eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
14.7هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
2 🌐 اگر کسی چهل صباح، "دعای عهد" را بخواند و فوت کند خداوند او را از قبر بیرون می آورد تا در خدمت آن حضرت باشد و به هر کلمه هزار حسنه عنایت می کند و هزار گناه از او محو می کند... 📖 خواندن این دعا سیره بزرگان و گذشتگان بوده و آثار و فوائد مهمی دارد‌ 🔰 و فائده مهم آن «حفظ عقاید و پاکی عمل انسان» است که بالاترین ثمره است چنانچه حضرت امام خمینی (ره) در اواخر عمر شریفشان به یکی از نزدیکانشان مرتب می فرمودند: 🌹صبح ها سعی کن این دعا را بخوانی چون در سرنوشت (عاقبت به خیری) دخالت دارد... @karbala_ya_hosein
حالا این قدر دم از شهادت نزنید مال این حرفا نیستید!! بگید اگه شهید شدید چی به من می‌رسه..؟! حمید گفت: مصطفی‌ جان! هرچی دارم مال تو گفتم: نه اون چیزی که برات با ارزشه رو بگو گفت: من یه چفیه دارم که برام خیلی با ارزشه گفتم: چی؟! یه چفیه؟! قرآن و پول و این همه چیز با ارزش داری اون وقت یه چفیه؟! گفت: این چفیه از همه چیز برام مهم تره از دست آقا گرفتمش... @karbala_ya_hosein
♥️💫♥️♥️💫♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫 ✨حــــــامــــی مــــن💫 خداروشکر دایی رضا نبود وگرنه با شیطنت های حامی حسابی سوژه دست دایی می شدم موندن جایز نبود بهش گفتم _دوباره بیام سمت قایق, عمرا, قایق سواری ارزونی خودت جای حرف نذاشتم و سریع به ویلا برگشتم مامان و خاله اینا مشغول تدارکات شام بودن رو به جمعشون گفتم _کمک نمیخواید؟ مامان و خاله با لبخند نگاه هم کردن گفتم: _به من چه که حامی قایق رو تکون داد یهو زن دایی و مادر جون زدن زیرخنده مامان سرشو تکون داد و گفت: _اخه یه تکون خوردن جیغ داره گفتم افتادی تو رودخانه و غرق شدی با حرف مامان, خاله و مادر جون و زندایی خندشون شدت گرفت گفتم: _کم مونده بود غرق شم دیگه _پاشو بیا کمک به جا زبون ریختن یک ساعتی داخل ویلا بودم و حوصله ام حسابی سر رفته بود بیرون رفتم تا ببینم بابا و بقیه مردهای خانواده مشغول چه کاری هستن دایی و حامی دو تا سطل دسته دار متوسط دستشون بود دایی نگاهم کرد و با خنده پرسید: _خوبی, کوسه ها هنوز نخوردنت؟ دایی دیگه ول کن ترسیدن من نمیشه تا وقتی سوژه جدید پیداکنه با سر به سر گذاشتن من تفریح میکرد خندیدم و بهش گفتم: _ عالی ام دایی _داریم میریم تمشک بچینیم میایی؟ _کجا؟ _بوته های کنار رودخانه _با دایی و حامی به سمت درختا رفتیم و دایی چند دقیقه ای کنارمون بود و با هم تمشک چیدیم که گوشیش زنگ خورد و به صفحه گوشیش نگاه کرد و گفت: _مهنا بیا این سطل رو بگیر جواب دوستم رو بدم میام ناخواسته نگاهی به حامی کردم که خندش گرفته بود _ به چی میخندی؟ ♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️ 💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫 ♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫 "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ♥️💫براساس واقعیت♥️💫 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد
♥️💫♥️♥️💫♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫 ✨حـــــامـــــی مــــن💫 _نترس, دیگه اینجا قایق نیست که تکون بدم بیوفتی _ خب حالا, منم فقط یه کم ترسیدم _صحیح چپ چپ نگاهش کردم که دیگه چیزی نگفت من یه طرف بوته بودم و حامی یه ‌طرف دیگه ی بوته, سطل من تقریبا پر شده بود حامی به طرفم امد و با یه لحن دلجویانه ای که معلوم بود می خواد بگه بیخیال, دیگه گذشت گفت : _آفرین, این همه چیدی ؟ نگاهی به سطل توی دستش کردم نصفشم پرنشده بود سوالی نگاهش کردم و پرسیدم _چرا انقدر کم چیدی ؟ _نمیدونم, سرعتم همین قدرِ نگاهی بهش انداختم و گفتم _ خسته نباشی دلاور دوباره به چیدن ادامه دادیم سعی کردم قایمکی نگاهش کنم و زیر نظر بگیرمش دیدم بیشتر از اینکه بچینه داده نوش جان می کنه نامردی نکردمو پریدم جلوش و گفتم: _هه هه, مچت رو گرفتم اقای لاک پشت, دوتا میخوری یکی میندازی تو سطل؟ به نظر همون یه دونه ام بخور _اخه خیلی خوشمزه ان یه نگاهی به سطل من انداخت و با یه نگاه خنده دار و لحن ملتمسانه ای گفت: _به نظر بیا تمشکای سطل من رو بخوریم تمشکای سطل تو رو فقط برای مامانم و خاله ببریم...نظرت چیه؟ کم نیاوردم و گفتم: _تنهایی به این نتیجه رسیدی یا کسی کمکت کرد؟ در حالی که داشت می خندید یه دونه تمشک تو دهنش گذاشت و گفت: _نخیر, مثل اینکه نمیشه رو تو حساب باز کرد _راستی, بعد از شنیدن رتبت خیلی نا امید شدم می خندی؟ کلی آرزو برات داشتیم, فکر کنم باید بی خیالشون بشیم دیگه خندش به قهقه تبدیل شده بود و بیخیال تمشک خوردن شده بود همون طور که یه لبخند رو لبم بود, سری از روی تاسف براش تکون دادم و می خواستم برم که گفت: _مهنا بیا تمشکت رو بخور ؟ _من تک خور نیستم, بریم, پیش بقیه می خورم هوا داره تاریک میشه ‌_نترس من مواظبتم _قبلا دیدم دوباره شروع کرد به خندیدن چند دقیقه ی دیگه ای کنار بوته ها موندیم و کمی تمشک از روی شاخه های پایینی چیدیم و یکم هم خوردیم دیدیم دایی دیر کرده دوتایی به ویلا برگشتیم بعد از دو روز که به طرف مازندران رفتیم و شهرهای رامسر و نور رو رفته بودیم و گشته بودیم به شهرمحمودآباد رسیدیم ♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️ 💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫 ♥️💫♥️💫♥️💫♥️ "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ♥️💫براساس واقعیت♥️💫 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
💫♥️رمان حامی من💫♥️ عاشقانه ای مذهبی براساس واقعیت ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/8214
به نیابت ازشهدا هدیه به آقـــــارســول الله چهارده معصوم امام موسی کاظم (ع)امام رضا(ع)امام جواد(ع) امام هادی(ع) به نیت سلامتی تعجیل درظهورامام زمان سلامتی رهبر سلامتی مردم ایران ریشه کن شدن کرونا حاجت روایی همگی @Karbala15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدانه زندگی کردن یعنی: یه جوری زندگی کنیم خدا خواهانمون شه... بنویس بذار جلو چشمت یادت نره رفیق😉 بعضیا هم هستن که شهیدانه زندگی کردن و با خشک مذهبی بودن اشتباه میگیرن آیه صریح قرآنه که بگو چه کسی حلال خدا رو حرام کرد؟ خوش بگذرون ، ولی حلالش🌸 @karbala_ya_hosein
تاریخ شهادت هدیه به شهید میثم نجفی شهیده فهیمه سیاری وشهدای که امروز سالروز ولادت یاشهادتشونه @Karbala15