eitaa logo
دلتنگ کربلا 🕊
1.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
5.4هزار ویدیو
51 فایل
حسین جان❤ کاش می شد وسط دست رساندن به ضریح مثل حجاج مِنا در حرمت می مُردیم... به یاد ⚘شهید امین رحیمی⚘
مشاهده در ایتا
دانلود
●براے گرفتن مرخصے وارد چادر فرماندهے گردان شدم،شهید تورجے زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بے مقدمه گفت نمے شود،با تمام احترامـــے ڪه براے سادات داشت اما در فرماندهے خیلـــے جدے بود؛ڪمے نگاهش ڪردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتے گفتم:" شڪایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) مے ڪنم." ● هنوز چند قدمے از چادر دور نشده بودم ڪه دوید دنبال من با پاے برهنه گفت:" این چے بود گفتی؟" به صورتش نگاه ڪردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ے مرخصے سفید امضا،هر چه قدر دوست دارے بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتے قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستے آن حرفت را پس گرفتی؟ 📎فرماندهٔ گردان یازهراے لشگر ۱۴ امام حسین(ع) 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان ●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات ڪربلای۱۰ ☘☘☘
•••[☘️] ❤️ یکی از دوستانم تعریف میکرد که سومین روز شهادت حامد بود و داشتم به مراسمی که در مسجد طوبای تبریز برپا بود، می‌رفتم، در مسیر، جوانی را دیدم که او هم در چهارراه طالقانی منتظر ماشین بود تا به سمت خیابان آبرسانی برود، به نظر می‌رسید معلول ذهنی و حرکتی باشد، سوارش کردم و از او پرسیدم: شما کجا می‌روید؟ گفت: به مراسم آقا حامد، پرسیدم: او را از کجا می‌شناسید؟ با گریه گفت: او ماهیانه برای منزل ما روغن و برنج می‌خرید و چون نمی‌توانستم حملش کنم، خودش تا داخل خانه می‌آورد. حامد درآمد چندانی نداشت؛ اما بعد از شهادتش فهمیدیم که پنهانی برای خانواده‌های فقیر برنج و روغن و سایر اقلام ضروری زندگی را تهیه می‌کرده است. 🌷شهید حامد جوانی🌷 📚بریده‌ای از کتاب «در رکاب علمدار» 🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹 💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 🕌 @karbalaye_3 👆
🌟 | 🔰 زیر باران نگاهش.... 🔻 عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد. ترکش خورده بود به سرش، با اصرار بردیمش اورژانس. می‌گفت: «کسی نفهمه زخمی‌ شدم. همینجا مداوام کنید.» دکتر اومد گفت: «زخمش عمیقه، باید بخیه بشه.» بستریش کردند. از بس خونریزی داشت بی‌هوش شد! یه مدت گذشت. یک‌دفعه از جا پرید. گفت: «پاشو بریم خط.» قسمش دادم. گفتم: «آخه تو که بی‌هوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی؟» 🚩 ....گفت: «بهت می‌گم به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی. «وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم فاطمه زهرا (س) اومدند داخل.» فرمودند: «چی؟ چرا خوابیدی؟» عرض کردم: «سرم مجروح شده، نمی‌تونم ادامه بدم.» حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند: «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست. بلند شو برو به کارهات برس.» 🔅 به‌خاطر همین است که هر جا که می‌روید حاج احمد کاظمی‌، حسینیه فاطمه ‌الزهرا (س) ساخته است، سردار عشق و شهید عرفه.... 📍خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار حاج احمد کاظمی🌹 ➕ 🕌 @karbalaye_3 👆
🍃 این جمله را به یاد داشته باشید:👌 اگر در راه خدا رنج را تحمل نکنید! مجبور خواهید شد در راه شیطان رنج را تحمل کنید..... 🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ 🕌 @karbalaye_3 👆
🍃 این جمله را به یاد داشته باشید:👌 اگر در راه خدا رنج را تحمل نکنید! مجبور خواهید شد در راه شیطان رنج را تحمل کنید..... 🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ 🕌 @karbalaye_3 🏴
﷽ شـُـهـَـداے ِمـُـدافـِـع ِحـَـرَم ﷽ 💌 🟠شهید مدافع‌حرم حسین بواس ♨️بــــارِ قاچــــاق ☄به روایت پدر و همرزم شهید: اولین سرمشق ڪارے حسین در ڪرمانشاه، مرز ایران و عراق در منطقه شیخ‌صالح بود. بعد از آن ماموریت، براے نوبت دوم با همرزمانش راهے پیرانشهر سنندج شد و مدتے هم در آنجا و در لب مرز، مشغول مرزدارے بود. 🧨روزے تصمیم گرفتیم صبح علی‌الطلوع جلوے ڪاروان قاچاق را بگیریم. رفتیم توے ڪوه و ڪمر؛ یڪے از محلی‌ها شروع ڪرد به ڪولی‌بازے درآوردن و با تلفن با خانواده‌اش تماس گرفت ڪه مرا با تیر زدند. ☄لحظاتے بعد عده‌اے با بیل و ڪلنگ به سمت ما آمدند و براے همین برگشتیم پادگان. وقتے رسیدیم، دیدم حسین نیست. دوباره راهے را ڪه رفته بودیم، برگشتیم. یقین داشتیم حسابے ڪتک خورده اما ردّے از او نبود. 🧨وقتے رسیدیم پادگان، شهید بواس خوشحال و خندان بار قاچاق را ڪه روے الاغ و قاطر بود، به تنهایے به پادگان آورده بود و ما در این فاصله ڪلے غصه خوردیم ڪه مبادا ڪتک خورده باشد!   🎂 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات   🌷اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🌷 🕌 @karbalaye_3 ღــربــلا👆
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 چهار دختر و سه پسر داشتم ،اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشتم . دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ایی گذاشتم ،همان شب خواب دیدم بیرون خانه همهمه و شلوغ است ، درب خانه را هم کسی می زند . در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد . نوزادی در آغوش داشت ، رو به من کرد و گفت : این بچه را قبول می کنی ؟ گفتم : نه، من خودم بچه زیاد دارم ! آن آقا فرمود : حتی اگر علی اصغر امام حسین باشد؟! بعد هم نوزاد رادر آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت . صدا زدم : آقا شما که هستید ؟ فرمود : علی ابن الحسین ، امام سجاد! هراسان از خواب پریدم و رفتم سراغ داروها، دیدم ظرف دارو خالی است ! صبح رفتم خدمت شهید آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم آقا فرمود : شما صاحب پسری می شوید که بین شانه هایش نشانه ای است ، آن رانگه دار . آخرین پسرم روز میلاد امام سجاد (ع ) به دنیا آمد، نامش را علی اصغر گذاشتم ، در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود !! علی اصغرم بزرگ شد و در عملیات محرم در روز شهادت امام سجاد(ع)، در تیپ امام سجاد (ع) شهید شد... راوی : 🕌@deltangekarbalaa_3 ღــربــلا👆