eitaa logo
🌹بنیاد مهدویت شهر بهارستان🌹
631 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
462 فایل
◗بــسم‌ࢪب‌اڵمھـدۍ🌿◖ کانال رسمی بنیاد مهدویت بهارستان. @kanonemahdavi 🌐 سایت: zahraiyan.ir ویراستی ( توییت https://virasty.com/Komeil31312 ◽آپارات : www.aparat.com/zahraiyan 👤 ارتباط با مدیر بنیاد : @Zabiholah
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهیدانه 🔰شهید مدافع حرمی که ۸ یتیم را سرپرستی می‌کرد 🔸کارمند #کمیته امداد توضیح داده بود که ۲ خانواده و ۳ یتیم تحت پوشش و حمایت مالی? علی آقا بودند. یعنی علی مجموعا" #۸یتیم را سرپرستی می‌کرد. 🔹تازه بعد از یک عمر زندگی با #علی فهمیدم که درآمدهایش? را کجا خرج می‌کرده و من که #مادرش بودم نفهمیدم علی چه کار می‌کرد! 💥یک #خیّر به تمام معنا بود 🔸پدر شهید مدافع حرم علی امرایی می‌گوید پس از #شهادت فرزندم کم‌کم متوجه کارهای خیر او شدیم و حتی فهمیدم سرپرستی چند کودک را برعهده داشته و از او به عنوان «کم‌سن‌ترین خیّر» تقدیر شده‌بود. #شهید_علی_امرایی(حسین ذاکر) ولادت: ۱۳۶۴/۱۰/۱۲ شهادت: ۱۳۹۴/۴/۱ درعا، سوریه 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 کانال تخصصی حجاب و عفاف https://eitaa.com/hejabmahdavy
یه موتور گازے داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت . یه روز عصر ... که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت! رسید به چراغ قرمز . ترمز زد و ایستاد یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد : الله اکبر و الله اکــــبر ... نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .!!!! اشهد ان لا اله الا الله ... هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید !! و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شُدِه؟ قاطی کرده چرا؟ خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن.... و رفتن . آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو؟؟!! حالتون خوب بود که؟!! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟  پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود 🙂 و آدمای دورش نگاهش میکردن . من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه... به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره همین🍃🙂 『•🌸𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』____ •⌈↝‌@kanonemahdavi 🍭⃟💌
" ‌یہ‌دعـٰای‌خیلی‌قشنگ "      -الهی‌لاستیڪ‌زندگیاتون‌     توجـٰاده‌شهــــادت‌پَنچربشه: )🕊🌱 🤍🍃🌸 @kanonemahdavi
💟 چند استکان هم به نیت من بشوی! 🔻 سال‌های پُرتب‌وتاب دفاع مقدس است... سال‌های خون و آتش و دود... شهید بابایی، خلبان شجاع، پاکباخته و فدایی اسلام و انقلاب به دیدار حضرت امام می‌رود و در حالی که جاذبهٔ ملکوتی امام روح و روانش را تسخیر کرده است خطاب به حضرت ایشان می‌گوید: - امام عزیز! می‌خواهم به گونه‌ای که در کار جنگ خللی پیش نیاید چند روزی به مرخصی بروم. اجازه می‌فرمایيد؟ - در بحبوحهٔ جنگ کجا می‌خواهید بروید؟ - من در دههٔ اول محرم برای شستن استکان چای عزاداران به هیئت‌های جنوب شهر که مرا نمی‌شناسند می‌روم. مرخصی را برای آن می‌خواهم و گوش به زنگم که بلافاصله بعد از اعلام نیاز به جنگ بازگردم. - به یک شرط اجازه مرخصی می‌دهم. - هر چه بفرمایید با جان و دل می‌پذیرم. - به این شرط که هنگام شستن استکان‌ها به نیت من هم چند استکان بشویی.. 🖤🥀@kanonemahdavi