eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.2هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
اجرتون با خانم حضرت زهرا(س) چراغ بعدی کدوم عزیز روشن میکنه ؟؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
سلام کشتی امن نجات نوکرها سلام ای تو حیات و ممات نوکرها سلام شاه دو عالم، سلام اربابم سلام بر تو شد از واجبات نوکرها @karbala_ya_hosein
هدایت شده از  حضرت مادر
💖 شیعیان منتظرند وقت قیام است بیا وقت شوریدن تیغـت ز نیام است بیا ✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت‌دوم سراب🕳 چمدون رو کنار تخت گذاشتم و نفسم رو محکم بیرون فرستادم نگاه گذری
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 سراب🕳 گوشیم رو روی سکوت گذاشتم دسته کیفم رو روی چادرم مرتب کردم با قدم های بلند از کوچه بیرون رفتم تا رسیدن به سر خیابون از استرس اینکه بابا یهویی برگرده و ببینه بدون ماشین از خونه بیرون اومدم چند باری پشت سرم رو نگاه کردم سرعت برداشتن قدم هام رو بیشتر کردم به طرف ایستگاه تاکسی رفتم در ماشینی که نوبتش بود رو باز کردم رو به راننده که کنار ماشینش ایستاده بود گفتم _سلام خسته نباشید حرکت کنید هزینه دربست رو حساب میکنم آقای مسنی که صاحب تاکسی بود با لحن محترمانه ای گفت _سلام ممنون،دخترم اول بگید ببینم کجا میرید شاید اون مسیر نرم کرایه هم قابلتون نداره برای این همه عجله کردن از خودم خجالت کشیدم دستم رو از روی دستگیر برداشتم و آدرس رو گفتم آقای راننده سرش رو تکون داد _بشیند داخل ماشین میرم هر لحظه که از خونه دورتر میشدم دلشوره و اضطرابم بیشتر از قبل میشد اگر بابا برگرده خونه ببینه خبری از مهمونی امشب نیست از دستم ناراحت و دلخور میشه بدون شک سریع حرکت میکنه بیاد خونه خانم جون ،خداکنه قبل از اینکه بابا بخواد بیاد حاج بابا خونه باشه اون وقت با طرفداری خانم وجون و حاج بابا امکان داره دیگه بهم گیر نده چرا خوشم از خانواده آقا فتاح نمیاد و جواب رد بده همه چی بخیر بگذره نگاهم رو به بیرون دادم و چند لحظه چشم هام رو بستم شایدم مامان و داداش اینا با بابا صحبت کنن راضی بشه و خونه آقاجون نیاد که اگر نیاد حتما بهم زنگ میزنه و دوباره میگه دلیل مخالف بودنم رو بگم که اینطوری باز برمیگردیم سر خونه اول ‌که فرقی به حال من نمیکنه ،اصلا از کجا معلوم تا الان بهم زنگ نزده چشم هام رو باز کردم نفس عمیقی کشیدم و زیپ کیفم رو باز کردم گوشیم رو برداشتم با دیدن تماس های بی پاسخ دستپاچه شدم و آروم انگشتم رو روی صفحه کشیدم دیدن اسم زهرا کمی از استرسم رو کم کرد آب دهنم رو قورت دادم و شماره ش رو گرفتم بعد از خوردن چند بوق صدای دلخورش پخش شد _سلام چرا جواب نمیدی _سلام ببخشید گوشیم روی سکوت بود نشنیدم _هنوز نیومدی؟ _کجا بیام ؟ متعجب گفت _صنم حواست کجاست؟مگه قرار نبود بیایی دانشگاه جزوه ها رو بیاری دستم رو بلند کردم آروم به پیشونیم زدم وای چرا یادم رفت ،جزوه ها رو هم داخل چمدون گذاشتم صدای صنم گفتنش بلند شد گوشی رو توی دستم جابجا کردم _ببخشید زهرا اصلا حواسم نبود امروز باید می اومدم دانشگاه ، الانم دارم میرم خونه خانم جون امشب بهت خبر میدم که فردا صبح میتونم بیام دانشگاه یا نه اگر بیام جزوه ها رو میارم با لحن نگرانی توی حرفم پرید _میخوای کلاس های فردا رو نیایی؟چرا چی شده ؟ _بزار برسم بهت زنگ میزنم ، بابت امروزم ببخشید تو رو خدا شرمنده همه تون شدم _اشکالی نداره ،منتظر زنگت هستم یادت نره _باشه عزیزم کاری نداری؟ _اگر تا یه ساعت دیگه زنگ نزدی خودم بهت زنگ میزنم خدا حافظ _باشه اینطورم خوبه خدانگهدار گوشی رو توی کیفم انداختم سرم رو به صندلی ماشین تکیه دادم و چشم هام رو بستم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت‌اول https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54928 ✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨
سلام‌ نمازم رو دادم و به علی که سرسجاده‌ش ذکر می‌گفت نگاه کردم.‌ برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی نکرد. _علی هموجور که با سر انگشت‌هاش ذکر می‌گفت گردنش رو به عقب چرخوند. خودم رو مظلوم کردم _تو دیگه من رو دوست نداری؟ با تعجب ابروهاش بالا رفت و سرش رو سوالی تکون ریزی داد. دست از سبحان‌الله گفتنش برنداشت _دیروز بی‌خودی من رو دعوا کردی خندید و سرش رو تکون داد و کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید و گفت _انقدری که من تو رو دوست دارم... _آدم یکی رو دوست داره بی‌خودی دعواش می‌کنه؟ _بیخودی بود؟! _نبود؟ کامل سمتم چرخید _نه نبود.‌به خاطر رضا اعصابم خورد بود یکم شلوغش کردم ولی بی‌خودی نبود. نمایشی اخم کرد _اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه داد میلاد رو ببری بیرون؟ دلخور نگاهم رو ازش گرفتم _الان باید توضیح هم بدم! با خنده خودش رو سمتم کشید _الان قاضی تویی؟ خب بگو چی‌کار کنم که از این حالت در بیای. حکمت چیه؟ ناراحت نگاهش کردم _بغلم کن ابروهاش بالا رفت و جوری که انگار یه بچه جلوش نشسته با عشق نگاهم کرد _چه حکم قشنگی.‌ دست هاش رو .... https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
هدایت شده از  حضرت مادر
18ـ نقش بازی در رشد کودکان.mp3
16.58M
🔸 درس هجدهم: نقش بازی در رشد کودکان
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1153 گذر از طوفان✨ دوباره بغض مهمون گلوم شد و آهی کشیدم _سالی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ مینا دو استکان چایی روی میز عسلی گذاشت تشکر کردم و با لبخند جوابم رو داد سرم رو به گوش طاها رسوندم _دوست دارم کمک کنم وقتی همش یه جا بشینم بقیه ازم پذیرایی کنن احساس بی خاصیت بودن بهم دست میده ،فکر میکنم بقیه پیش خودشون میگن دست و پا چلفتی هستم نمیتونم یه کار کوچیک انجام بدم نگاه گذری از گوشه چشم بهم انداخت _این چه حرفیه کسی توی این شرایط اینطوری فکری داشته باشه قضاوت بی جا کرده الان بی جای غر زدن چاییت رو بخور بعدشم میوه ت ،زن بابات همه ش داره نگاهمون میکنه به جای خود خوری کردن لبخند بزن _اتفاقا دلیل کور شدن اشتهام از زمان شام تا الان بخاطر حضور ناز بانو کاش امشب نمیاوردنش _عه مگه میشد به بابا بگیم همه بیان بجز زنش چند ساعتی رو تحمل کن ،خانم خجسته اینا امشب میان؟ _گفت نزدیک نه و نیم یا ده میرسن _خوبه اینطوری دیگه حرص نمیخوری _من که کاری با زن بابام ندارم اون از در اومده با کنایه به عمه میگه ترانه شده نون خور اضافه این خانواده شما که گفتید خونه جدا دارن چرا اینجا هستن وای رو اعصابمه _توجه نکن اینطوری حرف میزنه که به جواب سوالهای که توی سرشه برسه وقتی کسی بهش توجه نکنه خودش ضایع میشه _عقربه های ساعت هم امشب انگار قصد تکون خوردن ندارن صدای زنگ آیفون بلند شد طاهر بلند شد و سمت در ورود رفت در باز کرد روی پاشنه پا چرخید _خانواده آقای خجسته اومدن طاها بلند شد قبل از اینکه به طرف در بره گفتم _منم بیام؟ لبخندی زد _بیا برای استقبال ازشون جلوی در وایسادیم ،پریسا همراه پدر و مادرش باخواهرش و دامادشون پشت سرهم داخل اومدن بعد از حال و احوال کردن پریسا دست گل رو سمتم گرفت و کنار گوشم گفتم _رفیق پنهون کار زیارت قبول از حرفش جا خوردم _ممنون ،چی رو پنهون کردم ؟ لبخندی زد _حالا بعد حرف میزنیم فعلا بریم بشینیم آینده😢😢😢😢😢 https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein