کسانی که وقتی به بهشت فکر میکنند، یاد تو نمیافتند، خدا کند هیچ گاه به بهشتِ ساختۀ ذهنشان نرسند. آنها اگر به بهشتشان برسند، از هر چه بهشت است ناامید میشوند و دیگر رسیدن به بهشت برایشان انگیزهای برای حرکت نمیسازد.
حیف از عمری که صرف رسیدن به بهشتی شود که تو نیستی! بیچاره کسی که روزگارش را در آرزوی بهشتی بگذراند که تو نیستی! بدبخت کسی که تو را به او بهشت زمین و آسمان معرفی میکنند؛ اما قبول نمیکند و به دنبال بهشت دیگری میرود! وای اگر روزی من چنین بیچارۀ بدبختی بشوم!
خدا کند اگر تا آخر عمر عاشقت نشدم، لااقل از ایمانم به بهشت بودن تو ذرهای کاسته نشود!
شبت بخیر بهشت زمین و آسمان!
#شب_بخیر
در خیالم با بهشت به گفتگو نشستم. از او خواستم دربارۀ احساسی که به بهشت بودنش دارد حرف بزند. میخواستم بدانم چه احساسی دارد وقتی که میشنود خدا به هر کسی از بندگان خوبش او را وعده میدهد. میخواستم از زبان خودش بشنوم قصۀ هیجانی را که در خونش میجوشد وقتی که کسی از بندگان خاص خدا پایش را روی چشم او میگذارد. خیلی دوست داشتم بدانم وقتی کسی از دوستان خدا از خدا طلب بهشت میکند، بهشت چه حالی میشود.
بهشت فقط یک کلام جواب داد و گفت بهشت بودنش را مدیون شماست. او بدون شما احساسی به نام بهشت بودن ندارد. بهشت گفت که هیچ گاه جز شما به چیزی فکر نکرده و گفت چرا به او میگویم بهشت؟ او گفت بهشت شمایید و او باغی از درختها و نهرهای تو در توست.
من فقط تو را میخواهم بهشت من!
شبت بخیر بهشتِ بهشت!
#شب_بخیر
خانههایی که اهالیاش از تو یاد میکنند، تو را صدا میزنند، به دنبال تو میگردند، برای تو نفس میکشند و زندگی را بر مدار دل تو میگردانند، بهشتهای روی زمین هستند.
هر مهمانی پا به این خانهها بگذارد، حس میکند که وارد بهشت شده. میزبان مهمانان این خانهها فقط صاحبخانهها نیستند، بیشک فرشتهها خادمان درگاه این خانهها هستند.
نور بهشت تو چنان بر این خانهها میتابد که ظلمت در دل شب هم راهی به این خانهها ندارد.
ذکر این خانهها نقل مجلس فرشتههاست. فرشتهها برای رفت و آمد به این خانهها بیتاباند. هر فرشتهای که توفیق فرود در این بهشت را مییابد، مایۀ غبطۀ دیگر فرشتهها میشود.
خانههای بهشتی، راز آرام زیستن در دنیای شلوغ و پرهیاهو هستند. آقا! میشود یکی از خانههای بهشتی روی زمین را نشانم بدهی؟
شبت بخیر بهشتیترین!
#شب_بخیر
باورم نمیشود در خانهای یاد تو باشد و دغدغۀ اهالی خانه به دست آوردن دل تو باشد و چشمانشان منتظر تو باشد و تو سری به آن خانه نزنی. مگر میشود دلی در گرو محبت تو باشد و نگاه مهربان تو به صاحب آن دوخته نشود؟
خانههایی که به یاد تو آبادند، در و دیوارشان با آدمها حرف میزنند. هر چه زینت دنیایی هم که در این خانهها باشد، چشمها را جلبِ خود نمیکند. در این خانهها این فقط نور توست که چشمها را به خود خیره میکند.
در هر شهری یک خانه هم که به نور تو روشن باشد، برای روشنایی شهر کافی است. امروز شهرهای ما چقدر محتاج این خانههاست.
شبت بخیر نور آسمان و زمین!
#شب_بخیر
خانه وقتی یادآباد تو میشود، دیگر با هر باد و طوفانی به هم نمیریزد. طوفان برای این خانه، حکم نسیمی را دارد که بر برگ درخت میوزد و آن را به رقص درمیآورد.
خانههایی که نامآباد تو هستند، در برابر سیلها مقاومتر از کوه هستند. سیلها برایشان فوارهای دلانگیز است که زیر میایستند و لبخند بر لب مینشانند.
خانه وقتی عشقآباد تو شد، با زلزلهها فرو نمیریزند. زلزلهها برایش حکم دستی را دارند که گهواره را تکان میدهد و آنها در میان این تکانهای مهربان آرام میگیرند.
خانهای که امرآباد توست، با نعرههای تحکم آمیز از جا کنده نمیشود. نعرههای دشمنان تو برای اهالی این خانه، حکم وِز وِز مگس را دارد.
خوش به حال خانههایی که با تو آبادند!
شبت بخیر آبادی دنیای ما!
#شب_بخیر
هنوز در خیالم مهمان خانهای هستم که عشقآباد توست. در خیالم گشتم به دنبال این که کِی و چقدر به فکر وسعت آن خانه بودهام. دیدم، با این که خانهای که در خیالم مهمان آن هستم، به چشم مردم دنیا کوچک است؛ اما حتی برای لحظهای و به اندازۀ ذرهای به کوچکیاش فکر نکردم.
آقا! عشق تو معنای وسعت و تنگنا را عوض میکند. خانهای که عشقآباد توست، حتی اگر به ظاهر کوچکترین خانۀ شهر باشد، به اندازۀ خود بهشت وسعت دارد. این را تنها ذهنهایی میفهمند که اندازهها را با خطکش عشق تو بسنجند. چنین ذهنهایی برای وسعت بخشیدن به خانههایشان، به بهشتتر شدن خانه میاندیشند. بهشتتر شدن خانه، راهی جز انتشار بیشتر عشق تو در آن دارد؟ ندارد.
شبت بخیر راز وسعت خانهها!
#شب_بخیر
دنیا برای مؤمن قفس است در این تردیدی نیست. فراخی دنیا به چشم مؤمن نمیآید. اگر غیر از این باشد عجیب است؛ اما مؤمن، زیرک است. مگر کسی شک دارد؟ او زیرکی را از خدا دارد؛ زیرا مسیر نگاهش را نور خدا روشن میکند.
این زیرکی، خودش را وقتی نشان میدهد که مؤمن دلش را به تو میسپارد و آن را با یاد تو آباد میکند و خانهاش را میکند عشقآباد تو، آن وقت خانهاش میشود وسیعترین نقطۀ عالم.
حالا اگر کسی به این مؤمن عاشق بگوید دنیا قفس است، از او خواهد پرسید که کدام دنیا را میگویی؟ دنیایی که ظرف تن توست یا دنیایی که بهشت برین خداست؟ دنیایی که ظرف تن توست، تنگترین جای عالم و دنیایی که بهشت برین خداست، وسیعترین نقطۀ هستی است.
آقا! تو دنیا و آخرت مؤمن عاشق هستی. مگر میشود دنیای چنین کسی قفس باشد؟!
یک روز تو دنیا و آخرت من هم خواهی شد. من به همین امید زندهام.
شبت بخیر امید زندگیام!
#شب_بخیر
یک شب وقتی که در خانهای که عشقآباد توست، روضۀ مادرت را گرفتهاند، کاش من هم مهمان باشم. در و دیوار آن خانه، روضه خوان مادرت خواهند بود. تردیدی ندارم. من سرم را به دیوار میگذارم و روضۀ مادرت را از زبان او میشنوم و گوشم را تیز میکنم که صدای هق هق گریۀ تو را هم بشنوم. مگر میشود در چنین خانهای روضۀ مادر برپا شود و تو نیایی؟!
روضۀ اهالی این خانه، نام مادر توست. نام مادر را یکی یکی بر زبان جاری میکنند و اشک میریزند. مگر در روضۀ مادر تو جانسوزتر از نام او روضهای هست؟
در میان گریههای پیاپی اهالی خانه، صدای تو هم میآید که مادر را صدا میزنی. صدای تو تیر خلاص روضه است که اگر عنایتت نباشد، کسی پس از شنیدن صدایت، زنده نمیماند.
مرا به روضهخانۀ عاشقانت برسان آقا!
شبت بخیر روضهخوان مادر!
#شب_بخیر
دورهمی خانههای یادآباد تو، بر مدار نام تو میچرخد. از تو میگویند و عظمت ماورائیات، از تو و مقامی که پیش خدا داری. از فراقت میگویند و داغی که بر دلشان گذاشته، از انتظارشان میگویند و چشمهایی که سالهاست به مغربِ زمین دوخته شده تا خورشید به عشق تو از آن جا طلوع کند.
از جمعههایی حرف میزنند که به امید آمدن تو آغاز شد و با امتداد داغ هجرانت تمام شد؛ جمعههایی که آماده بودند در رکابت باشند و بجنگند و جان بدهند؛ اما شمشیرهایشان در غلاف ماند و نگاهشان خشکید و تو نیامدی. میگویند و اشک میریزند و تو را صدا میزنند.
کاش روزی برسد که محور دورهمیهای هر خانهای نام تو باشد و یاد تو.
شبت بخیر مدار زمین و آسمان!
#شب_بخیر
تنها کسی که میتواند مرا از خانهای که یادآباد توست بیرون ببرد تویی! کشش حال و هوای این خانهها به وجود توست، نورشان از نور نام تو و عطرشان از شمیم یاد توست. پس جز تو چه کسی میتواند مرا از این خانه بکَند؟
من خو گرفتهام به در و دیوار این خانهها. اگر مرا از این خانهها بیرون ببرند و در جایی نفس بکشم که عطر نام تو در آن نپیچیده، نفسها حکم سوهان جانم را پیدا میکنند و با هر نفسی احساس مرگ خواهم کرد.
آقای مهربانم! مرا مثل اهالی این خانهها لبریز از عشق خودت کن تا نفس کشیدنم در هر جا که باشم، بانی انتشار عطر تو شود. آن وقت دیگر فرقی نمیکند کجا باشم وقتی جانم معطر به یاد تو شود!
شبت بخیر ذکر خدا!
#شب_بخیر
میخواهم در خیالم خانۀ خودم را بکنم همان خانهای که عشقآباد توست. شاید این خیال خوش، آرام آرام بانی شد تا خانهام در واقعیت عشقآباد تو بشود. خدا را چه دیدی!
پس حالا خانهام شده عشقآباد تو! در این خانه هر چه فکر و خیال دارم، حول و حوالی تو میچرخد. دنبال این هستم که بدانم تو از چه خوشت میآید، من نیز همان را دوست بدارم. دست و پا میزنم تا بفهمم تو از چه بدت میآید، تا بغض آن را در سینه بپرورانم.
خطی را اشارۀ ابروانت نشان میدهند، پی میگیرم تا ببینم کجا را نشانه گرفتهای، همۀ وجودم را خرج همان جا میکنم. نگاه میکنم میان ابروانت را همین که گرهی افتاد به آنجا میفهمم که خشمگین شدهای. آنچه که تو را به خشم آورده پیدا میکنم تا اگر در من بود، همان لحظه از خودم دور کنم و اگر در جای دیگری بود، ریشهاش را کور کنم.
در خانۀ من جز خشم و خشنودی تو، دغدغۀ دیگری نیست. چه زیباست خانۀ خیالیام!
شبت بخیر فکر و خیال همیشگیام!
#شب_بخیر
همسایۀ خانۀ خیالیام، از دنیا خسته و دلش افسرده شده بود. دیشب آمده بود پیشم برای درد دل. با لبخندی که نشان از شادی عمیقی داشت از خستگی و افسردگیاش میگفت. حرفش که تمام شد گفتم: نه از لحنت و نه از رخسارت نشانهای از خستگی و افسردگی پیدا نیست. پس چطور میگویی که به آخر خط رسیدهای؟
لبخندش عمیقتر شد و تعجب من بیشتر. او گفت: لبخندی که روی لبم میبینی، حاصل نفس کشیدن در خانۀ توست. از این جا که بیرون میروم، نفسم میگیرد و لحنم پر از غم میشود و دلم لبریز از غصه. کاش خانۀ من هم حال و هوای خانۀ تو را داشت!
میگفت گاهی که خیلی دلم میگیرد و احساس پوچی میکنم، میآیم در حیاط خانهام رو به خانۀ تو مینشینم و بو میکشم، امید در رگهایم جریان مییابد و باز هم باز میگردم به زندگی.
آقا! کاش در واقعیت زندگی این قدر عاشقت بودم که میتوانستم افسردهها و به آخر خط رسیدهها را به زندگی برگردانم. مرا ببخش به خاطر این همه عاشق نبودنم.
شبت بخیر درمان همۀ دردهای بشر!
#شب_بخیر