eitaa logo
کانون شعر حوزه هنری استان همدان
70 دنبال‌کننده
901 عکس
95 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
زندان تیره از نفسش روشنا شده صد یاکریم گاه قنوتش رها شده تا دیده کنج خلوت زندان، شکسته‌بال در سجده آمده همه جانش دعا شده از فتنه‌های سلسله تیرگی تنش هر بند شرح واقعه نی‌نوا شده آزادی است از دو جهان یاد او ولی زنجیر بس که خورده تنش توتیا شده این جامه فتاده به گودال قتلگاه تصویری از حماسه کرببلا شده هر گوشه صحن و تربت نوباوگان او آیینه‌دار حرمت دین خدا شده امروز کیمیای جهان سرزمین ماست این خاک اگر طلا شده هم از رضا شده معصومه، کوثری ست کز امواج حلم و علم دریای خفته در دل ایران ما شده دیدیم این‌که تا به ثریا توان رسید هر دم به یمن پنجره‌هایی که وا شده موسای دیگری ست، کنون نیل دیگری ست فرعون‌هاست غرقه دام بلا شده من پابرهنه آمدم از خویشتن برون ای بُشر آن بشارت محزون کجا شده دریابمان که در به در نفس سفله‌ایم ای کز کرامتت فقرا اغنیا شده یارا دری گشا که تو باب‌الحوائجی دل در سیاه‌چاله دنیا فنا شده
شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟ قلم که عود نبود، آخر این چه خاصیتی است که با نوشتن نامت شود معطر دست؟ حدیث حُسن تو را نور می‌برد بر دوش شکوه نام تو را حور می‌برد بر دست چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود وگرنه بود شما را به آب کوثر دست چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند: به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟ برای آن‌که بیفتد به کار یار، گره طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست شد اسب، کشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست بریده باد دو دستی که با امید امان به روز واقعه بردارد از برادر دست فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر چنین معامله‌ای داده است کم‌تر دست صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشک به اتفاق به دندان گرفت لشکر دست هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟ مگر نیامدنِ دست از خجالت بود که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست به خون چو جعفر طیار بال و پر می‌زد شنیده بود: شود بال، روز محشر، دست حکایت تو به ام‌البنین که خواهد گفت وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟ به همدلی، همه کس دست می‌دهد اول فدای همت مردی که داد آخر دست در آن سموم خزان آن‌قدر عجیب نبود که از وجود گلی چون تو گشت پرپر دست به پای‌بوس تو آیم به سر، به گوشه‌ی چشم جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای نه افتخار زیارت دهد مکرر دست *** به حکم شاه دل ای خواجه، خشت جان بگذار ز پیک یار چه سرباز می‌زنی هر دست؟ به دوست هر چه دهد، اهل دل نگیرد باز حریف عشق چنین می‌دهد به دلبر دست