eitaa logo
•| کانون فرهنگی ،قرآنی شهید حدادیان 🌹🕊️
269 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
4.6هزار ویدیو
194 فایل
#تربیت_مربی /تدبر/حفظ/روخوانی/دانشجو معلم/ باهمکاری جهاد دانشگاهی تهران/وموسسه تدبرمشهد ومسابقات فرهنگی وقرآنی دانشگاه پیام نورباهمکاری وحمایت ستاد قرآن و عترت شهرستان سرخس ونهادامامت جمعه وخانواده محترم شهیدمحمدحسین حدادیان🌷 ادمین 👇 @Khademshohada110
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ آبان‌ماه ، آیه الله 🥀 🗓شهادت مجتهد‌ مجاهد آیةالله مصطفی خمینی ره 💠 : حاج آقا مصطفی نشان داد که از لحاظ جنس و فلزّ شخصیّتی، نسخه‌ی دوّم خود امام است، انصافا حاج آقا مصطفیٰ یک انسان ممتازی بود؛ پسر کسی مثل امام خمینی بود خب ایشان در قم معروف بودند؛ چه قبل از مرجعیّت امام، چه زمان مرجعیّت اما یک ذرّه نشانه‌های آقازادگی در حاج‌آقا مصطفیٰ نبود. حاج‌آقا مصطفیٰ، شجاعت او بود؛ یعنی واقعاً اینکه امام فرمودند که امید آینده اسلام بود، این بخاطر جامعیت این آدم بود؛ هم از لحاظ علمی، هم از لحاظ تهذیب نفْس و مراقبت از نفْس، و هم از لحاظ شجاعت چراکه یک مرجع که بخواهد مرجع امور مردم قرار بگیرد، باید شجاعت داشته باشد؛ باید بتواند مسائل جامعه را بفهمد؛ و آنجایی که لازم است اقدام کند، اقدام کند، انصافاً آقای حاج‌آقا مصطفی اینجور بود؛ ایشان شخصیّت برجسته‌ای بود! ۹۶/۷/۳۰ مْ
وقتی کار فرهنگی را شـروع‌ میکنید‌ با اولین‌ چیزی که باید بجنگیم‌‌ خودمان هستیـم‌،اولین‌ مشکل‌، مشکل‌ تنبلی و‌ سهل‌ انگاری اسـت... 🌿
وقتـی فرمـٰانده نیروهـای‌ِ فاطمیون‌ تویِ ‌سوریه ‌بود ، یِ شب ‌به ‌نیروهـٰاش‌ میگـه : شجاع کسـی نیست‌ که ‌نترسه ؛ شجاع کسـی است که میترسه و میگه خدایا ببین‌من می‌ترسم ولـی با‌ همین‌ ترس‌ میرم جلـو‌ چون‌ تو‌رو ‌دوست‌ دارم‌ وبھـت ایمان‌ دارم 🌿
🥀🕊 💐فرزند شهید نقل میکند:مادر و پدرم عاشق هم بودند.پدرم در کارهای خانه خیلی به مادرم کمک میکرد.در خانه غذا درست میکرد و ظرف می‌شست.عموی من هم در دوران هشت‌سال دفاع‌مقدس شهید شده است.مادربزرگم که پیش از این هم مادر شهید بود،طبقه‌ی بالای خانه‌ی پدرم زندگی میکرد.صبح به صبح،پدرم میرفت بالا،برایش نان داغ می‌برد.گاهی خم میشد روی پای مادرش و پای مادربزرگم را می‌بوسید. 🌷دست همه را میگرفت.هر کسی به او بدی می‌کرد میگفت:«اشکالی ندارد،شما خوب باشید».هرکسی زنگ میزد و میگفت:«آقای عباسی!گره به کارمان افتاده»،پدرم دستش را میگرفت و هر کمکی از دستش برمی‌آمد،انجام می‌داد. پدر در فکرِ رفتن به سوریه نبود اما یک خواب باعث شد برود‌.خواب دیده بود که یک راه سبزی‌است وهمه دارند میروند که انتهایش به حرم حضرت زینب میرسد. آنجا دوستانش را که شهید شده بودند، دیده بودکه به اوگفته بودند"حاج منصور جا نمانی"! 🌹 🕊 🌹کانال سروش شهدای مدافعان حرم🕊
💠 "در محضـر شهید" ... 🌾سه روز تاشروع عملیات مانده بود. شب جمعه براےدعای کمیل به مقر نیروها درهتل آمدیم.شاهرخ،همه نیروهایش را آورده بود.رفتار اوخیلی عجیب شده. وقتی سید دعای کمیل رامیخواند شاهرخ درگوشه ای نشسته بود.ازشدت گریه شانه هایش می لرزید!بادیدن او ناخوداگاه گریه ام گرفت.سرش پائین و دستانش به سمت آسمان بود.مرتب می گفت: الهی العفو... 💐سید خیلی سوزناک میخواند.آخر دعا گفت:عملیات نزدیکه،خدایا اگه ما لیاقت داریم مارو پاک کن وشهادت رونصیبمان کن.بعدگفت:دوستان شهادت نصیب کسی میشه که ازبقیه پاکتر باشه.برگشم به سمت عقب شاهرخ سرش رابه سجده گذاشته بود وبلند بلند گریه میکرد!😭 🌷صبح فردا،یکی ازخبرنگاران تلویزیون به میان نیروهاآمد وباهمه بچه ها مصاحبه کرد.این فیلم چندین بار ازصدا وسیما پخش شده.وقتی دوربین درمقابل شاهرخ قرارگرفت چنددقیقه اےصحبت کرد.درپایان وقتی خبرنگار ازاو پرسید: چه آرزوئی داری؟بدون مکث گفت: پیروزی نهائی برای رزمندگان اسلام و شهادت برای خودم!! 🌹 🕊 🌹کانال سروش شهدای مدافعان حرم🕊