Karbala.mp3
1.84M
آقاي عباس رحمانیان- همرزم شهید :
گرهی به کارم افتاده بود. به شهید عباس متوسل شدم و از او خواستم که اگر به مصلحت من است، گره گشایی کند و مشکلم را حل کند. گاهگاه به نیت او نماز مستحبی و قرآن می خواندم.
یک شب در عالم رویا دیدم که در بین الحرمین هستم. ناگهان هوا تاریک شد. به اطراف نگاه کردم، اما کسی را ندیدم. ترس در وجودم رخنه کرده بود. در تاریکی هر طور که بود خودم را به حرم مطهر حضرت سیدالشهدا(علیهالسلام) رساندم. دیدم دارند درِ حرم را می بندند. ناگهان کسی از داخل حرم صدا زد که دست نگه دارید! در را نبندید!. دستی از حرم بیرون آمد و دست مرا گرفت و به داخل حرم برد. سرم را که بلند کردم، دیدم عباس دانشگر است. از شدت عشق و علاقه ای که به هم داشتیم یکدیگر را در آغوش گرفتیم. در حین احوالپرسی ناگهان از خواب بیدار شدم. با دیدن این خواب امیدوار شدم که مشکلم حل می شود و همین طور هم شد.
📗 کتاب تاثیر نگاه شهید
#خاطرات_صوتی🎶
#کربلا
#شهید_عباس_دانشگر
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
Karbala.mp3
1.84M
آقاي عباس رحمانیان- همرزم شهید :
گرهی به کارم افتاده بود. به شهید عباس متوسل شدم و از او خواستم که اگر به مصلحت من است، گره گشایی کند و مشکلم را حل کند. گاهگاه به نیت او نماز مستحبی و قرآن می خواندم.
یک شب در عالم رویا دیدم که در بین الحرمین هستم. ناگهان هوا تاریک شد. به اطراف نگاه کردم، اما کسی را ندیدم. ترس در وجودم رخنه کرده بود. در تاریکی هر طور که بود خودم را به حرم مطهر حضرت سیدالشهدا(علیهالسلام) رساندم. دیدم دارند درِ حرم را می بندند. ناگهان کسی از داخل حرم صدا زد که دست نگه دارید! در را نبندید!. دستی از حرم بیرون آمد و دست مرا گرفت و به داخل حرم برد. سرم را که بلند کردم، دیدم عباس دانشگر است. از شدت عشق و علاقه ای که به هم داشتیم یکدیگر را در آغوش گرفتیم. در حین احوالپرسی ناگهان از خواب بیدار شدم. با دیدن این خواب امیدوار شدم که مشکلم حل می شود و همین طور هم شد.
📗 کتاب تاثیر نگاه شهید
#خاطرات_صوتی🎶
#کربلا
#شهید_عباس_دانشگر
🔸️ انتشار فقط با نام کانال موسسه مجاز می باشد
💠 کانال رسمی شهید عباس دانشگر در ایتا
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
h.zeynab.mp3
2.94M
علی افضلی، استان سمنان :
سال ۱۳۹۶ بود. در منطقۀ خناصر در جنوب حلب سوریه بودیم. قرار بود با تعدادی از دوستان به حرم مطهر حضرت زینب(سلامالله علیها) برویم.
از کودکی ذوق مداحی داشتم. دوستان با مداحی های من آشنا بودند. از آن لحظهای که رفتنمان به حرم مطهر حضرت زینب(سلامالله علیها) قطعی شد دلنگرانی به سراغم آمد. دفترچۀ اشعار مداحی هایم را نیاورده بودم. با خودم می گفتم اگر دوستان در حرم از من بخواهند مداحی کنم، چه بخوانم؟!
شعرهایی را حفظ بودم ولی متناسب با آن مکان مقدس نبود. هرچه به ذهنم فشار آوردم که چه بخوانم، به نتیجهای نرسیدم. آن شب مشوش و نگران خوابیدم. در خواب، شهید عباس را دیدم. برایم دو بیت شعر خواند. از خواب بیدار شدم. آن دوبیتی با همان آهنگی که عباس برایم خوانده بود در ذهنم مانده بود. سریع کاغذی آوردم و نوشتم:
من که هجده یوسفم را
پیش چشمم سَر بریدن
در کــنار کشــتههامون
مَعجر از سرها کشیدن
با همان آهنگ و وزن، چند بیت دیگر سرودم و به آن اضافه کردم. به حرم حضرت زینب (سلامالله علیها) رفتیم. در حین مداحی به یاد عباس بودم.
[کربلا کرب و بلا شد
در حرم آتش به پا شد
رأس بابا شد به نیزه
نوبت دردانهها شد
وا حسینا وا حسینا
📗 رفیق شهیدم مرا متحول کرد
#خاطرات_صوتی🎶
🎧
#شهید_عباس_دانشگر
🔸️ انتشار فقط با نام کانال موسسه مجاز می باشد
💠 کانال رسمی شهید عباس دانشگر در ایتا #موسسه_شهید_دانشگر
🌷🏴
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋