْر را قسیس بود
از صفات نیکِ آن روشنضمیر
هر چه گویم کی بُوَد پایانپذیر؟
بس که دارد حالتش آشفتهام
هر چه افزون گویمت، کم گفتهام
کز نکوییهای آن مرد سعید
گشت عیسی، نزد زهرا روسپید
مَسکن آن راهب صاحبمقام
بود دِیْری از قضا نزدیک شام
این موحد مرد رهبان، ای حبیب!
سرگذشتی در جهان دارد عجیب
سرگذشت او بُوَد ز اسرار عشق
تا تو را روشن کند ز انوار عشق
□□□
شمر دون آن قائد جیش فتن
خوانْد راهب را به نزد خویشتن
گفت: این لشکر که میبینی تمام
کرده بر خود، خواب راحت را حرام
همره این لشکر از بُرنا و پیر
هست جمعی، مو پریشان و اسیر
باید امشب را در اینجا تا صباح
سربهسر راحت نمایند از صلاح
□□□
گفت: راهی نیست زینجا تا به شام
گفت: نتْوان گشت وارد وقت شام
گفت: از احضار من مقصود چیست؟
گفت: غیر از این مرا مقصود نیست
کاین اسیران را ز روی همرهی
امشب اندر دِیْر خود، منزل دهی
گفت راهب: هر که میبیند اسیر
راحتش را سعی دارد، ای امیر!
گفت: اینان زآن اسیران نیستند
گفت: پس برگو که اینها کیستند؟
گفت: ز اسرار است و نتْوان کرد فاش
گفت: بر من فاش گو، آسوده باش
گفت: راهب را چه با کار سپاه؟
گفت: دانستن نمیباشد گناه
این از آن میخواست مطلب را عیان
آن از این میکرد مطلب را نهان
□□□
چون نشد آنجا به راهب، کشف راز
رو به دِیْر خویشتن آورد باز
گفت: زین سردار لشکر کی توان
کرد کشف اینچنین راز نهان؟
پس همان بهتر بُوَد کز راه خیر
این اسیران را دهم منزل به دِیْر
بازآمد سوی سردار سپاه
تا مگر گیرد خبر زآن دینتباه
گفت: فرمان ده که این قوم اسیر
سوی دِیْر آیند از بُرنا و پیر
پس اجازت داد سرخیل لئام
تا اسیران را به دِیْر آمد مقام
بعد از آن سرها که همره داشتند
نزد راهب آن زمان بگْذاشتند
تا نیابد بر اسیران راه، غیر
لشکری بگْرفت پیرامون دِیْر
چشم هر کس رفت اندر خواب ناز
غیر آن چشمان که دانی بود باز
□□□
بر اسیران آنچه در آن شب گذشت
سختتر از جمله بر زینب گذشت
غیر چشم اهلبیت بوتراب
رفته بود از چشم راهب نیز خواب
هر چه اندیشید و شد در خود فرو
دید مطلب هست نازکتر ز مو
گفت: امشب این معما را مگر
حل کند بر من، خدای دادگر
□□□
رفت راهب در عبادتگاه خویش
سنبلآسا کرد موی سر، پریش
برکشید از آستین، دست دعا
کرد روی دل به درگاه خدا
ملتجی گردید بر دانای راز
گفت: ای بیچارگان را چارهساز!
حُرمت پیغمبران خوشسرشت!
حُرمت آدم که آمد از بهشت!
حرمت موسی و تورات صریح!
حرمت انجیل و اعجاز مسیح!
حق ابراهیم و داوود شکور!
هم به حق صُحْف و آیات زبور!
حرمت یعقوب و زاریهای او!
وآن همه چشمانتظاریهای او!
«ذوالعطایا»! حق ایوب صبور!
کش نبودی دل زمانی بیحضور
بارالها! حق الیاس و شعیب!
واقفم کن سربهسر زین سِرّ غیب
سِرّ این مطلب مرا بنْما عیان
تا بدانم کیستند این خاندان
تا بدانم این سر ببریده کیست
اینچنین پُر خون و خاکستر ز چیست
کاندر این سر هست، سِرّ دیگری
کی توان از آن گذشتن، سرسری؟
□□□
بس که از سوز درون نالید زار
گریه از بس کرد چون ابر بهار،
رشته صبرش برون آمد ز کف
کآمدی تیر دعایش بر هدف
حالتی مابین بیداری و خواب
گشت عارض، شد دعایش مستجاب
اندر آن حالت که میداند خدا
دید شور رستخیزی شد به پا
آمدند از آسمانها، قدسیان
در کنار آن سر در خون، تپان
گِرد آن سر، حلقهی ماتم زدند
پشت پا بر خاطر خرم زدند
□□□
ناگه آمد این صدا بر گوش او
کای گروه آسمانی! طرقوا
طرقوا، حوا ز جنت میرسد
آسیه با درد و محنت میرسد
طرقوا کز ساحت باغ جنان
میرسد اینک صفورا، موکنان
طرقوا کز روضهی خلد برین
میرسد هاجر، فگار و دلغمین
طرقوا کاین لحظه، مریم بیقرار
میرسد از ره به چشم اشکبار
طرقوا کآید خدیجه هم کنون
آید از ره با دلی، لبریز خون
طرقوا، زهرای اطهر میرسد
دلغمین و تیرهمعجر میرسد
□□□
تا که زهرا در برِ آن سر رسید
نالههای رود رود از دل کشید
هر یکی از آن زنان با شور و شین
گفتوگویی داشت با رأس حسین
آن یکی گفتا که یارانت چه شد؟
دیگری گفتا: جوانانت چه شد؟
آن یکی گفتا: چه آمد بر سرت؟
دیگری گفتا: چه شد با حنجرت؟
مادرش میگفت کای نور بصر!
منزلت بادا مبارک! ای پسر!
ادامه شعر در پست بعدی👇👇👇
ادامه پست قبلی👆👆👆
گاه در دیری و گاهی در تنور
گاه داری غیبت و گاهی حضور
گاه خاتم میدهی بر ساربان
درس بخشش میدهی بر عاشقان
روی نی، قرآن تلاوت میکنی
کام زینب، پُرحلاوت میکنی
بعد کشتن، این گروه خودپرست
از سرت هم برنمیدارند دست
□□□
بس که زهرا کرد بر آن سر خطاب
بس که انجمریز شد بر آفتاب،
از گلابافشانی چشم بتول
در سخن آمد، سر سبط رسول
گفت: کای مام گرامی! السلام!
خیر مقدم! ای مرا غمدیده مام!
نیست دست ار زیب گردن سازمت
باش تا سر را به پا اندازمت
حال من اینسان که دیگرگون بُوَد
خود تو بنْگر، حال زینب چون بُوَد
دِیْرِ راهب را مشرف کردهای
خود مگر بختی که رو آوردهای؟
گر نمیگشتم شهید کوفیان
کی ز دین جد من بودی نشان؟
خیمههایم را اگر آتش زدند
تا قیامت، شعلهاش باشد بلند
گر نمیشد دست عباسم، قلم
باز اسباب شفاعت بود، کم
غم مخور کامروز حق خواهد چنین
تا شوم فردا، «شفیعالمذنبین»
□□□
آنچه سر میگفت و زهرا میشنید
راهب دلخسته ناظر بود و دید
کمکم از آن حال و از آن سرگذشت
کرد بر حال طبیعی بازگشت
دید زآن خیل زنان و قدسیان
نیست اندر دِیْرِ خود بر جا نشان
عقل پس هی زد بر او کای نیکنام!
پرده بالا رفت و مطلب شد تمام
دید مطلب، مطلب دیگر بُوَد
گفت: هر سِرّی است، در این سر بُوَد
خاست از جا با دو چشم اشکبار
آمد و سر را گرفت اندر کنار
بوسهها بر روی آن سر داد و گفت:
کای مِهینگنجینهی راز نهفت!
خوب، جانا! خودنمایی میکنی
راستی، کار خدایی میکنی
گر به صورت هستی از پیکر، جدا
نیستی در معنی از داور، جدا
ظاهرت، مغلوب و باطن، غالبی
عین مطلوبی که حق را طالبی
چون برون هستی ز سرحد خیال
خود بفرما، آن چه حال است؟ این چه حال؟
جلوهای کردی، مرا کردی اسیر
جلوهای دیگر کن و جان را بگیر
سالها در کنج این دِیْرم، مقیم
تا برم پی بر صراط مستقیم
گفته بودند: این سر بیگانه است
شد یقینم کآن سخن، افسانه است
گر سر بیگانه دور افتد ز تن
کی سخن گوید میان انجمن؟
در سخن بودی از این پیش، ای عزیز!
کن تکلم با من دلخسته نیز
تا بدانم از کجایی، کیستی
اینچنین آشفتهحال از چیستی
دشمنی گر با تو دارند این سپاه
اهل بیتت را چه میباشد گناه؟
گر سرت را از جفا ببْریدهاند
از چه دیگر از قفا ببریدهاند؟
گر خصومت با تو میبودش یزید
پس چرا شد نوجوانانت، شهید؟
تا سر ببریدهات شد در سخن
عهد یحیی تازه شد در چشم من
□□□
ناگهان با راهب اندر انجمن
آن سر بُبْریده آمد در سخن
تافت نور معرفت را در دلش
عاقبت، توفیق حق شد شاملش
گفت کای مرد سعید پارسا!
وی نکواندیشه در راه وفا!
من که میبینی سری بیپیکرم
آن شهید راه عشق داورم
گفت: میدانم ولیکن در کجا؟
گفت: اندر سرزمین کربلا
گفت: ای گل! از کدامین گلشنی؟
گفت: از باغ نبی گر روشنی
گفت: نام آن نبی را کن بیان
گفت: احمد، خاتم پیغمبران
گفت: بابت کیست؟ ای شاه هدی!
گفت: میباشد علیِ مرتضی
گفت: کبْوَد مادرت؟ ای مقتدا!
گفت: باشد مام من، «خیرالنسا»
گفت: گر داری برادر، گو به من
گفت: نام نامیاش باشد، حسن
گفت: گر غیر از حسن داری بگو
گفت: عباس است، آن پاکیزهخو
گفت: اخْوانت کجایند؟ ای وحید!
گفت: گردیدند آن جمله شهید
گفت: یارانی که داری گو به من
گفت: نبْوَد غیر هفتاد و دو تن
□□□
گفت: یارانت چه شد؟ ای جانِ پاک!
گفت: گردیدند از کین چاکچاک
گفت: گو تقصیر یارانت چه بود؟
گفت: حقگویی در این مُلک وجود
گفت: باقیماندگانت کیستند؟
گفت: غیر از این اسیران نیستند
گفت: اینان از یتیمان تواَند؟
گفت: آری؛ لیک مهمان تواَند
گفت: نبْوَد این زنان را یاوری؟
گفت: زینب مینماید مادری
گفت: زینب از چه نامش غمفزاست؟
گفت: او «امالمصائب» زین عزاست
□□□
گفت: حُجت بعد تو در عصر، کیست؟
گفت: غیر از سید سجاد نیست
گفت: سجادت کدام است؟ ای امیر!
گفت: بیمار است و میباشد اسیر
گفت: او را چون نکشتند از جفا؟
گفت: امر حق چنین کرد اقتضا
تا بمانَد زنده زینالعابدین
زآن که بیحجت نمیباید زمین
گفت: ظلمی را که کردند این گروه
کس نکرده است، ای شه کیوانشکوه!
گفت: زین قوم آنچه میبینم جفا
راضیام بر آنچه میخواهد خدا
تا خدا معشوق و تا من عاشقم
در طریق عشقبازی، صادقم
من همان روزی که بستم بار عشق
برگشودم بر سر بازار عشق،
لطفها دیدم به هر منزل از او
چون نبودم یک زمان غافل از او
داشت معشوق آنچه از کالای ناز
نازهایش را خریدم با نیاز
آنچه بودم در جهان، مال و منال
ز اقربای سالخورد و خردسال،
هدیه کردم سربهسر در راه دوست
فدیه دادم، بود چون دلخواه دوست
ترکِ هستی را از آن کردم شتاب
تا نباشد در میان ما، حجاب
این تعیّنها، حجاب عاشق است
هر که را نبْوَد تعیّن، صادق است
ترک سر کردم که عین او شدم
تا ز احسانش حسین او شدم
بین ما دیگر نمیگنجد حجاب
کو حجابی بین نور و آفتاب؟
ادامه شعر در پست بعدی👇👇👇
ادامه پست قبلی👆👆👆
نیست صوت از حنجر بلبل جدا
نِکهَت گل کی بُوَد از گل جدا؟
□□□
چون که راهب دید زآن لفظ صریح
برده آن سر، گوی سبقت از مسیح
پاره در دم، پردهی اوهام کرد
میل، سوی قبلهی اسلام کرد
عقلش از خوابِ گران، بیدار ساخت
رشتهی زُنّار را دستار ساخت
گفت: کای سر! حق زهرا مادرت!
حرمت غمدیده زینب، خواهرت!
بردی آرامم، به آرام آورم
رهبری فرما که اسلام آورم
هادیام شو تا که میآید نفس
زآن که بر حق، دین اسلام است و بس
گفت: ای راهب! اگر اهل دلی
قبلهی اسلامیان را مایلی،
ابتدا آور شهادت بر زبان
پس درآ در زمرهی اسلامیان
چون شدی اسلامیان را ز اهل کیش
اقتدا کن بر امام عصر خویش
چون که بی شک یافتی راه یقین
پس امام توست، زینالعابدین
عصر، عصر عابدین است، ای همام!
نیست در این عصر، غیر از او امام
گر نبود آن قبلهی اهل یقین
آسمانها بود پابست زمین
زآن که در هر دور، حق را مظهری
در جهان باید که باشد رهبری
حکمرانِ عالَمِ ایجاد اوست
مَظهر حق، سید سجاد اوست
□□□
شد لباس شب برون از خُم نیل
صبح شد، زد ساربان، کوس رحیل
شب لباس ماتم از تن برگرفت
صبح شد، خورشید، تشت زر گرفت
شب به سر آمد، اسیران خاستند
روز شد، اعدا صفوف آراستند
شب گذشت و بود راهب، گرم سِیر
روز چون شد، شمر آمد سوی دِیْر
رفت و خود بگْرفت آن سر را ز وی
شد برون از دیر و زد بر نوک نی
دید راهب، میهمانش میرود
از تن افسرده، جانش میرود
□□□
گفت: رو، ای میهمان باوفا!
کاندر این راهت سپردم با خدا
رو که من از قطرههای چشم تر
بستهام الماس طاقت بر جگر
جان فدای روی چون ماهت! برو
دست حق بادا به همراهت! برو
میروی اما دلم همراه توست
قبلهی امید من، درگاه توست
تا نهانی داشت راهب درد دل
ناقه رفت از اشک همراهان به گِل
گر شبی در دِیُر منزل کردهاید
تا قیامت، جای در دل کردهاید
چون گذشتند از در دِیْر، آن سپاه
چشم راهب مانْد تا محشر به راه
من به راهب خواستم ختم کلام
شام شد نزدیک و روزم کرد شام
مرحوم صابر_همدانی
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG
🌷 به
#خونخواهی
#هنیه_عزیز
#مرگ_بر_اسرائیل
#شعر_پایداری
(شعرخوانی آقای محمد رسولی در مراسم اقامه نماز بر پیکر شهید هنیه به امامت رهبر انقلاب در دانشگاه تهران)
دلم خون است و لبریز است از داغ پریشانی
که ابراهیم در آتش، که اسماعیل قربانی
دوباره در همین جا، پیکری در بین تابوتی
دوباره میشود تکرار آن صبح زمستانی
کجایی حاج محمود این جماعت سخت دلتنگاند
بخوان یک بار دیگر نوحهی قاسم سلیمانی
به خونخواهی مهمان عزیزی آمدیم اینجا
که خواهد ماند ردّ خون او در یاد مهمانی
دریغ از ما که راحت بگذریم از خون مظلومش
چنین مهماننوازی نیست در قاموس ایرانی
ببین تصویر وحدت را که در یک روز میریزد
برای یک هدف، خون فلسطینی و لبنانی
#فلسطین مرز اسلام است و قلبش #غزه است امروز
اگر جز این میاندیشی بگو از دین چه میدانی؟
به حکام خیانتکار سازشکار باید گفت
خجالت میکشد اسلام از این رسم مسلمانی
به تار عنکبوتی تکیه دادید ای تبهکاران
امان از مستی دنیا، امان از سست پیمانی
اگر غسل طهارت میکنید از آب زمزم هم
بماند تا ابد ننگ خیانت روی پیشانی
مسلمانها! مسیحیها! یهودیها! به پا خیزید
که این خونخوار بی وجدان ندارد دین و ایمانی
تقلا میکند در باتلاق خون و معلوم است
پی نابودی خویش است این دیوانهی جانی
اگر میشد، تمام کودکان غزه را میکشت
که این افعال برمیآید از این روح شیطانی
هنیه رفت در ظاهر ولی باور کن اسرائیل
حماس است آنکه خواهد ماند، اما تو نمیمانی
ز یاد نقشهها هم نام نحست محو خواهد شد
در آن طوفان پایانی، در آن پایان طوفانی
الا ای قدس ای مرز شرف، والتین والزیتون
به خاک تشنهی تو میرسد آن روز بارانی
فلسطین میشود آزاد، دیدم این بشارت را
در آن مردی که میگوید اذان بر روی ویرانی
شب آزادی از خون شهیدان لاله میروید
و خواهد شد در آن شب مسجدالاقصی چراغانی
پس از عمری جهاد اینک بخواب آرام اسماعیل
که برخیزد به خونخواهیات اسماعیل قاآنی
مبارک باد اسماعیل اینسان رفتن از دنیا
که قامت بسته بر تابوت تو یار خراسانی
هنیئا لک شهیدالله، شهید الحق، شهید القدس
شهید راه آزادی، شهید زخم طولانی
شهادت میدهم که مذهب سرخت شهادت بود
تو هم از پیروان راه سالار شهیدانی
حسین! ای اسوهی آزادگان ای جان مظلومان!
تو را اینگونه خواهم خواند در این بیت پایانی
"پشیمان میشود آنکه برای تو نمیمیرد
چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی"
محمد_رسولی
کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr
روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG