eitaa logo
کانون شهید عباس دانشگر شهرستان بابل ۵۰
98 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
83 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج شهید عباس دانشگر سال تولد : ۱۳۷۲٫۲٫۱۸ سال شهادت: ۱۳۹۵٫۳٫۲۰ محل تولد: سمنان محل شهادت: سوریه مزار شهید: امام زاده علی اشرف ⏳پایگاه رسانه فرهنگی شهید مدافع حرم عباس دانشگر در بابل راه ارتباطی با خادم: @Sarbaz_gomnaaam
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۳۷ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران 🔹کمیل گودرزی : در فضای مجازی عکس جوانی را ایستاده روی یک خودروی نظامی دیدم. اولش نشناختمش؛ ولی بعد‌ها عکس‌های بیشتری دیدم و خاطرم آمد که سال گذشته مستندی دربارۀ او در تلویزیون دیده‌ام. از اینجا بود که کنجکاو شدم بیشتر دربارۀ او بدانم. شروع کردم به جست‌وجو درمورد کلیپ‌هایی از زندگی‌اش که من را بیشتر از قبل جذب خودش کرد؛ اما اصلی‌ترین چیزی که من را سمت این شهید کشید، نور مهری بود که توی چهرۀ شهید دیدم. این نور است که هرچقدر هم تاریکی گناه بر چهره غلبه کرده باشد، بازهم انسان را جذب می‌کند. نزدیک به سه سال بود که درگیر گناهی بودم؛ به‌طوری که دیگر گناه برایم قبحی نداشت و جزو روزمرۀ زندگی‌ام شده بود. ممکن است برای بعضی از ما پیش آمده باشد که کاری را آن‌قدر انجام می‌دهیم که دیگر تکرارش برایمان عادی می‌شود و ناخودآگاه به‌سمتش می‌رویم. اما از وقتی با عباس‌جان آشنا شدم، احساس می‌کنم یک رفیق دارم که همیشه کنارم هست. مثل برادر بزرگ‌تر کنارم ایستاده که اگر ذره‌ای کج بروم، من را توی راه می‌آورد. همین احساس توانست من را از آن گناه نجات بدهد. ...
۱۶۰ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران 🔹آقای سعیدی : داستان رفاقت من با عباس، عجیب و زیباست. ماه محرم بود که عباس به خوابم می‌آمد؛ سه شب پشت‌سر هم در رؤیا دیدمش. عباس در یک باغ بزرگ بود و خنده بر لب داشت. آن سه شب رؤیا دیدن همان و مجذوب نگاه عباس شدن همان... نمی‌دانستم او کیست. اسمش را هم نمی‌دانستم. حتی نمی‌دانستم که او شهید شده است! یک هفته بعد از این خواب‌ها، یک‌ شب با رفقا به هیئت می‌رفتیم. یکی از دوستان نماهنگی گذاشته بود که موضوعش عباس دانشگر بود. وای! دیدم این همان جوانی است که در خواب دیده‌ام! سریع پرسیدم: این تصویر کیست؟ گفتند: شهید مدافع حرم. در سوریه شهید شده... باورم نمی‌شد. او همان کسی بود که به خوابم می‌آمد. در فضای مجازی کانال شهید دانشگر را پیدا کردم و زندگی‌نامه‌اش را خواندم. هرروز بیش از پیش دارم مجذوب این رفیقِ شهیدم می‌شوم. ...
أشهَـدُ أنَّ شمـا زنـده تـر از مـا هستید مرگ در مسلڪ ققنوس نـدارد جایـــی!...🫶🏻🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[⇣❥⇣] ای‌ شهید .. از حال‌ دلــ❤ـــم یک‌ لحظه‌ غافل‌ نیستی!! در وفاداری‌ ندیدم‌ هیچ‌ کس‌ را مثل‌ تو🦋 🌷 . @Nazahinzahra12
چهره اش بچه سال بود و برای من جالب بود که با این سن کم، این همه طرح و نظر در ذهنش وجود دارد. پیش از اینکه دبیری کانون اندیشه مطهر را بپذیرد، به عنوان فعال کانونی زیاد به دفتر من می آمد وطرح می آورد. با رفقایش تیمی تشکیل داده بودند و فعالیت و برنامه ریزی می کردند. من با خودم فکر می کردم آن نوجوانی که در هتلی در مشهد با او شوخی کردم، چقدر نوجوان پخته ای است. آن اوایل دو سه دیدار غیر رسمی داشتیم و در همان دیدار ها علاقمند شده بود که من را ببیند. اولین بار که تنها به اتاقم آمد و درباره طرح هایش صحبت کرد احساس کردم که طرح ها بهانه است و او آمده تا مرا ببیند. بعد از اینکه صحبت هایش درباره طرح ها تمام شد، باب گفتگو و خوش و بش باز شد. همان جا فهمیدم که قلب صاف و بسیار زلالی دارد. 👤به نقل از↓ ″ سردار حمید اباذری ،فرمانده‌شهید ″ 📚برگرفته از کتاب↓ ″ لبخندی‌به‌رنگ‌شهادت‌ ،فصل۳ ″
۲۲۹ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش سوم محبت شهید به خواهران 🔹خانم زارع : در تابستان سال ۱۴۰۰ با شهید آشنا شدم؛ زمانی که مشکلی در زندگی‌ام بود و اوضاع روحی‌ام نامناسب بود. عکس ایشان و نامزدشان را در فضای مجازی دیدم و بعد از مدتی پیگیر زندگی‌نامه‌اش شدم. خیلی رویم تأثیر گذاشت؛ به‌طوری که مشکلات خودم برایم قابل‌تحمل شد و تحت‌تأثیر وصیت‌نامه و زندگی شهید عباس قرار گرفتم. یکی از شب‌های محرم بود. توی خوابگاه بودم. دلم بدجوری گرفته بود. به نماز شب ایستادم؛ ولی گریه امانم نمی‌داد. به شهدا و شهید عباس متوسل شدم و یک دل سیر گریه کردم. همان شب که خوابیدم، در عالم رؤیا دیدم در بین جمعی از شهدا هستم. شهید عباس را نمی‌توانستم ببینم؛ ولی می‌دانستم در جمع حضور دارد. نمی‌شد فهمید جمع چه تعداد است. فقط می‌دانستم همه‌شان شهید هستند. حضور شهید حججی را هم احساس می‌کردم. یکی از شهدا نزدیکم شد و پیاله‌ای بهم داد که تویش شربت بود. بهم گفت: «بخور، خواهرم!» من هم خوردم. با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم... ...
۲۳۵ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش سوم محبت شهید به خواهران ...با توکل بر خدا و با دل عاشورایی و اطمینان قلبی راهی عتبات عالیات شدم و حال من در قطعه‌ای از بهشت، خیابان رؤیایی بین‌الحرمین! می‌گویند وقتی وارد شهر کربلا می‌شوی ساعات و لحظه‌های حضور داخل کربلا جزو عمر آدم حساب نمی‌شود. بعد از کربلا به نجف اشرف رهسپار شدم. بعد از زیارت حرم مطهر امام‌علی(علیه‌السلام)، راهی قبرستان وادی‌السلام شدم برای زیارت قبر شهید مدافع حرم محمدهادی ذوالفقاری. در حال رازونیاز بر سر قبر شهید بودم. عکس‌هایی که بر درودیوار اطراف مزار نصب شده بود، نظرم را جلب کرد. خدایا! باورم نمی‌شد! عکسی در میان عکس‌ها طنازی می‌کرد و آن عکس شهید عباس دانشگر بود! آری! همان‌طور که شهید مرا به این سفر فراخواندند، خود نیز قدم‌به‌قدم در سفر همراهم بودند. در همان لحظه آیه‌ای از قرآن در ذهنم تداعی شد: ((وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ))؛ هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مردگان‌اند؛ بلکه آنان زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند. . آل‌عمران، ۱۶۹. ...
18.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تُو رفتی دِگَر ماه و آیینه خُداحافِظ! آقا داماد، شهادتت مبارک ! ❤️‍🩹 کانون شهید دانشگر مبارکه اصفهان
۲۳۶ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍بخش سوم محبت شهید به خواهران 🔹خانم مهاجریان، خراسان رضوی: یک روز به پارک خورشید شهر مشهد مقدس رفتم. خواستم سر مزار چند شهیدی که در آن گلزار شهدای سرسبز و خرم آرمیده‌اند، دیداری تازه کنم. وقتی از پله‌ها بالا می‌رفتم، با دیدن عکس‌های دیگر شهدا که در دو طرف پله‌ها نصب شده بود، یاد و خاطرۀ بعضی شهدا برایم زنده می‌شد. به مزار شهید مدافع حرم جواد جهانی رسیدم. بعد از زیارت، عکس یک شهید خنده‌رو نظرم را جلب کرد. عکسی که برای در امان ماندن از گزند آفتاب و گردوغبار بر روی دیوار نصب شده بود. صاحب آن عکس شهید عباس دانشگر بود. آن روز با نام شهید آشنا شدم. بعد در فضای مجازی جست‌وجو کردم و از روحیات معنوی او بیشتر آگاه شدم... ...
۲۷۰ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش چهارم محبت شهید به خویشاوندان 🔹مادربزرگ شهید : مدتی بود که در شب‌‌های جمعه، دو رکعت نمازی را که هفتاد بار سورۀ توحید دارد، می‌‌خواندم. در یکی از شب‌‌های جمعه که در رکعت دوم سورۀ توحید را می‌‌خواندم، یک لحظه دیدم عباس گوشۀ اتاق ایستاده و با چهرۀ خندان من را می‌‌بینید و می‌‌خواهد به حیاط خانه برود. همان‌طوری که ((اللَّهُ الصَّمَدُ)) می‌‌گفتم، بلندبلند گفتم: ((اللَّهُ الصَّمَدُ اللَّهُ الصَّمَدُ)) منظورم این بود که بایست نرو. به من لبخندی زد و رفت. خواستم نمازم را نیمه‌تمام رها کنم. دیدم آخر نمازم است درست نیست. نماز را تندتند خواندم و تمام کردم. رفتم داخل حیاط را گشتم؛ اما کسی نبود. ...
شـهـیـد... مےشود نـگاهے بر دل من ڪنے؟ زنــگار گناه وجـودم را احـاطہ ڪرده بہ نگاهتــ محتـاجم دستم را بگـــیر 🥺✋🏻 🌷 اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل الفرجهم 🌸 اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 https://eitaa.com/joinchat/3878552500C7b62126ed4
۲۹۴ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍صفحات پایان کتاب 💠 مستندات شهید 📄 یادداشت‌های شهید 4⃣یادداشت چهارم: قهرمان باش! مبارز باش! وقتی با وضعیت نامساعد همراه می‌شوی، عکس‌العمل نشان نده و صرفاً آن را قبول کن و سپس با آرامش اقدام کن؛ اقدامی قدرتمندانه. اگر نمی‌دانی فوری چه بکنی، هیچ کاری نکن! صبور و معقول باش و راه‌حل را وارد گود کن، نه احساس را! ____________________ 📄 شهید عباس دانشگر یادداشت‌های سوم تا یازدهم را در سررسید سال ۱۳۹۴ و در ایران به رشتۀ تحریر درآورده است. ...