میگفت : نمیتوانم بی وضو باشم حتی پیش از خوردن غذا وضو میگرفت
آسایش را ، با خدا بودن می دانست ...
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری🕊🌹
وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ
بقره/۱۶۰
که منم توبه پذیر و مهربان
وقتی دستتو ببری سمت خدا، بدون که خدا هم هواتو داره...
#قرآن_بخوانیم 🍃
#داستانک | برای ملت
◽️این چنین است رزم دلیران ایران زمین 🇮🇷
برای حمایت از تیم ملی تصاویر را در استوری خود قرار دهید و برای دوستانتان بفرستید. 🇮🇷✌️
#برای_ایران | #جام_جهانی
32.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 همخوانی سرود بسیجیان در دیدار با رهبر انقلاب.
🎙 با حضور ابوذر روحی
🏷 #دیدار_بسیج
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت41 گذر ازطوفان✨ وسط بحث و دعوا دو خانمی کنار قابلمه های افتاده
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت42
گذر ازطوفان✨
آخرین قابلمه رو هم شستیم و سر جاش گذاشتیم
دستکش هارو ازدستم بیرون آوردم روی سینک گذاشتم گره بندهای پیشبند رو باز کردم سمت میز صندلی گوشه آشپزخونه رفتم روی صندلی نشستم یه برگ دستمال کاغذی برداشتم عرق روی پیشونیم رو خشک کردم از شدت خستگی سرم رو روی میز گذاشتم وچشم هام رو بستم
صدای خانم کریمی بلند شد
_دخترجون غذای خودتو دوستت رو ببر بخورید
سرم رو برداشتم با پریسا روبه رو شدم
_بشین الان خودم میارم
سمت بشقاب ها رفت قبل از اینکه برداره گفتم
_پریسا نمیشه داخل ظرفهای یه بار مصرف بخوریم
خانم کریمی بجا پریسا جواب داد
_چرا نشه بیا دوتا از غذاهای که آماده شده رو بردار
از روی میز دوتا ظرف غذا برداشت اومد روی صندلی روبروم نشست قاشقی روی ظرفم گذاشت
_داری از خستگی بیهوش میشی بخور بعدش سالن طی بکشم بریم
_سه ساعت ونیمه به سینک چسبیدیم پاهام ازشدت خستگی خالی کردن ،خودمم کمکت میکنم چرا تنهای سالن تمیز کنی
توی سکوت نهارمون رو خوردیم صدای همسر صامتی سکوت رو شکست
_خانم کریمی دوتا دخترمون دارن کار میکنن؟
_نه نجمه خانم ماشاءالله انقد دستشون تنده و زرنگ هستن همه ظرفهارو شستن الانم دارن نهار میخورن
_از کارشون راضی هستی؟
_امروز که همه چی رو تمیز شستن سالن رو بهم نریختن خداکنه همیشه همینطور باشن
صدای تق تق کفش های نجمه خانم خبر رفتنش رو اعلام کرد
پریسا نوشابه جلوی دستش رو باز کرد وکمی ازش خورد وگفت
_نجمه دوست داره ما اینجا استخدام بشیم کاش آقای صامتی هم قبول کنه
_اره ولی کاش محل کارمون به خونه نزدیکتر بود
از زیر میز آروم به پام زد وبی صدا لب زد
_بریم بیرون بعد باهم حرف میزنیم
_دیونه شلوارم رو خاکی کردی
_خب حواست پرته مجبورم بزنم بهت که سرجاش بیاد
ظرفهای یه بار مصرف رو داخل کیسه بزرگی که برای زباله ها گوشه سالن بود انداختیم کف سالن رو طی و دستمال کشیدم بعد از تحویل دادن آشپزخونه از پرگل وخانم کریمی خداحافظی کردیم و بیرون رفتیم
پله هارو بالا رفتیم پریسا نگاهی به اتاقک نگهبانی انداخت
_مش رحیم داره نهار میخوره قدم هاتو بلند بردار تا ندیدمون بریم بیرون وگرنه باز سوال پرسیدنش شروع میشه
بابی حالی آروم خندیدم
_بدوایم بهترنیست؟
_نه بابا یکی ببینه زشته
باتند ترین سرعت از کنار اتاقک نگهبانی رد شدیم از مجتمع بیرون رفتیم
_چه شانسی داریم ما یه آدم گیر شده نگهبان اینجا
_آره باید برای سوال های فرداش آماده بشیم
_سوالاشم تکراری نبود حرص نمیخوردم
سرخیابون پریسا نگاهی به سر چهار راه انداخت
_دنبال چیزی میگردی ؟
_داداش محمد دیشب برگشت خونه بهش گفتم اگر ماشینش رو تحویل گرفت بیاد دنبالمون
نگاه چپ چپی بهش انداخت
_چیه؟ چرا اینطور نگاه میکنی
_سرت درد میکنه برای دردسر نازبانو آبرو برامون نذاشته کافی منو داخل ماشین محمد ببینه دیگه آوازش توی کل شهر که هیچ توی کل جهان میپیچه
_هرکاری دلش میخواد بکنه توجه نکن
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
.