eitaa logo
کانون شعر حوزه هنری استان همدان
61 دنبال‌کننده
748 عکس
86 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مباهله (۲۴ ذی‌الحجة) نور می‌آید از آن سو.... نورهایی گِرد نور این طرف اما سیاهی... سایه‌هائی پر غرور آن طرف اندک ولیکن پر ابهت، پر شکوه این طرف جمع کثیری کاه در ظاهر چو کوه اینک از نور رخ زیبای آن نورانیان خود فرو ریزد دروغین شوکت نجرانیان تا بدید از دور، اُسقف، جلوه‌ی آن پنج نور گفت با اینان نماند از نصارا غیر گور! پنج نور از جنس نور عرش رحمان می‌رسد مصطفا با مرتضا، جان از پی جان می‌رسد در پی ایشان، یکی خاتون که مستور آمده با دو طفلش، گوئیا نور علی نور آمده گفت با اُسقف یکیشان: کیست آن زن در میان کآمده او یک تنه جای تمامی زنان گفت: آن زن هست بانوی دو عالم "فاطمه" دست اگر بالا بَرد، یابیم یکسر خاتمه پاره‌ی جان پیمبر.... نور چشمان نبی است کفو و همتایش به عالم، یک نفر، آن هم علی است سروَر است او بر زنان هر دو عالم تا ابد گفت پیغمبر که راضی از رضای او شود آن جوان، داماد پیغمبر، علی مرتضاست هم وصی اوست، هم میزان به هنگام جزاست او امام اول است و شیعیان را مقتدا فاتح خیبر، که در وصفش بیامد "لا فتی" خوانده پیغمبر برای او حدیث منزلت مثل هارون نزد موسا، داده او را مرتبت برتر از این‌هاست او را مرتبت... او جان اوست نفس پیغمبر در اینجا، رتبه و عنوان اوست آن دو کودک را که در آغوش خود دارد، رسول هر دو اسباطند او را، میوه‌ی جان بتول گفته ایشان را پیمبر، سروَر اهل بهشت حق تعالی از سریر حُسن خود ایشان سرشت هر یکیشان دست اگر بالا برد بر لعن ما یک نفر از ما نماند در زمین و در سما □ □ □ کم‌کم از نور حقیقت، سایه‌ها کوتاه شد اُسقف اعظم، فروتن، خاکسار شاه شد گفت با یاران خود: این مرد، ختم انبیاست بر رسولان قدیم و هم بر عیسا، مقتداست معترف گشتند بر اینکه خدا تنها یکی است از ازل، یک بوده و تا هست عالم‌ها، یکی است "لم یلد" بوده‌ست و هرگز او نگردیده پدر زاده‌ی مریم هم او را هست بنده، نه پسر ما مرید ماه بودیم و تو هستی آفتاب صد درود از ما و هم‌کیشان ما، بر آن جناب
ای هیمنه‌ی پوچِ جهانسوز، بسوز پایان تو آغاز شده، از امروز این هجمه‌ی توفنده ز "قد قامت" ماست "تکبیرة الإحرام" نگفتیم هنوز
در ازل وقتی خدا از غیرتش "لا" را کشید وز شکوه کبریائی، نقش "إِلَّا" را کشید حُسنِ شورانگیز او بی‌تاب عشقی ناب شد شور عشقش آتشی انداخت، "لَو لا" را کشید حکم خِلقت را خدا با مِهر "خاتم" مُهر کرد بر نگین خاتمش تصویر "زهرا" را کشید خواست بر "نحنُ نُسبّح" پاسخی درخور دهد از گِل تسبیحِ "زهرا" نقش "حَورا" را کشید تا ملائک بهره‌ای از عطر گیسویش بَرند تا بهشت از خانه‌ی او، "شاخ طوبا" را کشید خواست درک عمق چشمش را کمی آسان کند با نَمی از اشک او، تصویر دریا را کشید تا که مفهومی جدید از عشق را ظاهر کند روی بوم واژگان، "امّ ابیها" را کشید خواست تا داغی نشانَد بر جبینِ روزگار نقش قبری بی‌نشان، در قلب دنیا را کشید . (از اعضای کانون شعر حوزه هنری انقلاب اسلامی استان همدان)
از زخم زبان، اگرچه رنجور شدی از خدمت بی دریغ، مشهور شدی اجر تو همین بس! که شب میلادش با حکم "رضا" شهید جمهور شدی
اگر سرکش شود حیوان به ضربت رام می‌گردد تنش، گاهی فقط با انتقام آرام می‌گردد مدارا، حربه‌ای ما بین انسان است با انسان سگ هار از مدارا، گرگ خون‌آشام می‌گردد جهان می‌سوزد از شومیِ این قوم برادرکُش به نفرینی، تباری تا ابد بدنام می‌گردد یکی از نسل حیدر کشته‌ای، ای زاده‌ی مرحب به زودی قلب حیفا، قبر صد خاخام می‌گردد "و قطعاً ننتصر" یعنی که حزب‌الله پیروز است که صهیون با همه خونخواری‌اش ناکام می‌گردد و این آغاز خوش‌فرجام‌تر، راه است و غیر از این اگر صد راه آغازند، نافرجام می‌گردد ... شاعر: . عضو کانون شعر
پرتلاطم مثل دریا پشت این در ایستاده پشت این در، جاریِ آیات کوثر ایستاده آن‌طرف طوفان غیرت، پای دین حق نشسته این‌طرف دریای عصمت، پشت حیدر ایستاده ریشه در خاک ازل دارد که این‌سان راست‌قامت روبروی -تا قیامت قوم ابتر- ایستاده پشت این در، جبرئیل -آن عند ذی‌العرش المکین- تا اذن از ناموس ِحق گیرد، مکرر ایستاده تا ببوید عطر آن سیب بهشتی را دوباره بر در این خانه، صبح و شب پیمبر ایستاده اینک اما... آتشی بر دامن این در نشسته پشت در، پروانه‌ای افروخته پر ایستاده شعله از شرم بد اقبالیِ خود می‌سوزد آنک دست بر دامان در، بی‌تاب و مضطر ایستاده شعله در اقبال شومش دیده شاید دختری را در بیابان -آتش افتاده به معجر- ایستاده یک پدر -افتان و خیزان- هر قدم را پیر می‌شد هر قدم، بر تکه‌ای از نعش اکبر ایستاده مادری آن‌سوی خیمه، بر لبش "لالایی اصغر" تا نبیند شرم شوهر را، عقب‌تر ایستاده کربلای چار بود و دست‌بسته ته‌نشین شد چشم بر در، مادرش تا روز آخر ایستاده امر فرمانده به ماندن بود، تا فرمان بعدی او چهل سال است -تنها- تنگ معبر ایستاده این‌طرف گودال خون‌پالا و آن‌سو تل مضطر آن‌طرف‌تر مادری با دیده‌ی تَر ایستاده خواهری تا یک نشان از کهنه پیراهن بیابد روی تلی از سنان و تیر و خنجر ایستاده وارثان غیرت‌اند این قوم، آنک نوجوانی بی لباس رزم، رودرروی لشکر ایستاده سال‌های پیش هم، در غربت دلتنگ کوچه‌ کودکی -بر پنجه- بالاخواه مادر ایستاده ساکت و غمبار -خانه- بغض در جانش نشسته مدتی را... مادرِ این خانه، کمتر ایستاده می‌فروغد -همچنان- این ماه، حتی در مُحاقش تا فلک برپاست -با خورشید و اختر- ایستاده لیلةالقدری که دنیا، وسع درکش را ندارد در طلوعنده‌ترین آفاقِ محشر ایستاده شاعر: از اعضای کانون شعر