#تجربه_من ۱۹۹
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#قسمت_اول
سال ۷۴ ازدواج کردم با پسر خاله مادرم، من از یه خانواده پرجمعیت ۴ خواهر و ۳ برادر اما ایشون فقط یک خواهر داشتن... ایشون اون موقع دانشجو بودن و وضعیت مالی خوبی نداشتن...
چون یه دونه پسر خانواده بود پدر و مادرش خیلی اصرار داشتن ما زود بچه دار بشیم اما چون ما تو یکی از اتاقهای پدر و مادر خودم، زندگی میکردیم به شوهرم میگفتم اول یه جا اجاره کنیم بعد بچه دار بشیم که با حالت تهوع های گاه و بیگاه من مادرم فهمید باردارم و نذاشت ما بریم و همونجا موندگار شدیم تا بچه اولم آقا محمد به دنیا اومد و شد نوه اول و عزیز دل هر دو خانواده ...
بعد از دو ماه یه جای خیلی کوچک و جمع و جور پیدا کردیم و اولین طعم مستاجری رو چشیدیم محمدم چهار ماهه بود که دوباره اون حالت تهوع ها به سراغم اومد و من که یک درصد هم احتمال حاملگی نمیدادم، رفتم دکتر و گفت بارداری... یعنی باورم نمیشدبا یه بچه چهار ماهه که شیر خودم رو میخورد دوباره بارداری...
واقعا خیلی سخت بود و از اون سختتر گفتنش به دیگران، که خدارو شکر همه مراحل به هر سختی بود طی شد گفتنش به دیگران، شیر خشکی شدن بچه، نه ماه بارداری و بدنیا اومدن پسر دومم علی اقا. یعنی یکماه بعد از جشن تولد یکسالگی پسر اولم. پسر دوم بدنیا اومد و اینو هم بگم آقامون همون جا بهم گوشزد کرد که همین دوتا کافیه ها دختر و پسر نداره، بچه فقط دوتا ، ما هم چشمی گفتیم و...
چون کمک داشتم، مادرم، خواهرامو مادرشوهرم که دوره ای به کمکم میومدن خیلی سخت نبود تا اینکه بعد از شش ماه شوهرم که آزمون استخدامی داده بود تو یه شهر دیگه و استان دیگه قبول شد، مصیبت من از همون موقع شروع شد چون شوهرم نه میتونست تنها بره و هم اینکه برای من خیلی سخت بود با دوتا بچه کوچک و دوری از خانواده، ولی به هرحال مجبور شدیم بریم یه خونه کوچک یک خوابه تو حومه شهر اجاره کردیم و زندگی در غربت رو بدون هیچ پشتوانه مالی شروع کردیم. بماند که هر دو خانواده چقدر پشت سر ما گریه کردند و ناراحتی کشیدن و خودم هم با دو بچه کوچک بدون هیچ کمکی واقعا روزگار سختی رو گذروندیم اما شیرینیش اون موقع بود که باهم بزرگ شدن، هوای همدیگه رو داشتن و همبازی بودن و زیاد احساس تنهایی نمیکردن.
بعداز پنج سال نی نی کوچولوها رو که میدیدم دلم ضعف میرفت براشون، اولش با ترس و لرز به آقامون گفتم خوبه یه بچه دیگه داشته باشیم حالا یا دختر یا پسر، بچه کوچک شیرینه و از این حرفا اما ایشون گفتن قولت یادت رفته فقط دوتا، روزها میگذشت و از من اصرار و از ایشون انکار، دیدم حریفش نمیشم اول مادرش و بعدهم پدرش رو واسطه کردم باهاش صحبت کنن اما ایشون، اون بنده های خدارو هم قانع کرد... منم دیدم راضی نمیشه بهونه آوردم گفتم یا بچه یا رفتن به شهر خودمون. که دومی رو انتخاب کرد و افتاد دنبال انتقالی با وجود که خیلی سخت بود یکی دو سال طول کشید تا موافقت کردن و ما به شهر خودمون برگشتیم. و چقدر همه خوشحال شدن و بچه هام واقعا روحیه گرفتن و همه شاد و خوشحال...
اما این شادیها دوام نیاورد چون یکسال از اومدنمون میگذشت که دچار یکنوع بیماری ناشناخته شدم. هرشب طی ساعت خاصی تب و لرز و بدن درد شدید و حالت تهوع و بعد هم بیهوشی...
👈 ادامه در چند پست بعدی
کاری کن خدا عاشقت بشه
#تجربه_من ۱۹۹ #فرزندآوری #بارداری_بعداز_35_سالگی #قسمت_اول سال ۷۴ ازدواج کردم با پسر خاله مادرم،
#تجربه_من ۱۹۹
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#قسمت_دوم
هرچه دکتر و بیمارستان و متخصص و فوق تخصص و درمانگاه و آزمایشات فراوان و ام ار ای و سی تی اسکن و ازمایش مغز استخوان و .. انجام دادیم بیماری مشخص نمیشد که نمیشد.
خلاصه این بیماری ۸ سال طول کشید و من حسابی ضعیف و لاغر و پژمرده شدم و قوای جسمیم تحلیل رفت و در آخر در یکی از بیمارستانهای معروف شهرمون با همکاری و لطف رییس بیمارستان، یه کمیسیون پزشکی تشکیل شد و ۱۵ پزشک متخصص در رشته های مختلف پزشکی با دیدن همه مدارک پزشکی بیماری من رو یک بیماری خود ایمنی تشخیص دادن و از روی همون آزمایشات و مدارک گفتن که شما تخمدانتون از بین رفته و رحم خشک شده و بعد کورتون های قوی رو شروع کردن تا شش ماه و بعد ماه به ماه کمترش میکردن...
خدا رو شکر رفته رفته حالم بهتر میشد تا اینکه چند ماه بعد دوباره حالت تهوع اومد سراغم، همه دوباره ترسیدن و گفتن بیماری عود کرده ولی خودم به چیز دیگه شک کرده بودم درمانگاه که بردنم ازشون خواهش کردم یه تست بارداری ازم بگیرن و نتیجه رو فقط به خودم بگن و در کمال تعجب نتیجه مثبت بود، من در سن ۴۱ سالگی بعد از ۱۷ سال با بیماری مزمن ناشناخته، یائسگی زودرس، تنی نحیف ، مصرف کورتون و با دوپسر ۱۷و۱۸ ساله باردار شدم!!
فقط میتونم بگم لطف خدا بود و بس. عجیب تر اینکه همه فامیل (البته غیر از شوهرم که ایشون هم بخاطر خودم نگران بود) خوشحال شدن و تبریک میگفتن و شکر خدارو بجا میاوردن، از هیچکس طعنه و سرزنش و حرفایی که تو این شرایط به همه میزنن نشنیدم البته غیر از غریبه ها که از هیچی خبر نداشتن و دکترا، و همین روحیه م رو بالا میبرد. پسرام از خوشحالی پر درآورده بودن... دیگه پسر و دختر بودنش اصلا مهم نبود چه برا خودم چه دیگران...
بخاطر ضعیف بودن بدنم پسرم سه هفته زودتر از موعد بدنیا اومد با وزن دوکیلو، اسمش رو گذاشتم امیر حسین، چون میدونستم فقط لطف خدا و مدد آقا امام حسینه... با بدنیا اومدن امیرحسیینم همه مریضیهای من دود شد رفت هوا...
سالم سالم شدم بطوری که الان هیچ دارویی استفاده نمیکنم و الان پسرم سالشه، هنوز پیش دکترم که تحت نظرش بودم هم نرفتم ...
شده تمام زندگیمون شیطنتاش، بازیگوشیاش، خنده هاش، ورجه وورجه هاش، قند تو دلمون آب میکنه...
باباش میگه اگه میدونستم اینقدر بچه شیرینه مخالفت نمیکردم و چه حیف وصد حیف که دیگه فرصت فرزندآوری رو نداریم سنمون بالا رفته و دیر شده، اگه مریضی به سراغم نمیومد و شوهرم هم مخالفت نمیکرد حالا لااقل هفت هشت تا بچه داشتم.
توصیه من به همه مخصوصا ااعضای کانال اینه : «نگذارید دیر بشه انسان از آینده خبر نداره، هزاران هزار اتفاق و مسأله ممکنه بیفته که شما حتا یک درصدش رو هم پیش بینی نمیتونید بکنید. حالا چند سال دیگه، تا خونه دار بشیم، تا ماشین بخریم، تا بریم شهرمون، تا پولدار بشیم، تا فلان مدرک رو بگیریم، تا فلان شغل رو پیدا کنیم وووواینارو بهونه نکنید ( چون خیلی زود دیر میشه) پشت سر هم بچه بیارید وبزرگ کنید خدا خودش از همه نظر کمک میکنه، مطمئن باشید ...
من خودم عاشق بچه هستم و حوصله بچه رو هم خیلی زیاد دارم، بماند هرجا با امیر حسین میرم میگن نوه ات هست منم با افتخار میگم نه بچه خودمه و چشما گرد میشه از تعجب، و نگاه ها عمیقتر، و من شادتر...
💖✨💖✨💖
#تجربه_من ۲۰۱
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#بارداری_بعداز_35_سالگی
من هم مثل خانمی که تجربه ۱۹۷ رو نوشته بود، مادر پنج فرزند هستم.... اصلا اولش فک کردم یکی اومده و تجربه زندگی منو نوشته 😂😂😂
آخه من هم فرزندان آخرم دوقلو هستند ... دوقلو ها با اومدنشون دنیایی از برکت و رحمت و به خونه ی ما آوردن...
فرزند سومم حدود ۲ ساله بود که حضرت آقا فرمودن که به جوانها توصیه فرزند آوری میکنم.... من که خودمو جوان نمی دیدم و اینکه میدیدم خوب ۳ تا فرزند دارم..... خیلی با وجدان راحت میگفتم آقا خطابشون به هرکی باشه.... به تو نیست 😂😂😂😂
ناگفته نمونه از وقتی فرزند سومم به دنیا اومد من به طرز عجیبی با کلاسهای تدبر در قرآن آشنا شدم، که میدونم این از روزی این کوچولوی تازه به دنیا اومده بود.... قرآن نگاه آدما رو به زندگی عوض میکنه..... قرآن بایدها و نباید ها رو جهت میده.... اون جهتی که خدا دوست داره....
در حین مطالعه قرآن با سبک زندگی قرآنی بیشتر آشنا میشدم و همش یکی میگفت تا دیر نشده دست به کار بشو و فرزند بعدی رو هم بیار تا به فرمان رهبرت لبیک بگویی و اونو تقدیم امام زمانت کنی...
ولی از طرفی سنم و نیز تعدا سه بچه و همچنین برنامه ریزی هایی که برای آینده ام کرده بود، مرتب منو برای عدم انجام این کار وسوسه میکرد.
یه شب خواب دیدم جمع بسیار زیادی از جوونای انقلابی و مومن که به خاطر لبیک به ندای رهبر عزیزمون بچه دار شدن تو یه سالنی جمع شدن و یکی یکی می اومدن و فرزند دلبندشو نو تقدیم امام زمان عج میکردن..... ایشون هم با آغوش باز بچه ها رو میپذیرفتن 😭😭😭😭
خلاصه تو سن ۴۱ سالگی، وقتی فرزند سومم ۵ ساله شده بود، تصمیم گرفتم که باردار بشم و همسرم هم از این تصمیم خیلی استقبال کرد...... خدا هم سنگ تموم گذاشت و یه دوقلو بهمون داد😁
دو تا دختر شیرین، عزیز و بابرکت
الان دوقلوها یک سال و نیمه هستن و من هر لحظه خدا رو شکر میکنم که این تصمیمو گرفتم و خدا رو بیشتر شاکرم که همسری همراه دارم.
تصمیمی که هرچند با سختیهای بسیار بسیار زیادی همراه بود ولی خدا دست ما رو جاهایی میگرفت که بدجوری شرمندش میشدیم.
هم از لحاظ مالی برکت زندگیمون بیشتر شد و هم از لحاظ نشاط و شادی زندگی
البته کلاسهای قرآن هم به لطف خدا به قوت خودش و با برکت بیشتری هنوز ادامه داره...
الحمدالله.... الحمدالله..... الحمدالله
💖✨💖✨💖
#تجربه_من ۲۱۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
بابای من مثل یه سری باباهای دیگه
شدیدا دختر دوست بودن و دلشون نمیخواست ازدواج کنم... چون فقط من بودم و یه داداش ۱۵ ساله...
خیلی هم ما به بابا مامانمون میگفتیم که یه نینی دیگه بیارین، میگفتم من پس فردا ازدواج میکنم، داداشم میره یه شهر دیگه و شما میمونین و یه خونه ی سوتو کورا ... ولی موفق نشدیم راضیشون کنیم...
خلاصه
خواستگارا زیاد بودن ولی خب کی بود که موافقت کنه...
سال سوم دبیرستان که تموم شد زمزمه های من و مامانم شروع شد.. من به شوخی و مامانم جدی سعی داشتیم بابامو راضی کنیم ولی موفق نبودیم...
تا این که اوایل بهمن ۹۵ یه خواستگار سمج پیدا شد... 💪 از اون اصرار و از بابام مخالفت.. خلاصه بعد از اصرار های زیاد، بالاخره بابام رضایت دادن که بیان..
توی اون هفته حدود سه تا خواستگار دیگه هم خیلی تصادفی راهی خونه ی ما شدن...
ک به خواستگار سومی جواب بله داده شد..
من ۱۸ سال و همسرم ۲۲ سال
شب سال تحویل ۹۶ عقد کردیم.
و زندگیمون شروع شد
اما اینطرف یعنی بابام خیلی تحت فشار بودن و خب بالاخره دختر بزرگشون رو به اصطلاح داده بودن رفته بود و تنها مونده بودن
مامانم میگفتن که بابات به من میگن تقصیر تو بود، گولم زدی و گذاشتی دخترمو شوهر بدمو کلی ناراحت بودن از مامانم...
با همه ی این حرفا ما یک سال و نیم بعدش رفتیم سر خونه زندگیمون و خیلی زود باردارشدم ..
و از همه جالبتر اینجا بود که مامان بابای من بعد از شوهر دادن من بالاخره راضی به بچه آوردن شده بودن ولی نشده بود تا این که نزدیکای عروسیما فهمیدیم که مامانم در سن چهل سالگی حامله شدن... 😍 😍 😍 😍
حالا دختر من از خاله اش ۲۹ روز کوچیک تره و بابام که دلشون غمگین بود از رفتن دخترش... حالا خدا بهشون دوتا دختر دیگه داده...
و مطمئنم که این خاله و خواهر زاده قراره در آینده بهترین دوستای هم باشن...
و البته بازم دارم رو مامانم کار میکنم که دوسه سال بعد، دوباره یه نینی دیگه بیاریم باهم... 😍 😍 😍 😍
☘💞☘💞
#تجربه_من ۲۲۶
#فرزندآوری
#غربالگری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
خانواده من و اقوام نزدیکم با همین طرز تفکر که " ۲ بچه کافیست " همگی به داشتن دو فرزند اکتفا کردند.
خوب به قول معروف اون موقع اینطوری مد بود.
تا اینکه در سال ۸۰ برادر عزیز من در سن ۲۰ سالگی در اثر ابتلا به سرطان خون، ما رو ترک کرد و به جوار رحمت حق شتافت.😭
برای من که در اون موقع تازه ازدواج کرده بودم و همچنین به پدر و مادرم خیلی خیلی سخت گذشت.
از غم و ناراحتی اون روزها همین قدر به شما بگم که وقتی خاطرات اون روزها در ذهنم میاد، همه ذهنم تاریک میشه.
این یک بُعد ماجرا بود، ولی بُعد دیگه ماجرا وقتی بود که من صاحب فرزند شدم.
به لطف خدا الان منتظر به دنیا اومدن چهارمین فرزند خودم در سنّ ۴۲ سالگی هستم، ولی بچه های من همیشه و دائم این تک فرزندی من براشون سنگین میاد. مخصوصا در مناسبت ها و ایام خاصی مثل عید نوروز یا حتی در ایام عادی همیشه این نکته رو به یادم میارن که ما نه دایی داریم، نه خاله...😞
من دوتا دختر و یک پسر دارم
دختر بزرگم ۱۹ ساله، پسرم ۱۷ ساله و دختر کوچکم ۱۵ ساله
آخرین زایمان من سال ۸۲ بود و اون موقع چیزی به اسم غربالگری بین پزشک ها مطرح نبود.
سه ماه از بارداری چهارمم گذشته بود که رفتم دکتر و گفتن باید غربالگری انجام بدید.
اول کمی در موردش تحقیق کردم هر سایت و کانالی که میشد در موردش مطلب گیر آورد، مراجعه کردم. وقتی دیدم غربالگری رو پزشک های الان برای همه خانم ها بدون توجه به سن و سابقه خانوادگی و ... توصیه میکنن راستش کمی مشکوک شدم. حتی به این نتیجه رسیدم که در کشورهای پیشرفته از لحاظ اقتصادی هم یه همچین آزمایش هایی یا توصیه نمیشه و یا به موارد خاصی صرفا توصیه میشه...
علاوه بر اون اعتقاد به سقط جنین در هر سنی رو گناه محض و ناشکری میدونم.
بنابراین غربالگری رو انجام ندادم.
دکتر هم کلی غر زد و آخرش ازم امضا گرفت که ایشون با توجه به ریسک بالا خودشون تمایلی به انجام غربالگری نداشتن..
البته همسرم تاکید داشت که حتما غربالگری رو انجام بدم، ولی من از ایشون تقاضا کردم که همون هزینه ای رو که میخوایم برای انجام غربالگری بدیم رو به یک خانواده که مشکل اقتصادی دارن به عنوان صدقه، به نیت سلامتی فرزندمون کمک کنیم.
چون به هرحال سقط جنین حرامه
اگر خدای مهربون بخواد ما رو با هر چیزی که دوست داره امتحان میکنه
ولی ما حق نداریم جان یک انسان رو به هر دلیلی بگیریم.
ما وظیفه داریم برای سلامتی فرزندان مون هر کاری از دست مون برمیاد انجام بدیم، نه اینکه اونها رو از بین ببریم.
🌸🍃🌸🍃
#تجربه_من ۲۵۶
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#قسمت_اول
وقتی خبر بارداری مامانمو شنیدم، از ذوق و شدت خوشحالی زبونم بند اومده بود، دلم میخواست داد بزنم و به همه بگم😍
یادمه مامانمم هم خوشحال بودن، هم خجالت میکشیدن... ولی بنظر من این نعمت خدادادی رو باید با صدای بلند جار زد و هیچ خجالتی ام نداره...
ترم آخر کارشناسی بودم و خودمم دو سال بود عقد کرده بودم. مامانم از شوهر من خجالت میکشیدن و میخواستن فعلا پنهان بمونه اما من دیگه طاقت نداشتم
به محض اینکه از در اتاق اومدم بیرون با خنده و شادی، همه چی رو گفتم
البته خودمم یکم از بابام خجالت میکشیدم ولی نه از باب اینکه بچه ای درکاره، از باب اینکه بلاخره بابان و بزرگترن و نمیدونم دیگه..
ولی برق شادی و ذوق رو کاملا میشد از چشمای ناز بابام تشخیص داد... از اون لبخندی که بر لب داشتن و نمیتونستن پنهانش کنن☺
اون موقع یه برادر بزرگتر از خودم داشتم و یه برادر دیگه هم ۷ سال کوچیکتر... یعنی اختلاف سنی پسر بزرگه و کوچیکه خونواده میشد ۲۴ سال😍
مامانمم هم ۴۱ ساله بودن...
خلاصه، من همراه مامان میرفتم مطب دکتر و آزمایشات و... اما این خوشحالی و ذوق و شور و حال خیلی طول نکشید و این جنین دو ماهه از بین ما رفت و دلمون از غصه خون شد. منکه خیلی گریه کردم😭
ولی بعد از اینکه مامانم حالشون رو براه شد من شروع کردم به انرژی مثبت دادن و یجور اغفال کردن مامانم🙈😄
تا اینکه در اوج ناباوری، سال بعد دوباره مامانم حامله شدن😍
این یکی رو دیگه هیچ جوره نمیتونستم باور کنم
این یعنی لطف و محبت خدا
دوباره شادی و شور و نشاط به خونمون برگشت
انرژی و نشاطی که این بچه هنوز نیومده با خودش آورده بود، خیلی قشنگ و بجا بود.
من و همسرم خیلی خوشحال بودیم
اطرافيان هم همگی خوشحال بودند
خداروشکر تو فامیل و اطرافیان ما کسی اهل سرزنش و مسخره کردن نبود و نیست.
با وجود اینکه مامان بابای من فرزند اول خانواده هستند. و بابامم در شرف بازنشیتگی بودن😍
خدا خیلی بهمون لطف کرد
توانی به مامانم داد که تو اون شرایط سخت، بتونن همراه من باشن برای خرید جهیزیه...
خدا رو شکر شرایط عروسی ما هم فراهم شد و عروسی برپا شد.
دیگه الان همه میدونستن مادر عروس سه ماهه حامله ست😍
دوستای من که سر به سر مامانم میذاشتن و بجای اینکه برای منه عروس شعر بخونن برای مامانم میخوندن:
مادر عروس، بشین و بسوز
۵ ماه دیگه، سیسمونی بدوز
😂😂😂
که همینم شد.
چون هیچ چیزی از لحاظ پوشاک و وسایل و.. نبود برای ورود یه نینی..
مامان بابام با ذوق رفتند یه سیسمونی خریدن😍
کمد لباس و گهواره و کریر و کالاسکه و کلی لباس و اسباب بازی که یا من از ذوقم میخریدم یا داداشم..
البته اینا اسراف نبود، چون هم لازم بود هم بعدا برای بچه های منم استفاده میشد. مخصوصا لوازمش مث گهواره و روروئک و..
خلاصه که این آقا محمدصادق گل ما بدنیا اومد و یه عالمه نشاط و سرزندگی باخودش آورد به خونه بابام...
هرچند سختی و خستگی هم داشت مخصوصا برای مامانم که ۴۳ ساله بودن،
ولی خب شیرینیش بیشتر از سختیش بود.
یکی از اثرات مثبتی که این نینی تو طرز تفکر من بوجود آورد، تغییر دادن حس و نظرم نسبت به بچه پسر بود. من همییییشه میگفتم که اگر بچه ام پسر بشه، ناراحت میشم. ولی خداروشکر انقدر این داداش کوچولو شیرین بود که دیگه جنسیت برام هیچ فرقی نداشت.
و یکی دیگه از خوبیای اومدن این نینی به خونه مامانم که داشت این بود که من با سختی های بچه داری با بیخوابیها و تمام مشکلاتش آشنا بشم و آماده...
و شاید مهمترین اثر، اثر گذاشتن رو عقاید اطرافیان بود. چون بعدش سه تا از خاله هامم باردار شدند😍
۶ ماه بعد از عروسیمون، منم باردار شدم
خداروشکر حاملگی سختی نداشتم
فقط دیگه خیلی کمک و مراقبتای مامان و خونه مادری رو نداشتم که مهم نبود
همینکه داداشمو میدیدم تو اوج شیرین کاریاش، همین خودش بمبی بود از انرژی و حمایت و عشق
برای زایمانم، خالم کمک حالم بودن
منو خالم ۱/۵ سال تفاوت سنی داریم و خیلی صمیمی هستیم
با هر ۵ تا خاله صمیمی هستم😍
بلاخره علی آقا هم بدنیا اومدن
الان یه نسل جدید از نوه ها خونه مادربزرگم هستن
یسری مث من و داداشام که بزرگ شدیم
یسری ام این فسقلی هایی که هر کدوم ۴-۵ ماه با هم تفاوت سنی دارن...
چقدر خوبه وقتی بچه کوچیکا با هم همبازی میشن و تنها نیستن...
بازم از خوبیای ورود داداشم بگم اینکه درسته مامانم به ظاهر خیلی نتونستن تو بارداری و بچه داری کمکم کنن ولی همین که دیگه خونه مامان دغدغه درست کردن حریره و سوپ و.. نداشتم، خودش کلی از زحمتام کم میکرد.
دیگه از صدقه سری داداش کوچیکه همه چی آماده بود. از غذا گرفته تا پوشک🙈 و پماد و لباس و رختخواب و..
یعنی من دیگه خونه مامانم لازم نبود یه کیف پر از وسایل با خودم ببرم...
🌸🍁🌸🍁
#تجربه_من ۲۶۷
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
خیلی خوشحالم از اینکه تونستم با نفسم و جو حاکم بر جامعه غلبه کنم و دو تا فرشته دیگه به دوتا فرزند قبلیم اضافه کنم.
در سن ۲۰ سالگی، ترم دوم دانشگاه ازدواج کردم و ۲۱ سالگی مادر شدم. صاحب یه پسر کاکل زری... فاصله سنی دوتا پسرام، ۵ سال بود و همزمان، در کنار وظیفه سنگین مادری، درسم رو هم ادامه دادم و بعد از ۱۰ سال تصمیم گرفتم دختر کوچولویی داشته باشم و الحمدالله با دعاها و نذر و نیازهامون به جای یه دختر کوچولو دوتا فرشته دارم
الان ماشالله...
پسر اولم ترم اول رشته مهندسی و پذیرفته شده در یکی از بهترین دانشگاه های دولتی کشوره و پسر دومم هم کلاس هشتم هستش..
کارم خیلی زیاد شده و می تونم بگم کلا به خاطر بچه ها خونه نشین شدم ولی ناراحت نیستم. مادری تحصیل کرده ام که در کنار همسر مهربان و فهیمم، اوقات خوشی رو در کنار ماحصل زندگی ۱۹ ساله مون داریم. زندگیِ ایده آل به نظرم داشتن دو دختر و دو پسره 😉🌹
واکنش اطرافیان به خصوص پدرم دیدنی بود چون تصورشون این بود حالا که دو تا بچه رو در سن کم داشته ام و الان از آب و گل دراومدن، باید برم دنبال فعالیت اجتماعی و ادامه تحصیل که حالا برای چی و اینکه مرتب ازم می پرسیدن که چند ساله هستی؟ من سر فرزند سوم ۳۵ ساله بودم که باردار شدم نه برای بارداری و نه برای زایمان مشکل خاصی نداشتم...
دختر دومم هم در سن ۳۷ سالگی به دنیا آوردم البته توی بهداشت که می رفتم بعضی از تکنسین ها با حالت اعتراض می گفتن که برای چی آخه؟! چرا به فکر سلامتی خودت نیستی!! و من می گفتم که الان مگه چه مشکلی بوجود آمده و می گفتن ۱۰ سال بعد مشخص می شه😂
الحمدالله شاکر این نعمات خدا هستیم🌹
#تجربه_من ۲۷۲
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
من تجاربی که دوستان می فرستن رو خیلی دوست دارم و کیف میکنم از این همه تجربه خوب و تاثیرگذار ... چون شرایط من تو زندگی خاص بود گفتم شاید برای بعضی ها جالب باشه عنوان کنم.
من ۲۱ سالگی ازدواج کردم و بعد از ۶ ماه باردار شدم ولی بی دلیل سقط شد و ۱ سال بعد دختر گلم به دنیا اومد که الان ۱۸ سالشه و به دلیل شرایط بد مالی رفتم سر کار و چون دیپلم داشتم و باید مدرک می گرفتم، شروع کردم غیر حضوری درس خواندن که با وجود مشغله کاری و زندگی و بچه، ۶ سال طول کشید. دخترم ۱۰ ساله شده بود. اطرافیان بهم می گفتند بچه دوم رو بیار، اما فکر میکردم کار درستی میکنم و میگفتم حالا وقت دارم و درس میخونم و نمیتونم این سختی رو تحمل کنم. تا اینکه تصمیم گرفتم و بعد از ۱ سال باردار شدم و فاصله بچه ها شد ۱۲ سال.
دخترم از تنهایی دراومد ولی خیلی با هم همبازی نیستند بعد از پسرم که صحبتهای رهبری رو شنیدم تصمیم گرفتم بر خلاف عرف که متاسفانه برای همه جا افتاده فقط ۲ تا بچه، من فرزند سوم رو بیارم. تا می گفتم این قصد رو دارم با مخالفت شدید همه اطرافیان و حتی همسرم مواجه می شدم و همین باعث شد فاصله فرزند دوم و سومم ۶ سال بشه و الان دخترم ۶ ماهشه و همسرم هر روز میگه چه اشتباهی کردیم که زودتر این فرشته رو به این دنیا دعوت نکردیم چون من در سن ۴۱ سالگی زایمان کردم و فرزند اولم ۱۸ سالشه و تازه خواهر دار شده...
و الان به هر کس که دوستش دارم میگم که اشتباه من رو تکرار نکنید و سومی و چهارمی رو با فاصله کم بیارید من اگر تجربه الان رو ۱۵ سال پیش داشتم. حداقل ۴ تا فرشته آسمانی رو داشتم و اینقدر از کارم پشیمون نبودم. و این رو بگم من هر سه رو با سزارین به دنیا آوردم و هیچ مشکلی ندارم.
🌸✨✨✨
#تجربه_من ۲۷۵
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
در سن ۱۸ سالگی ازدواج کردم و در سن ۱۹ سالگی خدا به من یه گل پسر عطا کرد.
درس خواندنم رو ادامه دادم و در کنکور قبول شدم ولی به خاطر شرایط زندگی دانشگاه نرفتم.
چون سزارین شده بودم و وزنم خیلی کم بود، دکترم گفته بود حداقل تا ۶ سال باردار نشم و بعد از ۶ سال که اقدام کردیم، ۷ سال طول کشید و من دیگه ناامید شده بودم که بچه دار بشیم. اما در حرم اقا امام رضا علیه السلام دعا کردم و خداوند به ما یه گل دختر عطا کرد. وقتی پسرم ۱۳ ساله بود. دقیقا روز ولادت امام رضا علیه السلام...
بعد از به دنیا آمدن دخترم تصمیم گرفتم تا سنم زیاد نشده یکی دیگه بیارم. ولی دچار کم خونی شدید شدم و هر چی دارو می خوردم انگار اثر نداشت.
تا اینکه رسیدم به سن ۴۰ سال، با چند تا دکتر مشورت کردم گفتند در سن بالا بهتره باردار نشی...
رفتم استخاره کردم خوب آمد. چون خیلی بچه دوست داشتم و خیلی دوست داشتم به حرف رهبری گوش کنم. دوباره اقدام کردیم و خداوند یه دختر خوشگل دیگه به ما هدیه داد الان دخترم یک سال و نیمه هستش.
بچه دومم که یک ساله بود درسم رو ادامه دادم و به دانشگاه رفتم . الان دارم برای ارشد می خوانم. کلا ادامه تحصیل رو دوست دارم. معتقدم که ماهی رو هر وقت از اب بگیره تازه است. (زگهواره تا گور دانش بجوی)
فقط اینو می خواستم بگم با اینکه شاغل هستم. در کنار شاغل بودن، شغل مقدس خانه داری و همسرداری و بچه داری، درسم رو هم می خوانم.
و به همه کسانی که میگن چون شاغلیم بچه داری سخته و بچه نمیارن، ثابت کنم که اگر بخواهید میشود فقط باید به خداوند توکل کنید و در زندگی برنامه ریزی داشته باشید. اون وقت متوجه می شوید که بچه مانع کار، درس و پیشرفت نیست.
فرزندانم:
محمد ۲۳ ساله
فاطمه زهرا ۱۰ ساله
فاطمه زینب ۱/۵ساله
خوش به سعادت همه ی اون هایی که در سن کم چند تا بچه پشت سر هم میارند و با هم بزرگشون می کنند
اگر من از همون اول به حرف دکتر گوش نمی دادم و به خدا توکل می کردم الان فاطمه زینب باید بچه پنجم یا ششم من بود. الان خیلی پشیمان هستم چون احساس می کنم واقعاً سه بچه کمه...
این رو بگم که برای هر سه تا هدیه ای که خداوند به ما داد چون راضی به رضای خداوند بودیم. جهت تشخیص جنسیت اصلا سونوگرافی نرفتیم و تا به دنیا آمدنشون نمی دونستیم دختره یا پسر
الان که وارد سن ۴۲ سالگی شدم. دکترم گفته بود به خاطر سن بالا و سزارین باید ببندی ولی من موافقت نکردم. قبل از عمل حتی داخل اتاق عمل خیلی اصرار داشت که ببنده ولی گفتم مرجع من گفته مجاز نیست واجازه ندادم.
کسی اون زمان نبود تا درست منو راهنمایی کند. تازه وقتی بچه دوم یا سوم رو باردار شدم همه اقوام منو سرزنش کردند. ولی اکثر مادران شاگردام وقتی دیدند من سومی رو باردار شدم اونا هم تشویق شدند. و دومی و سومی آوردند یعنی بعد از اینکه متوجه بارداری من شدند. اکثریت اقدام نمودند و الان چند نفرشون زایمان کردند و بقیه هم اخرای بارداری یا اوایل بارداری شون هستند. خدا رو شکر مشوق خوبی بودم. تقریباً نزدیک به ۲۰ نفر از مادران شاگردام الان یا بچه هاشون به دنیا امدند یا باردار هستند.
امیدوارم از تجارب زندگی من، دیگران هم استفاده کنند.
🌷🍂🌷🍂
#تجربه_من ۲۸۶
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#بارداری_بعداز_35_سالگی
متولد ۵۳ هستم. ۱۸ ساله بودم که ازدواج کردم، ۲۰ سالم بودم که دخترم به دنیا اومد. ۲۶ سالگی هم پسرم به دنیا اومد و شدم مبلغ سزارین، دکترم بدون دلیل سزارینم کرد منم خیلی خوشحال بودم. 😢
از اون طرف هم، بیشتر از ۲ بچه کابوسم بود. از بس تحت تاثیر تبلیغات جاهلانه غرب بودم، خواب می دیدم ۲ تا بچه ی دیگه دارم می گفتم آخه من که حامله نبودم!! اینا از کجا اومدن؟ 😂
خلاصه سرتونو درد نیارم روزگار چرخید و چرخید، حضرت رب العالمین به بنده گناهکارش نظر کرد، حضرات معصومین علیهم السلام عنایت فرمودن، نگاهم عوض شد. حالا دیگه، التماس می کردم اما پزشکان رضایت نمیدادن، یکی بخاطر تیروئید، دیگری بخاطر مشکل کمر، بعدش هم همسرم، وقتی همسرم گفت نه، دو روز اشک ریختم، ضجه میزدم تا باز هم به عنایت الهی راضی شد و در حالیکه ۳۹ سالم بود و برای دخترم خواستگار میومد، باردار شدم تا امیرحسینم به دنیا اومد. دخترم ازدواج کرد، از امام حسین ع تو حرمشون خواستم اگر صلاحمونه باز هم فرزنددار بشیم، سال بعد دخترم باردار شد و من دقیقا در سالگرد زایمان دخترم وقتی نوه ام یکساله بود فاطمه زهرا جان رو در سن ۴۳ سالگی به دنیا آوردم.
الحمدلله ،الان دخترم دوسالشه، منم ۴۵ سالمه و مجددا باردارم و شرمنده ی این همه عنایت الهی 😭 به لطف و عنایت خداوند و حضرات معصومین علیهم السلام، فرزندانم سالم هستن و چون میدانستم سقط جنین حرامه، غربالگری های منجر به سقط را هم انجام ندادم و برای سلامتی فرزندان قربانی کردیم و این رو جایگزین پر برکتی دانستیم.
القصه ... از خداوند خواستم توبه ی منو در مورد حرفها و اشتباهاتم بپذیره، به لطف و کرمش، زایمان سوم و چهارمم هم بعد از دوبار سزارین، با کمک خانم دکتر روغنی زاد، طبیعی انجام شد.
خیلی اوقات در حال تبلیغم، الحمدلله تعدادی از اطرافیان نگاه شون تغییر کرده و بچه دار شدن، همسرم هم شده مبلغ جمع آقایون، یه تنه جلوی حرف های منفی مخالفین وایساده و روشنشون میکنه الحمدلله ☺️ الان شدم رهبر مادربزرگایی که خودشون بچه دار میشن😉
#تجربه_من ۲۹۱
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#معرفی_پزشک
من در سن ۲۴ سالگی ازدواج کردم. اولین فرزندم در سال ۷۸ بدنیا اومد و چون اون زمان شعار "فرزند کمتر، زندگی بهتر" رو سر میدادند و من هم شاغل بودم، فرزند دوم رو بعد از ۶ سال بدنیا آوردم فرزند دومم که ۸ ساله شد، چون حضرت آقا امر به فرزندآوری بیشتر دادند، فرزند سوم رو بدنیا آوردم در حالیکه ۴۰ ساله بودم و فرزند چهارم رو در ۴۳ سالگی و فرزند پنجم رو در سن ۴۶ سالگی بدنیا آوردم. الحمدالله بچه ها همه سالم هستند برخلاف تبلیغات غرب پسندانه...
از نظر تحصیلات فوق لیسانس هستم و سه ساله که بازنشست شدم البته پیش از موعد با بیست و یک سال سابقه...
در رابطه با آزمایش غربالگری در بارداری اخیر به خاطر سن ۴۶ سال، دکترم پیشنهاد کرد که آزمایش سل فری رو انجام بدم که جواب سل فری هم این بود که بچه سالم هست و آزمایشهای دیگر غربالگری رو انجام ندادم. چون مورد داشتیم که در آزمایش غربالگری به دوستم گفتن بچه مشکل داره باید سقط بشه ولی دوستم با فتوای حضرت آقا این کار رو نکرد و الان پسر ۴ سالش سالم هست.
لطف خدا بود که در بارداری های اخیر حالت تهوع کمتری داشتم. مثلا بارداری اولم به خاطر تهوع دو ماه بیمارستان بستری شدم ولی تو بارداری آخر اصلا حالت تهوع نداشتم البته دچار دیابت بارداری شدم چون مادرم هم بیماری دیابت دارند ولی بعد از اتمام بارداری از بین رفت.
همسرم به دو دلیل موافق فرزندآوری بودن و هستن😉 یکی فرمایش حضرت آقا... دوم فواید زایمان و شیردهی در سلامت جسمی و روحی زنان، خیلی از دوستان بعد از زایمانم اذعان داشتن که جوانتر شدی و پوستت خیلی خوب شد😊
چون پرسنل بیمارستان برخورد خوبی به خاطر بارداری چهارم باهام نداشتن، تصمیم گرفتم دنبال دکتری باشم که موافق فرزندآوری باشن قبلا در همایش فرزندآوری خانم دکتر باروتی که همسر آقای شریعت مداری مسئول روزنامه کیهان می باشد شرکت کرده بودم ایشان معتقد هستن خانم تا زمانی که یائسه نشده میتونه باردار باشه. بنابراین در بارداری آخر فقط به مطب ایشان مراجعه کردم که همیشه به من آرامش میدادن و مشوق من نیز بودن و برای زایمان فقط به بیمارستان رفتم.
برخی اقوام نزدیک به خاطر بارداریم ناراحت بودن ولی به درستی این مسیر ایمان داشتم و برخورد و رفتار اونا برام اهمیتی نداشت. حتی دختر بزرگم چون ۲۰ سال داره از این موضوع ناراحت بود ولی الان خیلی خواهر دو سالش رو دوست داره و اون حسش موقتی بود☺
الان نسبت به زمانی که بچه اول رو داشتم خیلی اوضاع بهتره چون هم تجربه خودم برای بچه داری بیشتر هست و هم بچه های بزرگم در نگهداری کوچکترها کمکم هستن و معتقدم اگر در مسیر حق و ولایت قدم برداریم خدا به وقتمون و توانمون برکت میده و اینو رو با تمام وجود حس میکنم.
نسبت به همسن های خودم بیشتر حس جوانی میکنم چون به جای اینکه مادر بزرگ بشم، مادر میشم😉
نیتتون رو برای فرزندآوری خالص و خدایی کنید و در زمان بارداری فرزند رو نذر اهل بیت کنید و نزد دکتر مومن برین. انشالله مسبب اضافه کردن شیعیان حضرت علی علیه السلام باشید
🍃🌸🌸🌸
#تجربه_من
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
من دبیری ۴۴ ساله از شهر شیراز هستم، در دوران کودکی همیشه شاهد بودم که خانواده های اطرافم که دارای تعداد فرزندان بیشتری هستند، چقدر شاد و با نشاط هستند، به همین دلیل همیشه تعداد بچه های زیادی را برای خودم آرزو می کردم.
متاسفانه زمان ازدواج من مصادف شد با کنترل جمعیت، اصلا در اون زمان تعداد فرزند بیشتر از دوتا خیلی بد و زشت بود. وقتی که پسرم ۱۷ ساله و دخترم ۱۳ ساله بود متوجه شدم که نظر مقام معظم رهبری، افزایش جمعیت و تکثیر نسل هست.
خیلی شوهرم را تشویق کردم، همزمان حجت الاسلام عباسی در سخنرانی برای آقایان ایشان را تشویق به فرزندآوری کرده بودند. و خداوند در سن ۴۰ سالگی، سومین فرزند را به ما هدیه کرد.
تا پنج ماهگی از همه خجالت می کشیدم و به هیچ کس نگفته بودم حتی به مادرم، برخلاف تصور من همه بسیار خوشحال شدند و استقبال کردند. اقوام و نزدیکان برای من آش می پختند و می فرستادند، همکارهای محترم هم همگی شادی می کردند.
از آنجا که از قبل از بارداری نکات ریز نوشته شده در کتاب ریحانه بهشتی و یا کتاب ازدواج مکتب انسان سازی دکتر پاک نژاد را رعایت کرده بودم نگران سلامت فرزندم نبودم.
خدارا شکر بعد از تولد سومین فرزندم که پسری زیباتر ، آرام تر از فرزندان دیگرم بود، شادی نه تنها به منزل ما بلکه به همه اقوام هم قدم گذاشت، همه دوستش داشتند و از تولدش خوشحال بودند.
خدا را شکر مرخصی های زایمان هم خیلی خوب و بهتر از سال های قبل هست. اگر چند سال زودتر چنین تصمیمی گرفته بودم حتما الان منتظر فرزند چهارمم بودم.