eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
12.4هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دُرنـجف
توصیه میکرد که: نرمخو و‌ مهربان باشید، بدون اینکه ضعیف به نظر بیایید! و سخت‌گیر باشید، بدون‌ اینکه زورگویی کنید... _اول‌روانشناس‌عالم‌علی‌علیه‌السلام غررالحکم،حدیث۷۱۶۰
۳ آذر ۱۴۰۳
هدایت شده از  حضرت مادر
15ـ آثار افراط در محبت.mp3
16.06M
🔸 درس پانزدهم: افراط در محبت
۳ آذر ۱۴۰۳
هدایت شده از  حضرت مادر
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴✨در فاطمیه برای ظهور امام زمان(عج) برنامه ریزی و کار کنیم... 💌هدف فاطمیه همین... وصل شدن به امام زمان(عج) 🌱
۳ آذر ۱۴۰۳
سلام مهربونا شبتون بخیر از فردا پارت گذاری تغییر میکنه صبح پارت سراب و شب گذر از طوفان ارسال میشه🌹
۳ آذر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۴ آذر ۱۴۰۳
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
۴ آذر ۱۴۰۳
سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها @karbala_ya_hosein
۴ آذر ۱۴۰۳
✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨ ✨🌘 سراب🕳 پنجره رو بستم نگاه از حیاط برداشتم آهی کشیدم و پرده رو مرتب کردم با قدم های سست به سمت تخت رفتم خدایا چرا هر لحظه استرسم بیشتر میشه زودتر برم خونه خانم جون شاید حالم بهتره بشه‌، اگر دیر تر برم احتمال داره از رفتن پشیمون بشم، اول به صدرا زنگ بزنم بعد برم با بیقراری بلند شدم و دور خودم چرخیدم نگاهی به کل اتاق انداختم کجاست کلافه نوچی کردم ای بابا همین جا گذاشته بودمش چند لحظه ای چشم هام رو بستم و تمرکز کردم یادم اومد ک آخرین بار رو میز آرایش گذاشتم به سرعت سمت چپ اتاق که میز قرار داشت چشم چرخوندم و بالاخره گوشی رو دیدم سریع شماره صدرا رو گرفتم _سلام یکی یه دونه بابا _سلام داداش میدونی من حوصله ندارم چرا سر به سرم میزاری _ته تغاری جان من جدی میگم ولی قبول نمیکنی دیگه مشکل خودته ،رسیدی خونه خانم جون؟ نفسم رو محکم بیرون فرستادم _توی کدوم منطق به کسی که یه خواهر و دوتا برادر داره میگن یکی یدونه؟ نه هنوز نرفتم زنگ زدم باهات حرف بزنم بعد برم خنده صدا داری کرد _منطق خانواده حاج علی کلافه اسمش رو صدا زدم _عه جانم چرا میزنی _میدونی حالم بده ،استرس دارم ،تمرکز ندارم بعد داری شوخی میکنی حرفم رو قطع کرد با لحن محکمی گفت _عزیزدلم داری خودت رو الکی عذاب میدی استرس دارم تمرکز ندارم این چه حرفی میزنی این همه خواستگار داشتی پسر حاج فتاح هم یکی مثل بقیه یه نه میگی میرن چرا انقد شلوغ میکنی گوشی رو توی دستم جابجا کردم و چشم هام رو باحرص بستم _داداش من کدوم خواستگار من اندازه آقا مازیار پیرزاده کَنه بود ؟دیگه چطوری باید رفتار کنم متوجه بشن جوابم منفی ها؟شده کابوس شب و روز زندگی من، بابا هم گیر داده تو بگو این پسره مشکلش چیه من خود جواب رد میدم _خب راست میگه دیگه هرچی میگیم حرف بزن میگی فعلا نمیتونم بگم حرف بزن تموم همه چی تموم بشه قال قضیه کنده بشه بره _بدون مدرک هر حرفی بزنم هیچ کدوم قبول نمیکنید بابا که بعد شنیدن حرف هام میگه برو استغفار کن به بچه مردم تهمت نزن شما ها هم هیچ کدوم قبول نمیکنید منم فعلا هیچ مدرکی برای ثابت کردن حرف هام ندارن لحن صداش نگران و کنجکاو شد _صنم مگه تو چی از مازیار میدونی که باید مدرک داشته باشی حرف بزنی ؟ _گفتم که فعلا نمیتونم بگم پس خواهشأ داداش اصرار نکن ،الانم زنگ زدم بگم چمدونم آماده س فقط اومدی خونه تا قبل از رسیدن بابا برام بیارش که برات دردسر نشه _مطمئنی اینطوری شرایط رو سخت تر نمیکنی ؟با مامان حرف زدی راضی بری خونه خانم جون؟ _در حال حاضر هیچ راه دیگه ای بجز رفتن ندارم ،مامانم راضی میکنم بعد میرم _باشه عزیزم پس رسیدی بهم خبر بده _چشم خدا حافظ _مراقب خودت باش خدانگهدار نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت‌اول https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932 ✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨
۴ آذر ۱۴۰۳
هدایت شده از  حضرت مادر
💚 ای نبض زمان زمانه دلگیر شده است برگرد که ظهورتان دیر شده است... ✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
۴ آذر ۱۴۰۳
نگاه خاص همسری که تازه بهش محرم شده بودم ازارم میداد. _چه موهای قشنگی داری؟ تازه متوجه شدم که روسری سرم نیست. دستم رو کشید مجبور شدم بشینم کنارش. _من چقدر خوشبختم صبح که چشم هام رو باز کردم با یه فرشته ی کوچولو روبرو شدم. سر به زیر گفتم: _اقا اشتباه کردیم بی اجازه ی مادرتون ... _تو درست ترین تصمیم زندگی منی. _شما نمی ترسید؟ _میترسم ولی نه از مادرم، اونو راضی میکنم. _پس از کی میترسید؟ https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
۴ آذر ۱۴۰۳
نگار بعد از پدر و مادرش مجبوره تو خونه ای کنه که اونجا بودن غافل از اینکه احمدرضا اون خونه بهش 💯 داره ولی مادش که شدیدا به اصالت خانوادگی🚫 اهمیت میده مخالفه تا اینکه متوجه میشه برادرش رامین♨️ هم به نگار علاقه داره.... https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
۴ آذر ۱۴۰۳