📚 #داستان
👈 فرمان شگفت
ابو عبدالله محمد بن خفیف شیرازی، معروف به شیخ کبیر، را دو مرید بود که هر دو احمد نام داشتند. یکی را احمد بزرگ تر می گفتند و دیگری را احمد کوچک تر. شیخ به احمد کوچک تر، توجه و عنایت بیش تری داشت.
یاران، از این عنایت خبر داشتند و بر آن رشک می بردند. نزد شیخ آمده، گفتند: احمد بزرگ تر، بسی ریاضت کشیده و منازل سلوک را پیموده است، چرا او را دوست تر نمی داری؟ شیخ گفت: آن دو را بیازمایم که مقامشان بر همگان آشکار شود.
روزی احمد بزرگ تر را گفت: یا احمد! این شتر را برگیر و بر بام خانه ما ببر. احمد بزرگ تر گفت: یا شیخ! شتر بر بام چگونه توان برد؟ شیخ گفت: از آن در گذر، که راست گفتی.
پس از آن احمد کوچک تر گفت: این شتر بر بام بر. احمد کوچک تر، در همان دم کمر بست و آستین بالا زد و به زیر شتر رفت که او را بالا برد و به بام آرد. هر چه نیرو به کار گرفت و سعی کرد، نتوانست. شیخ به او فرمان داد که رها کند، و گفت: آنچه می خواستم، ظاهر شد.
اصحاب گفتند: آنچه بر شیخ آشکار شد، بر ما هنوز پنهان است. شیخ گفت: از آن دو، یکی به توان خود نگریست نه به فرمان ما. دیگری به فرمان ما اندیشید، نه به توان خود. باید که به وظیفه اندیشید و بر آن قیام کرد، نه به زحمت و رنج آن.
خدای نیز از بندگان خواهد که به تکلیف خود قیام کنند و چون به تکلیف و احکام، روی آورند و به کار بندند، او را فرمان برده اند و سزاوار صواب اند؛ اگر چه از عهده برنیایند. و البته خداوند به ناممکن فرمان ندهد.
📗 #تذكرة_الاولياء
✍ عطار نیشابوری
#داستانک 📚
گویند: صاحب دلی، برای اقامه نماز به مسجدی رفت. نمازگزاران، همه او را شناختند؛ پس، از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید. پذیرفت. نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوی او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.
آن گاه خطاب به جماعت گفت: مردم! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد! کسی برنخاست. گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد! باز کسی برنخاست. گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما برای رفتن نیز آماده نیستید!
📗 #تذكرة_الاولياء
✍ عطار نیشابوری
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰