eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت226 گذر از طوفان✨ در حیاط رو باز کردم و داخل رفتم ناز بانو پن
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ موکت وپتو رو جمع کردم کنار اتاق گذاشتم مقنعه م رو مرتب کردم کوله پشتیم رو برداشتم از اتاق بیرون رفتم ناز بانو نگاهی به سر تا پام انداخت _امروزم سرکار میری؟ _بله _ساعت چند بر میگردی؟ _مثل روزهای قبل چطورمگه ؟ _زودتر برگرد من که نمیتونم تنهایی همه کارهارو انجام بدم چقد پررو دیشب صداش رو رو سرش انداخته بود میگفت خودم انجام میدم الان منتظر من برگردم دست به کار بشم سمت در راهرو رفتم وگفتم _نه نمیشه طلبکار گفت _مرخصی بگیر همه تو تکاپو خونه تکونی هستن بعد تو بخاطر اینکه کار نکنی میخوای سرکار بری روی پاشنه پا چرخیدم ابرو هام رو بالا انداختم _کی بود دیشب منم منم راه انداخته بود میگفت خودش یه تنه میتونه همه کار هارو انجام بده _من اگر میخوام کمکت کنم دارم لطف میکنم با دوتا بچه کوچیک میخوام کار کنم خنده صدا داری کردم _وقتی تصمیم به شستشو گرفتی پس بسم الله بگو شروع کن روی منم حساب نکن به حد کافی این روزا بخاطر شرایطی که واسه مون درست کردی کلافه م و اعصاب هیچکاری رو ندارم برای کمک کردن روی من حساب نکن پررو تر از قبل دست به کمرش زد وگفت _بابات نوکر استخدام نکرده ها اصلا دست به سیاه وسفید نمیزنم خودت میایی خونه رو درست میکنی لطف کردن بهت نیومده پوزخندی زدم _لطف؟شر ودردسر درست نکنی هنر کردی باصدای زنگ آیفون حرفم رو قطع کردم نگاهی به صفحه مانیتور انداختم گوشی رو برداشتم _پریسا اومدم قبل از اینکه از خونه بیرون برم گفت _باشه کار نکن منم صبر میکنم حاجی بیاد بهش میگم گفتی به من چه در هال باز کردم باصدای بلندی گفتم _خودم با جزێیات براش تعریف میکنم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
سلام دوستان عزیز به خاطر درخواست های زیاد شما بزرگواران نویسنده تصمیم گرفتن vip رمان ها رو بار گزاری کنند😍 🌹توجه داشته باشید عزیزانی که میخواند تو کانال خصوصی نویسنده عضو بشن لطفا قبل از رفتن به پی وی ادمین شرایط رو کامل بخونن درصورت قبول شرایط پی وی ادمین مراجعه کنند . https://eitaa.com/joinchat/1087308137C16faeedd95
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁨•💛🕊• دلخوشم‌باتواگرازدورصحبت‌میکنم باسلامی،هرکجاباشم‌زیارت‌میکنم..!
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز دوشنبه،متعلق است به آقا امام حسن و آقا امام حسین علیهماالسلام روزمان را با ۵ شاخه گل به محضر مبارکشان معطر می کنیم
تجربه گر ِ زندگی پس از زندگی : دیدم روی عرش با رنگ زرد و نورانی نوشته شده : قال رسول اللّٰه(صلی اللّٰه علیه و آله و سلم) [ اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة به درستى که حسین(؏) مصباح هدایت و کشتى نجات است ]
⁨•💛🕊• دلخوشم‌باتواگرازدورصحبت‌میکنم باسلامی،هرکجاباشم‌زیارت‌میکنم..!
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت228 گذر از طوفان✨ موکت وپتو رو جمع کردم کنار اتاق گذاشتم مقنعه
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ پریسا جلوی در شرکت دستم رو گرفت صدا زد _جانم؟ _میخوای برم به فروغی بگم کاری پیش اومده باید بریم سرم رو روبه بالا تکون دادم _نه خوبم _ازصبح همش میترسم یهوی بخوری زمین خودت رو توی آینه دیدی؟رنگت پریده زنگ تفریح هم که چیزی نخوردی لبخندی زدم _ممنون که بفکرم هستی نگران نباش خوبم الان برم داخل اتاق یه چیزی میخورم _گفتم به خانم ملک غذا برامون سفارش بده برسه میام پایین با هم نهار بخوریم _دستت درد نکنه باشه دستم رو روی زنگ گذاشتم خانم شفقت تلفن به دست در باز کرد سلام کردم سرش رو تکون داد آروم جوابم رو داد پریسا از پله ها بالا رفت داخل رفتم و در رو بستم خانم شفقت تلفن سیار رو از کنار دهنش فاصله داد _آقای فروغی منتظرتونه نفس عمیقی کشیدم باشه ای گفتم سمت اتاق مدیریت رفتم چند ضربه به در زدم صدای بفرماییدش بلند شد دستگیره رو پایین کشیدم داخل رفتم _سلام اومدم برگه رو ببرم _سلام چند لحظه بشینید کارتون دارم سمت مبل ها رفتم روبروی میزش نشستم از روی صندلیش بلند شد به طرف مبلا اومد مبل تک نفره رو سمت مبلی که نشسته بودم چرخوند ونشست برگه دستش رو روی میز عسلی گذاشت دستم رو دراز کردم برگه رو برداشتم گلوش روصاف کرد وگفت _‌اول به حرفام گوش بدید بعد برگه روبخونید کلافه نوچی کردم برگه روی میز گذاشتم باحرص گفتم _تا از نوشته داخل این برگه باخبر نشم نمیخوام هیچ حرفی رو بشنوم ابرو هاش رو بالا انداخت وگفت _رضایت نامه برای محریمته از حرفش شوکه شدم و چشم هام گرد شد با صدای بلندی گفتم _چی؟محرمیت!کی همچین اجازه ای به شما داده دستش رو روی بینیش گذاشت _آروم تر، این برگه با صلاح و اجازه پدرتون متنش تنظیم شده شنیدن جوابش برام غیر قابل هضم بود _امکان نداره بابای من اینطور پیشنهادی رو قبول کنه نگاه کلافه ای بهم انداخت _لطفا تا تموم نشدن حرفا هیچ حرفی نزنید "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
سلام دوستان عزیز به خاطر درخواست های زیاد شما بزرگواران نویسنده تصمیم گرفتن vip رمان ها رو بار گزاری کنند😍 🌹توجه داشته باشید عزیزانی که میخواند تو کانال خصوصی نویسنده عضو بشن لطفا قبل از رفتن به پی وی ادمین شرایط رو کامل بخونن درصورت قبول شرایط پی وی ادمین مراجعه کنند . https://eitaa.com/joinchat/1087308137C16faeedd95