eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
14.3هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
هدیه به شهیدسجادزبرجدی شهیدمحمدرضاالوانی شهیدمحمدجهان آرا @Karbala15
آمریکا که بودیم هیچ وقت پپسی نمی‌خورد چند بارگفتم برام نوشابه پپسی بخر اما نخرید. یه بار بهش اعتراض کردم گفتم : این نوشابه ها که تفاوت قیمت ندارن پس چرا پپسی نمیخری؟ گفت چون کارخانه پپسی مال اسرائیلی هاست .... کتاب پرواز تا بینهایت صفحه ۳۷ خاطره ای از خلبان شهید عباس بابایی @karbala_ya_hosein
🌹🕊🕊🌹🕊🕊🌹 ۱۳۶۰ پس از ، تعدادی از فرماندهان برای اعلام حضوری این خبر به حضرت عازم تهران شدند که در بین راه هواپیمای C_۱۳۰ حامل آنها سقوط می‌کند. در این سانحه دردناک هوایی فرمانده سپاه خرمشهر فرمانده نیروی هوایی ارتش قائم ‌مقام فرمانده سپاه پاسداران رئیس ستاد مشترک ارتش وزیر دفاع و نماینده در شورای عالی دفاع که همگی از فرماندهان ارشد جنگ و طراحان و مجریان عملیات بودند به همراه چند تن از افسران و همراهان به رسیدند. شادی روحشان ده صلوات @karbala_ya_hosein
فقط خواستم بگویم با آنهایی که دوستت ندارند هیچ نسبتی ندارم ... 🖤 @karbala_ya_hosein
اللهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ . @karbala_ya_hosein
🥀عشق سرخ🥀 وقت اذان ظهر گذشته بود وچون کفش نداشتم وبدون کفش هم نمیشد برم سرویس بهداشتی,گفتم بهتره با کمی اب که داخل قمقمه کوله پشتیم هست وضوبگیرم وتا آقاهه میاد ,نمازم رابخوانم,زود وضوگرفتم وهمونجا به نماز ایستادم,سلام نماز را دادم نگاه کردم دیدم آقاهه اومده ودوتا ظرف غذا هم دستش است ,یکی را داد طرفم وگفت:نهارتون رابخورید وراه بیافتیم پیش خودم گفتم راه بیافتیم؟از تکرار این واژه ,احساس خوشی بهم دست داد,اخه ازهمون اولین برخورد یه حس خاصی داشتم وهروقت هم نگاهش میکردم ,ضربان قلبم شدت میگرفت,اگه زهرا بود میگفت :بدبختتتت عاشق شدی رررفت. ظرف راگرفتم وگفتم:ممنون ,همین قدر که خواهرم راپیداکردم,ممنونم,دیگه مزاحمتان نمیشم. درحینی که سرش پایین بود وداشت غذاش رامیخورد گفت:منم دیگه کارم تمام شده بود وداشتم راه میافتادم طرف کربلا,تا رسیدن به خانواده تان ,همراهیتون میکنم,هیچ زحمتی هم برام نیست,وظیفه ام به عنوان یک مسلمان ویک شیعه وبلکه یک ایرانی حکم میکنه,تنهاتون نگذارم. دلم غنج رفت از حرفاش وناخوداگاه لبخندی رولبم نشست. بساطش را جم کرد ورفت طرف کوله اش,یک کفش اسپرت به طرفم.گرفت وگفت:من بادمپایی راحت ترم واین کفش اضافی راهمراهم برای احتیاط اوردم,تا یه کفش مناسب تهیه میکنید این رابپوشید... کفش رانگاه کردم اخه خیلی بزرگ.بود,شماره پای من ۳۷بود واین کفش۴۲_۴۳بهش میخورد,خوب از پای برهنه بودن بهتر بود,کفش راگرفتم ومشغول پوشیدن شدم,کفشه معلوم بود خیلی استفاده نشده اما پاهام رابه طرز خنده داری بزرگ نشون میداد,اززمین بلند شدم وروکردم طرفش,بدنیست,ممنون دیدم داره نگاه کفشا میکنه ویه لبخند ملیحی هم رولباشه ,کاملا معلوم بود ازاین کاریکاتور پاهای من خنده اش گرفته,اومدم حرکت کنم ,گفت :ببخشید خانومه؟؟ گفتم:رحیمی هستم بله خانوم رحیمی ,کوله تان رابدین من میبرم ,اخه بااین کفشا نمیتونین تند راه بیاین کوله هم بیشتر باعث زحمتتان میشه,گفتم :اخه شما خودتان کوله پشتی دارین!!! گفت :خیالی نیست,ما ایرانیا پهلوانیم ویه چوب دستش بود,کوله خودش رازد به پشتش وکوله من را بست به چوبش وتکیه داد به شونه اش,مثل همین چوپانها که بقچه غذاشون را میبندن به چوب خخخخخ پیش خودم گفتم:عجببب خلاقیتی وحرکت کردیم. اون آقاهه جلو حرکت کرد ومنم با سه چهار قدم فاصله ,پشت سرش حرکت کردم . حیف کاش روم میشد اسمش راپرسیده بودم ,اما من ازاین روها نداشتم ,اگه زهرا بود آماره جدهفتمش هم درآورده بود. واای خدای من الان اگه زهرا ببینتش ,آبروم رامیبره با مزه پرانیاش,خدابه خیرکنه. اصلا نفهمیدم چه جور باسرعت این چندتا عمود را طی کردیم,چه زود گذشت,توهمین فکرابودم که زهرا را دیدم سرودست وچادرو..همه راباهم تکان میداد وبدو اومد خودش را انداخت توبغلم,آقاهه کناری وایستاد وناظر این الطاف خواهرانه بود. زهرا یه کم رفت عقب وگفت:بزارببینمت زینب,خدای من چقدتغییر کردی,چرا لاغرشدی؟چرا اینقد پیرشدی؟چرا وارفتی؟هرچی بهش چشم وابرومیرفتم عین خیالش نبود ورور حرف میزد که یکدفعه چشاش افتاد به پام وزد زیرخنده وهمونطور که سرخ شده بود ازخنده گفت:چرا پاهات مثل اردک شدن؟!این کفشا گنددده مال کدوم غول تشنی هست؟؟ یه نگاه کردم بهش و گفتم:کفشام گم شد واشاره کردم به آقاهه وایشون لطف کردند ,کفشاشون را به من قرض دادند. زهرا اونموقع بود که متوجه آقاهه شد وگفت: ادامه دارد.... ♥️🥀♥️🥀♥️🥀♥️🥀♥️🥀♥️🥀♥️🥀♥️
نماز شب 👆👆👆👆