524.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میانگین سنی کشورهای خاورمیانه تا سال 2060
نگاه به میانگین سن ایران بندازید
#جنگ_جمعیت خیلی جدی است
#تجربه_من ۱۳۰
#سقط_جنین
15 سال پیش از روی جهالت سقط جنین انجام دادم، سپس به بیماری افسردگی دچار شدم. دکتر گفته بود نباید بچه دار بشم...
سه سال پیش ناخواسته باردار شدم، اکثر دکترای متخصص اعصاب نظر به سقط داشتن اما انجام ندادم. الان بچه ام سه ساله است. خودم هم یک ساله هیچ داروی اعصابی مصرف نمیکنم.
تجربه سقط جنین خیلی تلخ خودم رو حاضرم به عنوان تجربه ارائه بدم:
من و جنین از دست رفته ام قربانی شعار «فرزند_کمتر_زندگی_بهتر» شدیم. دو ماه نشده بود که رفتم به والله قسم بچه دور شکم از تیغ فرار میکرد. چیزی که در درون من کشته شد نه تنها جنین، که خود من بودم.
بعد از این مصیبت نه تنها نتونستم به اون دوتا بچه برسم، فقط به مردن فکر میکردم. افسردگی شدید تا دوقطبی و.... شش سال طول کشید تا بتونم توفیق توبه پیدا کنم. بعد از توبه تازه فهمیدم گناه کبیره انجام دادم با مراجعه به یکی از علما دیه رو پرداخت کردم، کمی آرامش پیدا کردم. ولی فکر نمیکنم حتی وقتی بخوام بمیرم هم، جون دادنم به سختی اون تجربه باشه. الان که به لطف خدا این بچه سه ساله رو دارم، طعم زندگی رو میفهمم.
#جنگ_جمعیت
#تجربه_من ۱۴۸
#فرزندآوری
در دوران دانشجویی عروسی کردیم، هر چه مادرشوهرم میگفت یه بچه بیارید، من کمکتون میکنم، ساعاتی که میری دانشگاه خودم برات نگه میدارم، میگفتم نه... وحشت میکردم از اینکه چه طور با بچه درس بخوانم و...
بعد لیسانس، همه گفتن اول کار پیدا کن، خونه و ماشین واجبه و.... بچه رو بعد بیارین...
یه سالی تو شهر غریب تنهایی رو تحمل کردم، دنبال کار گشتم و... یهو متوجه شدم که باردارم انگار دنیا رو سرم خراب شد... نه خونه داشتیم نه ماشین، تازه شهرمون کوچیک بود و کلا یه دکتر زنان داشت و یه بیمارستان دولتی...
قصد داشتیم پول جمع کنیم، بریم شهر بزرگتری خونه بخریم ولی حالا برنامه هامون بهم خورده بود. کارم شده بود گریه و ناشکری... باز خوب بود که تو اون شهر غریب مادرهمسرم رو داشتم همش بهم دلداری میداد و کمکم میکرد...
تو همون ماه های اول یه روز همسرم زنگ زد گفت، قبول داری بچه رزقشو با خودش میاره؟ گفتم چطور؟ گفت یه وام خودرو تو محل کارمون اسم نوشته بودیم، امروز قرعه کشی کردن اسم من در اومده😍😍😍
حالم روز به روز بهتر شد برا زایمان به اصرار مادرم قرارشدکه برم شهر خودمون بیمارستان خصوصی، ولی خدا خواست و پسرم ده روز زودتر تو همین شهر کوچک صحیح و سالم و طبیعی بدنیا اومد🌷🌹
پسرم ۶ماهه شده بود، تازه داشتم از مادرشدنم لذت میبردم که فهمیدم بازم باردارم🙈
ایندفعه دیگه واقعا غم عالم اومد تو دلم... که خدایا حالا چیکار کنم؟! خودمو ویارم یه طرف، پسر کوچیکم یه طرف، مستاجری و دوری از خانواده ام یه طرف، وسوسه های سقط جنین از هر کسی که میفهمید باردارم یه طرف...
خیلی گریه کردم اون روزا، خیلی خدا رو صدا کردم، از خدا خواستم بهم توان بده تا بتونم بچه هامو نگه دارم.کم کم با رد شدن ویارم روحیه م بهتر شد. سخت بودا ولی قابل تحمل شده بود.
تو ماه هفتم بودم که همسرم گفت یه مقدار پول داریم با وام مسکن، میخوام تا سنگین تر نشدی بریم یه خونه بخریم و اسباب کشی کنیم خدا رو شکر خیلی زود کارای خونه انجام شد🌹ولی وسعمون نرسید بریم شهر بزرگتر. همونجا موندگار شدیم.
پسردومم هم تو همون بیمارستان دولتی راحت تر از اولی بدنیا اومد.
با دنیا اومدن بچه دومم مشکلاتم شروع شد تا یه سال همش با پسر اولم مشکل داشتم که برادرشو ضربه نزنه... ولی وقتی کوچیکه راه افتاد کم کم باهم دوست شدن و خیالم راحت شد...پسر کوچیکم که دوسالش تموم شد، خودم اقدام به بارداری کردم برای فرزند سومم.
این بار بارداری سختی داشتم با دوتا بچه سخت گذشت ولی وقتی پسر سومم بدنیا اومد با خودش دنیایی از ارامش و راحتی آورد، باورتون نمیشه ولی از همون روزای اول دوتا داداشای بزرگترش دورش میچرخیدن، یکی پوشک میاورد ، یکی لباسشو میاورد... راستش خودمم نفهمیدم چطور این بچه رشد کرد و دوسالش گذشت.
الان پسر اولم پیش دبستانی میره دوتای دیگه هم چهارونیم و دونیم ساله هستن. و من فرزند چهارمم رو باردارم که تازه فهمیدم دختره...
البته ناگفته نماند که تابستون یه خونه ی تقریبا بزرگ ویلایی تو شهر مون خریدیم با باغچه و حوض آب و...
واقعا زندگی جریان پیدا میکنه با بچه های زیاد، تا کسی فرزند سوم نیاره باورش نمیشه که چقدر تفاوت هست بین سومی و دومی. بچه ها تا دوتا هستن بیشتر درحال جنگن ولی وقتی سومی میاد اصلا دیگه شما دعواشونو نمیبینید.
حالا بماند همه آموزشهای لازم رو هم خودشون میدن... من برا بچه سومم فقط سوپ فرنی درست میکردم، میریختم تو ظرف، داداشاش میبردن خودشون بهش میدادن، خودشون لب و لوچه شو پاک میکردن و... خودشون یادش میدن چی بده چی خوبه... باورتون شاید نشه ولی اونقد با داداششون حرف میزدن و تلاش کردن برا حرف آوردنش، سومیه خیلی زود هم به حرف اومد هم راه افتاد😂😂
چن تا از دوستام بخاطر توصیه های من فرزند سوم آوردن و الان همه شون دعام میکنن و میگن راحت شدن...
#جنگ_جمعیت
#تجربه_من ۱۶۸
#فرزندآوری
#تحصیل
وقتی فرزند اولم رو باردار بودم، برای شرکت در آزمون ارشد علوم تربیتی درس میخوندم. اما رتبه م در حدی نبود که تو شهر خودم (مشهد) قبول بشم و چون میدونستم به غیر از همسرم همراه دیگه ای برای درس خوندن ندارم قید دانشگاه رو زدم.
اما وقتی دخترم 6 ماهه شد در آزمون ورودی جامعه الزهرا شرکت کردم و قبول شدم . همسرم گفت مطمئنی با بچه اذیت نمیشی. گفتم هر 6 ماه هم میرم امتحان میدم، هم میرم زیارت خانوم فاطمه معصومه (سلام الله علیها).
ضمنا عمه ی بسیار خوب و مهربانی هم در شهر قم دارم که در ایام امتحانات به جای اینکه به اسکان برم منزل ایشون بودم.
هر ترم که میرفتم برای امتحانات برای من و دخترم تجربه های بسیار خوب و جالبی بود.
گاهی با مادرم میرفتم و دخترم یک هفته تمام از بودن با ایشون لذت میبرد و من هم مشغول امتحانات. یک بار با دوستی رفتم که دخترش با دخترم هم بازی بودن. کلی خوش گذشت. یک بار هم با خواهر و برادرم رفتم.
در طی اون هفت سال که میرفتم برای امتحانات پسرم هم به دنیا اومد و دقیقا همون ترم بالاترین معدل رو آوردم. هرچند تعداد واحدها کم بود ولی بازم کار سختی بود که با نوزاد برای امتحان آماده بشم.
خلاصه همه دوستان و آشنایان دست به دست هم دادن تا من 7 سالِ جامعه الزهرا رو تموم کنم.
نکته ش اینجاست که ب برکت داشتن بچه این انتخاب رو کردم و از قِبَل همین تصمیم خودم و مادرم و همسرم و کلی از دوست و آشناها بارها به زیارت حضرت معصومه رفتیم و حتی عمه جونم هم با کسانی که همراه من می اومدن ارتباط صمیمی پیدا کردن.
#جنگ_جمعیت
📌همراه با نظرات شما
🔻الان احساس میکنم که لذت کودکی فرزندانم را حس نکردم ...
💬من زنی ۵۲ساله هستم و در دانشگاه شهید بهشتی پرستاری خوندم . مدت ۲۲ سال در این رشته صادقانه کار کردم و خودم رو بعد ۲۲سال بازنشسته کردم!
سه فرزند تا ۲۷ سالگی بدنیا آوردم و ۱۶ سال بخاطر بچهها کشیک شب، کار کردم تا فرزندانم مهد کودک نروند و در دوران مدرسه خودم بالای سرشان باشم و ظهرها ناهار گرم بخورند و نبود مادر را احساس نکنند!
دراین سالها با تمام سعی که برای فرزندانم داشتم ، ولی الان احساس میکنم که لذت کودکی فرزندانم را حس نکردم و خیلی غصه میخورم
اگر یک بار دیگر بدنیا بیایم هرگز شاغل نمی شوم چون نه قشنگی دوران طفولیت فرزندانم را فهمیدم و نه لذت زندگی را
خستگی و بیماریهایی برایم باقی مانده که الان در دوران بازنشستگی دارم با آنها سر میکنم!
در حالیکه هم سن و سالهای خانه دار من بسیار سرحال هستند !
من فرزند دختر ندارم ولی اگر داشتم هرگز به او اجازه شاغل شدن نمیدادم و فقط به او همسر داری و فرزند آوری و بچه داری می آموختم! تا مادری خوشبخت و سالم شود
__________
#جنگ_جمعیت
#تجربه_من ۱۶۹
#تک_فرزندی
من از وقتی چشم باز کردم تنها بودم و هستم. با اینکه خانواده ای مذهبی هستیم ولی به خاطر شعار «فرزند کمتر_زندگی بهتر» تک فرزند بودم.
الان که بزرگ شدم درشرف ازدواج هستم، خلا وجود یه خواهر رو به تمام معنا حس میکنم و حسرت می خورم برای کسانی که خواهر و برادر دارند و قدر اونا رو نمی دونن...
با اینکه پدرم و مادرم هردو از خانواده پرجمعیتی بودند ولی ترجیح دادند که خانواده خلوتی تشکیل بدن ولی حالا عذابشُ و تنهایی شو من کشیدم و می کشم و خواهم کشید...
با خودمم عهد کردم انشاالله ۵ یا ۶ تا بچه قدونیم قد داشته باشم تا اونا هم مثل من تنهایی بی دلیل رو تجربه نکن.
به همه کسانی که فکر میکنن اگه تعداد بچه ها کم باشه اونا دیگه مشکلی ندارن، میگم این مسئله یه سرابه که فقط برا پدرومادر جذابه...
#جنگ_جمعیت
#تجربه_برگزیده ۱۱۳
#فرزندآوری
من یه نوجوون هیجده ساله هستم
و فرزند اول خانواده، یه داداش کوچیک تر از خودم دارم که الان کلاس هشتمه...
ما از چهار پنچ سال پیش به پدر و مادرمون میگفتیم، ما باید خواهر داشته باشیم، کلی انتظار کشیدیم، از صحبت های حضرت آقا درباره فرزند آوری گفتیم، براشون از بعضی خانواده های پرجمعیت مثال میزدیم، خلاصه بعد از کلی راه رفتن روی ذهن پدر و مادر، بالاخره فهمیدیم یه عضو جدید داره به خانواده ما اضافه میشه... 😍
ما فقط و فقط آبجی میخواستیم چون من و داداشم و بابام سه تایی مَرده خونه بودیم و مادرم بین سه تا مرد گیر افتاده بود تا بالاخره یه دختر هم داشته باشه که تو کارها کمکش کنه و....
خلاصه تا شش ماه اجازه ندادیم کسی متوجه بشه، ولی بعدش که فهمیدن حرف ها شروع شد، از یه طرف بعضی از فامیل ها به مادرم میگفتن دستت درد نکنه، ما چند سال بود میخواستیم بچه سومو بیاریم ولی جرأت نمیکردیم، حالا که شما برای سومین بار بچه دار شدی، ماهم بدون ترس و لرز بچه سومو میاریم😊😊😊
این فرزند آوری خودش یه #امر_به_معروف_عملی بود، چرا که بعد از فرزند سوم پدر و مادرم، شش تا خانواده دیگه بچه دار شدن...
دیگه حرف های بقیه رو که میگفتن تازه آسوده خاطر شده بودی، راحت شده بودی و دو تا بس بود مگه میخوای چکار کنی و... شرح نمیدم.(تو خود حدیث مفصل، بخوان از این مجمل) 😂😂😂
حالا از قسمت ناراحت کنندش بگم براتون، ما داشتیم سره انتخاب اسم خواهرمون دعوا میکردیم، که فهمیدیم بچه پسره😡😡😡😡
کلی ناراحت شدیم، ولی معتقد بودیم هرچه خدا بخواد همون میشه ولی ناامیدم، نشدیم به طوری که تا لحظه آخر امید داشتیم بچه دختر بشه تا این جا هم پیش رفتیم که وقتی برادرم به دنیا اومد، زنگ زدم مادر بزرگم گفتم بچه پسره یا دختره 😆😆😆😆 یعنی منتظر شنیدن این بودم که بگه دختره ولی😢😢😢
زندگی ما از وقتی امیر عباس اومد از این رو، به اون، رو شد... نشاط بیشتر، تحرک بیشتر و تحمل بیشتر و رزق و روزی معنوی و علمی بیشتر و هزاران چیز خوبه دیگه...
من و داداش وسطیم هنوز ناامید نشدیم و باز هم به پدر و مادرم میگیم ماااااا آبجی میخوایم 😉
شما دعا کنید خدا یه خواهر صالحه و سالم نصیب ما کنه...
#جنگ_جمعیت
414.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #ببینید
بسیار زیبا
📌 داشتن برادر و خواهر برای هر فردی، جزو #حق_فرزند و #حق_نسل است...
#جنگ_جمعیت
🎍💖💖🎍🎍