eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
10.5هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
2هزار ویدیو
35 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
farahmandAUD-20210812-WA0021.mp3
زمان: حجم: 1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
⁨•💛🕊• دلخوشم‌باتواگرازدورصحبت‌میکنم باسلامی،هرکجاباشم‌زیارت‌میکنم..!
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت197 گذر از طوفان✨ صدای خانم نیکجو گفتنش روی اعصابم رژه میرفت بز
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ متاسف سرم رو تکون دادم با بغضی که سد راه گلوم شده بود گفتم _کاش قبل از اینکه این پیشنهاد مسخره رو مطرح میکردید قبلش پیش خودتون حرف های که میخواستید بزنیدرو هلاجی میکردید اون وقت متوجه میشدید زدن این حرفها چقد خجالت آوره نفس کلافه ای کشید و دوباره وسط حرف زدنم پرید _اگر بادقت به حرفا گوش میکردید متوجه میشدید گفتم چند روزه فکرم در گیر این پیشنهاده کجایی حرف های من نا معقول بوده؟ یهویی چشم هام از پررویی زیادش گرد شد تن صدام ناخواسته بلندشد _از نظر شما برم بگم به بابام مدیر شرکت گفته بخاطر اینکه قسط هاتون رو تسویه کنم باید محرم بشیم پیشنهاد نامعقولی نیست! بعد فکر کردید بابای منم انقد بیچاره شده بلند میشه با شیرینی میاد ازتون تشکر میکنه؟نخیر همون لحظه اول یه تودهنی محکم به من میزنه سریع شماروهم پیدا میکنه طرز حرف زدن درست رو بهتون یاد میده با اخم انگشتش رو روی دماغش گذاشت _چه خبرتونه آروم تر الان همه شرکت رو با خبر میکنید من که نگفتم شما برید به پدرتون بگید خودم میرم باهاشون صحبت میکنم فقط آدرس بدید شنیدن حرف هاش باعث میشد هر لحظه چشم هام گردتر از قبل بشه _چرا اینطور با تعجب نگاه میکنید؟ _آقای فروغی لطفا این بحث خاله زنکه بازی رو تمومش کنید _ببینید خانم نیکجو من برای کاری تصمیم نمیگیرم یا تا آخرش پیش میرم نتیجه شو رو ببینم همینطوری که آدرس دبیرستانتون پیدا کردم میتونم آدرس بیمارستانی که پدرتون بستری هستن رو گیربیارم و برم باهاشون حرف بزنم ولی میخوام خودتون آدرس رو بگید "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
اشک چشم‌م رو پاک کردم و درمونده بهش خیره شدم _نمیشه یه کاریش کنی؟ درمونده تر از من به زمبن خیره شد. _اخه برم چی بگم.‌ بگم من دخترعموم رو که تو خونه‌ی مادرم امانت بوده و چند ساله مثل خواهر میبینمش، الان میخوام. چه فکری در رابطه با من میکنن! اشک روی گونم ریخت _علی من نمیخوام پرو باشم ولی به خدا نمیتونم اینکه خاله هی میره برات خاستگاری عذاب قلبم شده. نگاهش روی اشکم‌ثابت موند. دستمالی از جیبش بیرون اورد و سمتم گرفت. _گریه نکن. اعصابم بهم میریزه https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
شـــهــیــدانـــه🌱
اشک چشم‌م رو پاک کردم و درمونده بهش خیره شدم _نمیشه یه کاریش کنی؟ درمونده تر از من به زمبن خیره شد.
یه عاشقونه ای ناب با قلمی پاک😍 رمانش عالیه 😍😍😍😍 یک اثر جذاب و خوندنی دیگه از نویسنده ی رمان یگانه و زبان عشق و اوج نفرت به قلم هدی بانو😍
دعای روز سوم ماه مبارک رمضان 🌱 التماس دعا...
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت198 گذر از طوفان✨ متاسف سرم رو تکون دادم با بغضی که سد راه گلوم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ عرقی که بخاطر حرص وجوش خوردن روی پیشونیم جاخوش کرده بود رو با آستین مانتوم خشک کردم وعصبانی تر از قبل گفتم _مگه من ازتون خواستم به مشکلات خانواده ما فکرکنید وتصمیم بگیرید درضمن شما به چه حقی پیگیر آدرس دیبرستانی که اونجا درس میخونم شدید وقتی کمکی ازتون نخواستم پس لطف کنید باعث بانی دردسر های جدید برای زندگیمون نشید نه کارتون میخوام نه ناجی شدنتون رو پس لطفا دنبال بهم زدن یه ذره آرامشی هم که دارم نباشید از روی مبل بلند شدم با قدم های تند سمت در رفتم که باحرفی که زد سر جام میخکوب شدم _الان دیگه برای گفتن این حرف ها دیر شده تا فردا صبح وقت دارید آدرس رو برام بفرستید وگرنه پیدا کردن یه بیمارستان وبخشی که پدرتون بستریه کار سختی نیست بخاطر شما نمیخوام برم باید برای آروم شدن ذهن خودم برم با آقای نیکجو حرف بزنم یا حرف هام راضیشون میکنه یا یه نه محکم ویه تودهنی میخورم بر میگردم اون وقت دیگه آرومم وآشفته بازاری که توی مغزم به پا شده تموم میشه دلم نمیخواد بدون هماهنگیتون برم به دیدن پدرتون پس بجای گره زدن به مشکلاتت حرف گوش بده اگر کاری ازدستم بر میاد درست انجام بشه داره تهدید میکنه بعد میگه میخواد مشکلمون حل کنه خودشم حواسش نیست داره چی میگه فقط میخواد با آبروی من بازی کنه بزور آب دهنم رو قورت دادم _شما ییشتر بفکر دردسر درست کردن هستید تا کاری رو درست کردن _نه اینطور نیست فقط میخوام مشکلاتتون حل بشه ولی تا رضایت پدرتون نگیرم نمیشه الانم میتونید برید خودم آدرس بیمارستان پیدا میکنم بغض توی گلوم ترکید و اشک چشم هام سرا زیر شد _آقای فروغی من اشتباه کردم پیش شما حرف زدم خواهشأ تمومش کنید سرش رو پایین انداخت به وسایل روی میز خیرشد وجواب داد _وقتی با پدرتون حرف زدم اون وقت تمومش میکنم _با این کارتون من دیگه نمیتونم پیش بابام بمونم به صندلیش تکیه زد و ادامه داد _نگران نباشید حرفای که میخوام بزنم برای شما بد نمیشه اگر آدرس رو میگید که ممنون میشم اگرم نه که بفرمایید برید خودم پیداش میکنم با پشت دستم اشک هام رو پاک کردم کاش لال میشدم و پیشش حرف نمیزدم بدتر خودم رو توی دردسر انداختم دستگیره در پایین کشیدم از اتاق بیرون رفتم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدیه به امام زمان جانمون به نیت سلامتی وتعجیل درفرج امام زمان عج سلامتی حضرت آقا
🔸 هدیه به به مناسبت سالروز درگذشت
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت199 گذر از طوفان✨ عرقی که بخاطر حرص وجوش خوردن روی پیشونیم جاخو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ پنجره اتاق رو بستم کوله پشتی و پالتوم رو از روی چوب لباسی برداشتم از اتاق بیرون رفتم در رو کلید کردم نگاهی به میز شفقت انداختم خوبه نیستش وگرنه سوال پرسیدن هاش شروع میشد باقدم های بلند خودم رو به جلوی در رسوندم وبیرون رفتم گوشیم رو از داخل جیب مانتوم بیرون آوردم وشماره پریسا رو گرفتم بعد از اولین بوق صدای الو گفتنش پخش شد _کارت تموم نشد؟ _آخراشه چیزی شده؟ _نه ،میرم ایستگاه اتوبوس اونجا منتظرم _خب بیا بالا چند دقیقه دیگه باهم میریم _جلوی در شرکتم حوصله ندارم دوباره پله هارو بالا بیام _باشه صبرکن الان میام _عجله نکن کارتو انجام بده کنار ایستگاه منتظرتم _خب صبرکن الان جمع میکنم میام پایین نرو _این سه تا جلوی در شرکت هستن حوصله شون ندارم میخوام قدم بزنم جلوی ایستگاه میبینمت _کدوم سه تا؟ _فروغی ها فعلا خدا حافظ منتظر جوابش نشدم گوشی رو قطع کردم از شرکت بیرون رفتم طیب وطاهر بادیدنم کامل سمت شرکت چرخیدن طاها پشت فرمان ماشینش نشست برای اینکه متوجه قرمزی چشم هام نشن سرم رو پایین انداختم و زیر لب سلامی گفتم جوابم رو دادن طیب سوالی پرسید _خانم خجسته شرکت نیومدن؟ _چرا اومدن چند دقیقه دیگه کارشون تموم میشه _آها پس کار شما زودتر تموم شده _بله _خسته نباشید ممنونی گفتم بی توجه به طاها که از داخل ماشین نظاره گر بود به طرف ایستگاه راه افتادم روی اولین صندلی که تقریبا میشد شرکت رو دید نشستم و منتظر اومدن پریسا شدم بلاخره انتظار اومدنش تموم شد بعد از چند دقیقه از در شرکت بیرون اومد قبل از اینکه سمت ایستگاه بیاد فروغی در ماشین باز کرد و پیاده شد "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
سلام دوستان عزیز به خاطر درخواست های زیاد شما بزرگواران نویسنده تصمیم گرفتن vip رمان ها رو بار گزاری کنند😍 🌹توجه داشته باشید عزیزانی که میخواند تو کانال خصوصی نویسنده عضو بشن لطفا قبل از رفتن به پی وی ادمین شرایط رو کامل بخونن درصورت قبول شرایط پی وی ادمین مراجعه کنند . https://eitaa.com/joinchat/1087308137C16faeedd95