اسفند ماه آمد و جان بینقاب شد
هستی به حال آمد و یک شعر ناب شد
در من جنون و جذبه دوباره جوانه زد
از ذوقِ شعر، در دل من قند آب شد
خمیازههای خسته و مُمتَد به خواب رفت
آباد بود خانهی رخوت، خراب شد
بوی زلالِ زمزمِ نوروز میرسد
وقت شکفتن است، درنگم شتاب شد
دیشب تلف نبود نَفَس، گرم گرم بود
امشب هدر نرفت دعا، مستجاب شد
پاکم! چنانکه پاک تر از من خودِ منم
در انعکاس نور، گناهم ثواب شد
*
باور نداشتم تب و تاب معاد را
اسفند ماه آمد و روحم مجاب شد
.
#مرتضی_امیریاسفندقه