#دوستاناینخانوادهمنتظرکمکدستایمهربونشماهستن🖐🏻
#رفقاکمککنیدبتونیمیهمبلغیازبدهیروجمع کنیم😢
#عزیزانیکهتواناییمالی دارناگر#نفری۱۱۰یا۵۵هزارسهیمبشنوواریزبزنن
زودترمیتونیممبلغیازبدهیتسویهکنیم
به #نیتحضرتزینب (س)واریز بزنید
#رفقااز۱۰هزارتومنتاهرچقددرتوانتونهبهنیتاهلبیت واریزبزنید
مستند کمک های قبلی داخل کانال هست
🙏 اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه
#لطفارسیدروبرایادمینبفرستیدوبگیدبرایبدهیهزینههایدرمان
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c #لطفارسیدروبرایادمینبفرستیدوبگیدبرایبدهیهزینههایدرمان 🙏 @Karbala15 #مطمئنباشیدبرکتاینکمکهابهزندگیتونبرمیگرده
شـــهــیــدانـــه🌱
#دوستاناینخانوادهمنتظرکمکدستایمهربونشماهستن🖐🏻 #رفقاکمککنیدبتونیمیهمبلغیازبدهیروجمع کنیم😢 #
عزیزان #۱۶میلیونکمداریم برای تسویه قسمتی از بدهی این خانواده تا فردا شب وقت داریم اگر جمع نشه مجبوریم یه فرصت چند روزه بگیریم😢
#عزیزانکمکهاتونرومیتونیننذر
#رضایتوشفاعتچهاردهمعصومکنید
هر عزیزی در حد توانش هست کمک کنه بتونیم قدمی براشون برداریم
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
شِعر دَر دَست ندارَم،
وَلي از رویِ ادَب
اَلسَلام اِی همِهیِ
دار و ندارِ زِینب (سلام الله علیها)
#سلام_ارباب ✋🏻
#شهیدانه
@karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمتسیوهشت سراب🕳 صدای شوکه شده زهرا، ندا رو که درخاطرات گذشته غرق شده بود بی
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨
✨🌘
#قسمت_سیونهم
سراب🕳
فائزه نگاهی به فنجون قهوهاش انداخت.
_یه چایی سفارش بدیم؟
ندا صندلیاش رو عقب کشید بلند شد و بی صدا خنده گفت:
_اجازه سیگار کشیدن که نمیدید؟ برم یه آبی به دست و صورتم بزنم و بگم چهارتا چای برامون بیارن.
لبخندی زدم.
_بخاطر خودت گفتیم خاموشش کن، ضرر داره.
شالش رو روی سرش مرتب کرد و لبخندی زد.
_فعلا ضرر آدمیزاد برام بیشتر بوده تا دود سیگار.
منتظر جواب نشد و ازمون دور شد.
زهرا چشم از راه رفتن ندا برداشت، دستش رو زیر چونهاش گذاشت و به فائزه زل زد.
_باید همین امروز بفهمیم ندا چه چیزهایی از پیرزاده کشف کرده، اون وقت میشه یه برنامه توپ بچینیم، چهره اصلی این حیلهگر نامرد رو آشکار کنیم.
از فکر زهرا جا خوردم. قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت:
_چرا اینجوری نگاهم میکنی؟
تارهای صوتیام رو آزاد کردم.
_چطوری نگاهت کردم؟
_یهطور عجیب و غریب انگار دوست نداری هویت اصلی این بشر رو بشه!
نفسم رو کلافه بیرون فرستادم.
_من فقط میخوام ثابت کنم من و پیرزاده به درد هم نمیخوریم. دنبال آبرو بردن از کسی نیستم.
زهرا نگاه پر از حرصی بهم انداخت و پوزخندی زد و رو به فائزه گفت:
_بیا تحویل بگیر، بهت نگفتم صنم عمرأ همکاری نمیکنه! روح لطیفش میگه این کارها زشته، خوب نیست.
روی صندلی جا به جا شدم و اخم ریزی کردم. به چشمهای فائزه خیره شدم و دلخور گفتم:
_حرفهاتون رو زدید، برنامهریزیهاتون رو کردید، بعد میگی همهچی رو نگفتی! اون وقت من رو آوردی اینجا؟ چی بشه؟ توی عمل انجامشده قرار بگیرم؟
فائزه نوچی کرد و حرفم رو قطع کرد. نگاهش سمت زهرا رفت.
_عه چه خبرتونه؟ اومدیم حرف بزنیم، یه تصمیم درست بگیریم نه دعوا کنیم.
_تا صنم دست از رئوف بودنش برنداره، هیچ تصمیمی نمیشه گرفت. من میخوام این پسر خرد بشه تاوان آزار و اذیت و دردسرهایی که برای همه درست کرده در این دنیا پس بده، که دیگه هیچ وقت جرات نکنه به کسی تو بگه!
نگاهش رو از روی فائزه برداشت و چشمهاش رو به صورتم دوخت و ادامه داد:
_نه تنها من، بلکه یه دانشگاه منتظر همچین اتفاقی هستن. وقتی ذات کسی انقد پلید و خبیث، چرا باید دلمون براش بسوزه؟
دستم رو روی میز گذاشتم و ابروهام رو توی هم کشیدم.
_من کی برای پیرزاده دلسوزی کردم؟
با نزدیک شدن پیشخدمتی که سینی بهدست سمتمون میاومد، فائزه عصبی زیر لب گفت:
_اه بس دیگه تمومش کنید.
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
قسمت اول
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932
✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨
عزیزان این خانواده برای هزینه های درمان فرزندشون کلی هزینه کردن و متاسفانه بچه شون فوت شده
الان برای پرداخت یه قسمت از بدهی هادرمان
#منتظرکمکدستایمهربونشماهستن✋
#هنوز۱۶میلیونازیکیازبدهیهاکمه😢
#بهنیابتازاهلبیتکمککنیدویاعلیبگیدواریزبزنیدبتونیم یه قدمی برای اینبنده خداهابرداریم
مستند کمک های قبلی داخل کانال هست
🙏 اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c #لطفارسیدروبرایادمینبفرستیدوبگیدبرایبدهیهزینههایدرمان 🙏 @Karbala15
عزیزان #۱۶میلیونکمداریم برای تسویه قسمتی از بدهی این خانواده تا امشب وقت داریم اگر جمع نشه مجبوریم یه فرصت چند روزه بگیریم😢
#کمکهاتونرومیتونیننذر
#رضایتوشفاعتچهاردهمعصومکنید
هر عزیزی در حد توانش هست کمک کنه خداخیردنیا و آخرت بهتون بده
#لطفارسیدروبرایادمینبفرستیدوبگیدبرایبدهیهزینههایدرمان 🙏
@Karbala15
#مطمئنباشیدبرکتاینکمکهابهزندگیتونبرمیگرده
https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
شـــهــیــدانـــه🌱
بندگان بخشنده ی خداوند سلام❤️ عرض خدمت وارادت خدمت آقارسولالله جانمون😍 عزیزانم برای #جشننیمهیشعب
۳۱چراغ از چهل چراغ نیمه شعبان باقی مونده اگر میخواید سهیم بشید جا نمونید😊🌸
شـــهــیــدانـــه🌱
در #شبفرخندهمبعث، #عیدبرانگیختهشدن #پیامبررحمتومهربانی، با دلی سرشار از ارادت و به #نیتتعجیلد
شرایط درصد طلایی ازطرف #امامزمانعج خوندی؟؟؟؟؟
هدایت شده از حضرت مادر
و عاذَ فطرس بِمَهدِه
و پناه گرفت فطرس به گهواره اش ...
فرازی از دعای سوم شعبان
#ولادت😍
#ختمصلوات
هدیه به
#حضرتاربابآقاامامحسینجانمون
به نیت
#سلامتیوتعجیلدرفرجامامزمانعج
#برداشتهشدنموانعظهور
#سلامتیحضرتآقا
#پیروزیجبههمقاومت
#نابودیاسرائیل
#نابودیآمریکا
#نابودیصهیونیست
#شفایمریضا
#عاقبتبخیریوخوشبختیجونا
#حاجترواییهمگی
https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت_سیونهم سراب🕳 فائزه نگاهی به فنجون قهوهاش انداخت. _یه چایی سفارش بدی
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨
✨🌘
#قسمت_چهل
سراب🕳
ندا دو برگ دستمال کاغذی رو از داخل جعبه روی میز برداشت و دستهاش رو خشک کرد و گفت:
_ چند دقیقه نبودم چی شده؟ صورتهاتون مثل لشکر شکست خورده گرفتهست.
زهرا پشت چشمی براش نازک کرد، با دستش به من اشاره کرد و رو به ندا گفت:
_ از صنم خانم بپرس.
صدای کلافه فائزه بلند شد و شماتتبار گفت:
_ بس کن دیگه زهرا. حالا صنم یه چیزی گفت. تمومش کن دیگه. زودتر فکرهامون رو روی هم بذاریم، یه تصمیم درست بگیریم.
صندلی رو عقب کشیدم، اخم ریزی کردم و گفتم:
_ من نیومدم اینجا که تماشاچی باشم. فقط حرفهاتون رو بشنوم و مهر تایید بزنم روشون. آخر سرهم تصمیم همهچی رو بسپارم به شما. میریم هر کاری که میخواید انجام بدید، روی من برای هیچچیزی حساب باز نکنید.
قبل از اینکه بلند شم، ندا خودش رو سمت میز کشید و دستش رو روی دستم گذاشت. نذاشت بلند شم و گفت:
_ صنم جان آروم باش. قرار نیست یکی تصمیم بگیره بقیه قبول کنن. اومدیم حرف بزنیم و پیشنهاد بدیم چکار کنیم. اگر به یه نتیجه درست و حسابی نرسیم، هیچ کاری انجام نمیدیم.
نفس رو کلافه بیرون فرستادم.
_ من نمیتونم با فکر و منطق زهرا کنار بیام. پس نباشم بهتره.
زهرا نوچی کرد و دست به سینه به صندلیش تکیه داد و معترض گفت:
_ ندا تو قضاوت کن ببین حرفهای من حق بوده یا نه؟
زبونش رو روی لبش کشید و ادامه داد:
میگم باید یه کاری کنیم پیرزاده به زمین گرم بخوره، بعد صنم میگه نه، من با آبروی کسی رو بردن مخالفم. چطوری اون عوضی زندگی بقیه رو بهم بریزه و یه دانشکده مثل بید از دستش بلرزن آبرو بردن حساب نمیشه؟ بعد ما بخوایم شخصیت گرگ صفتش رو نمایان کنیم، آبروریزی میشه؟
ندا دستش رو برداشت و سر جاش نشست و دستهاش رو به نشونه ساکت شدن زهرا بالا آورد و بهم خیره شد و گفت:
_ ببین صنم، من و تو از نظر فکری و اعتقادی خیلی با هم فرق داریم، ولی من هم دوست ندارم الکی آبروی کسی بره. از اینطور کارهای خیلی بدم میاد. ولی مازیار یه کسی که نباید دلمون براش بسوزه. میدونی چرا؟
نفسی کشید و ادامه داد:
_مازیار از اون تعدادی هست که با ظاهر سازیشون به اعتقادات بقیه ضربه میزنن. بقیه رو از دین و خدا و پیغمبر زده میکنن. باور میکنی تا حالا زندگی چند نفر رو بهم ریخته؟ راحت به بقیه تهمت میزنه، خودش رو پاک و منزه میدونه. من فکر میکنم مازیار پیرزاده بخاطر شرایط و امتیازهایی که برای بورسیه گرفتن داری روت زوم کرده. رفته خوشگذرونیهاش رو کرده، حالا دختر آفتاب و مهتاب ندیده میخواد.
بین حرفش پریدم:
_ خودمم میدونم که پیرزاده قصد رفتن از ایران داره. میتونه بره، ولی میخواد با یه موقعیت خوب بره. به اینم شک کرده بودم یکی از دلیل پافشاریش برای ازدواج با من احتمالاً بخاطر دعوتنامههایی هست که برام فرستاده شده. ولی متوجه اینکه گفتی خوشگذرونیهاش رو کرده نشدم.
سرش رو متاسف تکون داد:
_ این گرگ توی لباس بَره، تا جایی که من خبر دارم وبهم گفتن، وقتی توی پروژه و تحقیقها و دورههایی که میرفته برای اینکه زودتر کارهاش انجام بشه به چند نفر قول ازدواج داده. اون بیچارهها هم که فکر کردن آقا خیلی باکمالات و فرهیخته و باسواد و آدم حسابیه، پیشنهاد ازدواجش رو قبول میکنن. یه مدت برای انجام کارهاش به هر دری میزنن که زودتر همه کارهاش ردیف بشه، ولی به محض اینکه خرش از پل رد شده برای اینکه پیگیر قول و قرار ازدواجهایی که داده نشن، با تهمت و تحقیر و آبروریزی نمایشی همهشون رو دور میزنه.
زهرا با چشمهایی که داشت از حدقه بیرون میزد، نگاهش بین هر سه تامون چرخید و گفت:
_ وای این چه لجنیه. صنم خانم بفرما بازم باید صبر کنیم ببینیم چی بشه که قبول کنی اینو باید بزنیم نابودش کنیم.
ندا جرعهای از چاییش رو خورد و گفت:
_ حالا اینا باز خوبه. باورتون میشه از چند نفری آتو گرفته بخاطر اینکه حرفی نزنه کلی پول ازشون گرفته. یکی از بچهها چند وقتیه داره زاغ سیاهش رو چوب میزنه. گفت انقدر پول و زمین رشوه گرفته که حسابهاش میلیاردی شده.
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
قسمت اول
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932
✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨