eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
12.3هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
36 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
17.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلیلِ گریه نکردن رهبری بر سر پیکر شهید رئیسی، به تفسیر حاج محمود کریمی
سلام بر اعضا محترم ایتا عزیزان بنا داریم در روز سه شنبه مراسم ختمی به مناسبت شهادت رئیس جمهور عزیز حضرت آیت الله رئیسی و هیئت همراهشون در پارک برگزار کنیم. و چون در پارک مردم زیادی شرکت میکنند در وسع مالی ما نیست لذا از شما در خواست کمک داریم. دست ما رو بگیرید حتی شده با مبلغ پنج هزار تومان تا بتونیم با برگزاری مراسم شب هفت روح عزیزان از دست رفته رو شاد کنیم🌷🖤 گروه جهادی شهدای دانش آموزی واریز کنید🙏🌷 بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇 6273817010183220 فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینک‌قرار گاه گروه جهادی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافه‌تر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹 -
🖤 إنا لله و إنا إليه راجعون ‏والدهٔ مکرمه دبیرکل حزب الله لبنان ، (جناب سیدحسن نصرالله) به رحمت خدا رفت
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت860 گذر از طوفان✨ کنار شومینه دراز کشیدم به قفسه پر از کتابی که
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ سر چهار راه نزدیک به خونه روبروی یه آژانس ماشین رو پارک کرد پالتوش رو از روی صندلی عقب برداشت وگفت _اجازه نمیدی تا داخل کوچه برسونمت سر خیابون پیاده بشی تا برسی خونه دست وصورتت یخ میزنه ،ماشین برات میگیرم خودمم پشت سرت میام _ماشین لازم نیست سر خیابون پیاده میشم مسیر طولانی که نمیخوام برم کیف پولش رو برداشت در ماشین باز کرد _سردت میشه ،پیاده نشی ها به راننده میگم دور بزنه بیاد این طرف خیابون درماشین رو بست با قدم های بلند سمت آژانس رفت خوبه پوتین پوشیده وگرنه با این طرز راه رفتنش و زمین خیس پاش لیز میخورد می افتاد بعد از چند دقیقه در ماشین رو برام باز کرد مهربون بهم خیره شد _پیاده شو ماشین اومد کیفم رو برداشتم و پیاده شدم تا کنار پژوه نقره ای که ماشین آژانس بود همراهم اومدـ در ماشین برام باز کرد با لبخند گفت آروم کنار گوشم گفت _مواظب خودت باش _چشم از شنیدن جوابم لبخندش عمیق تر شد سوار ماشین شدم _خدا حافظ نگاه از چشم هام برداشت _خدا نگهدار در ماشین رو بست راننده ماشین دنده رو جابجا کرد و راه افتاد دستم رو بلند کردم کلاه پالتوم رو از روی سرم بردارم چشمم به ساعت توی دستم افتاد _ای وای یادم چرا یادم رفت ساعت بدم به فروغی بهش بگم سر خیابون وایسه پیاده شم ساعت بهش بدم ،ناز بانو اینو ببینه خونش میشه گردنم گوشیم رو از جیب پالتوم بیرون آوردم و شماره فروغی رو گرفتم امروز چزا انقد حواس پرت شدم ،به محض خوردن اولین بوق گوشی رو قطع کردم سر کوچه بهش زنگ بزنم بهتره الان بخواد جواب بده توقف میکنه فکر میکنه اتفاقی افتاده صدای زنگ گوشیم سکوت داخل ماشین رو شکست گوشیم رو از روی پام برداشتم فروغیه، یعنی پشت سرمون نیست چرخیدم و نگاهی به پشت سرم انداختم پشت فرمان چرا زنگ میزنه حتما نگران شده جواب ندم بدتر میشه انگشتم رو روی صفحه کشیدم _الو _جانم چیزی شده؟ با صدای خیلی پایینی که راننده نشنوه گفتم _حواسم نبوده ساعت رو باخودم آوردم خونسرد گفت _مال خودته چرا نبریش! _زن بابام ببینش داستان درست میکنه چرا ساعت خریده نفس کلافه ای کشید _بزارش داخل کیفت فردا اومدی شرکت بیارش که بزارمش داخل اون یکی وسایلت وسط حرفش پریدم _نه سر خیابون پیاده میشم نوچی کرد ومحکم گفت _عزیزم فردا بیارش شرکت، تو این سرما بخاطر یه ساعت پیاده بشی که مریض بشی آب دهنم رو پایین فرستادم _باشه ،فردا قبل از اینکه برم داخل اتاق چطوری ببینمت ،نمیخوام پریسا هم ساعت ببینه _نورا برا یه ساعت چرا انقد الکی به خودت استرس میدی ‌،فردا تا برسی صدات میزنم بیایی داخل اتاق مدیریت خوبه؟ _آره اینطوری خوبه _کاری نداری _نه خدا حافظ _خدا نگهدار عزیزم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها @karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت861 گذر از طوفان✨ سر چهار راه نزدیک به خونه روبروی یه آژانس ماش
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ در هال رو باز کردم و داخل رفتم،آستین مانتوم رو پایین کشیدم که مچ دستم مشخص نباشه نیلو درحال دویدن سمتم اومد و سلام کرد با لبخند جوابش رو دادم _آبجی از اون شکلات خوشمزه ها چند تابهم میدی؟ در اتاق رو باز کردم و داخل رفتم پشت سرم اومد _مگه ده تا رو برنداشتی گفتی آبجی تا ده روز امروز که روز سومه انگشتهاش رو توی همدیگه قفل کردسر به زیر گفت _خاله اینا اومدن مامان گفت شکلات هارو ببرم با بچه ها بخوریم سرم رو متاسفم تکون دادم _نیلو جان چند دقیقه بیرون باش لباس هامو عوض کنم _بعدش شکلات بهم میدی از لحن خواهشیش خنده م گرفت _نمیدونم شاید یه دونه بیرون رفت در رو پشت سرش بستم ،به در تکیه دادم دستم رو بالا آوردم قفل ساعت رو با استرس کشیدم ساعت از دستم افتاد و محکم زمین خورد سریع روی دو زانو نشستم و ساعت رو برداشتم و بهش خیره شدم دیدن جای خالی یکی از نگین های روی دسته دستپاچم کرد وای نگینش همین جا افتاده یا وقتی بیرون بودم خداکنه همین جا افتاده باشه تند تند چند باری دستم رو روی فرش کشیدم و نگین رو پیدا کردم چشم هام رو بستم و نفس راحتی کشیدم با قدم های بلند خودم رو به میز تحریرم رسوندم کلید رو توی قفل چرخوندم و بازش کردم ساعت و نگین رو داخل کشو گذاشتم درش رو قفل کردم و کلید رو بیرون کشیدم و توی کیفم انداختم صدای آبجی آبجی گفتن نیلو همزمان با در زدنش باعث شد از پشت میز بلند شم _جانم؟ _بیام داخل نگاهی به سر تا پام انداختم _نه عزیزم صبرکن لباس هام رو عوض کردم جعبه شکلاتی که فروغی گرفته بود رو از داخل کمد بیرون آوردم یه شکلات برداشتم و دوباره جعبه رو سر جاش گذاشتم دفترچه یاد داشتم رو از روی میز برداشتم ببینم فردا چه درس های داریم مرورشون کنم چند برگه از دفتر رو ورق زدم وا رفته چند بار تاریخ رو نگاه کردم _ای وای فردا که جمعه س چرا یادم رفت فروغی چرا حواسش نبود ،تا شنبه که من سکته میکنم با بلند شدن دوباره صدای نیلو کلافه سمت در رفتم در رو باز کردم شکلات رو سمتش انگشتش رو بالا آورد _همین یکی؟ نفس عمیقی کشیدم _نیلو جان کار دارم _بعد از تموم شدن کارت بازم شکلات بهم میدی _نه نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از  حضرت مادر
چرا ای‌نقدر می‌گید پانزده ساعت دنبال رئیسی گشتیم واقعا یادتون نمیاد؟ ما یه رئیس‌جمهور دیگه هم داشتیم که پانزده روز دنبالش گشتیم. بله کمی فکر کنید بهار سال ۹۸ وقتی شهر آق‌قلا تا گردن زیر سیل بود ما پانزده روز دنبال رئیس‌جمهور گشتیم، البته نه در کوه‌ها و مناطق دور افتاده بلکه در هتل‌ها و کاخ‌های کیش. فرقی بین این دو نیست هر دو سابقه گم‌شدن دارن؛ یکی میان درد مردم و دیگری در کاخ‌های کیش.💥
هدایت شده از  حضرت مادر
هفته ی پیش همین ساعات بود که ما گل هایی رو گم کردیم😭 + حاج اقا هارداسان؟!
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت862 در هال رو باز کردم و داخل رفتم،آستین مانتوم رو پایین کشیدم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ گوشی رو برداشتم با لرزشی که از استرس توی دستم افتاده بود شماره فروغی رو گرفتم بعد از خوردن چند بوق زیر لب غر غر کنان گفتم _اه چرا برنمیداره بردار دیگه بلاخره تماس وصل شد _جان دلم بی توجه به حرفش دلخور و طلبکار گفتم _چرا نگفتی فردا جمعه س متعجب گفت _چرا چی شده؟ با لحن زاری گفتم _فردا که شرکت تعطیله نمیشه ساعت بهت بدم سرزنش وار گفت _گفتم حالا چی شده ،خب شنبه میاریش تن صدا رو پایین آوردم _تا شنبه من صد بار میمیرم و زنده میشم زن بابام ببینش خونه رو بهم میریزه چرا ساعت پنج شش میلیونی خریده مهربون تر از قبل گفت _عزیزمن بزارش یه جایی که نبینش ،بعدشم اصلا به زن بابات ربطی نداره بگو حقوق خودم بوده کف دستم رو روی روی پیشونیم گذاشتم ،یه طوری حرف میزنه انگار ناز بانو رو نمیشناسه خوبه از همه مشکلات من باخبره بعد اینطور میگه _نورا جان _بله _بگم آژانس بیاد در خونه ازت تحویل بگیره؟ _نه نه اینطوری بدتر کلی سوال میپرسه چی فرستادی برای کجا فرستادی نفسی کشید _خب عزیزم بگو من چکار کنم که تو حرص وجوش نخوری من همون کار انجام میدم ،فردا میتونی بیایی در شرکت فردا با پریسا باید بریم خیاطی اصلا نمیشه برم _نه مسیر خیاطی سمت شرکت نیست گذاشتمش داخل کمد دعاکن زودتر امشب و فردا بگذره _یه ساعت که انقد نگرانی نداره که داری خودتو اذیت میکنی هرچی میشه بشه من باید جواب بدم که میدم آب دهنم رو پایین فرستادم _تا ناز بانو نبینی حرفهای منو متوجه نمیشی ،ساعت روهم باید ببرم ساعت فروشی دستش رو تعمیرش کنم _دستش خراب بود؟مچ دستت که طوریش نشده؟ _خواستم از دستم درش بیارم افتاد یکی از نگین هاش کنده شد آروم خندید _فدای سرت ،باید ببرمش طلا فروشی بگم درستش کنه از شنیدن حرفش آب دهنم خشک شد بزور گفتم _مگه طلاس؟ _آره عزیزم زیر لب گفتم _وای خاک عالم صدای شماتت بارش بلند شد _عه نورا این چه حرفیه ،دیگه اینطور حرف نزنی ها با صدای ترانه گفتن بابا گوشی رو پایین آوردم _جانم بابا الان میام گوشی رو کنار گوشم گذاشتم _واقعا ببخشید نمیدونستم طلاس وگرنه بیشتر مواظب بودم _نورا یه کلمه دیگه بگی من میدونمو تو من میگم اینطور حرف نزن باز میگه ببخشید برو پیش حاجی بعد حرف میزنیم ناراحت گفتم _باشه خداحافظ _خدانگهدار نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا