این عکس شهید علی شاه سنایی حکایت جالبی داره که به این روزها مربوطه...
یکی از همرزمان شهید تعریف می کند که باید تونلی را بین برف ها می کندیم و به جلو می رفتیم ....
کمی من میکندم و کمی علی... تجهیزات هم نداشتیم حتی دستکش ...
تصمیم گرفتیم نوبتی کار کنیم . من کمی از برف ها را برداشتم و بیرون ریختم . دستهایم خیلی یخ کرد علی همینطور میگفت بیا بیرون تا من برم .نوبت علی که شد رفت و دیگر از تونل بیرون نیامد...هر چی گفتم بیا بیرون دستهات یخ زد بیا تا من برم علی گفت : فقط برام روضه حضرت زهرا (س) بخون....
علی اونجا دستهاش از سرما میسوخت و گریه میکرد...
آخر هم مزد گریه هاش رو از حضرت زهرا (س) گرفت...
شهید علی شاه سنایی در 29 آذر 94 در خانطومان سوریه به شهادت رسید #شب_یلدا
#شهدای_مدافع_حرم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_خامنه_ای
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#شهدا_در_قهقهه_مستانه_شان_و_در_شادی_وصلشان_عند_ربهم_یرزقون_اند
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهدای_شاهسنایی
#یا_فاطمه_الزهرا_سلام_الله_علیها
#اللهم_صلی_علی_فاطمه_و_ابیها_و_بعلها_و_بنیها
سر و صورتمان پر بود از خاک و غبار؛ حتی روی مژه هایمان خاک نشسته بود. شرجی هوای تابستان و گرمای دشت مهران هم که جای خود داشت؛ بدن ها زیر عرق بود و لباس ها پر از شوره!
وقتی از عملیات برگشتیم عقبه، یک صف طولانی و پر پیچ و خم ایستاده بودند بروند حمام، تدارکات لشکر سی چهل تا حمام صحرایی زده بود. با بچه ها رفتیم آخر صف. پشت سر من هم یک جوان بسیجی آمد و ایستاد؛ با چفیه صورتش را پوشانده بود. تا نوبتمان شود، دو ساعتی طول کشید.
وقتی نوبتم رسید، طبق عادت به نفر پشت سری بفرما زدم. داشت چفیه را از صورتش باز می کرد. خشکم زد؛
حاج قاسم سلیمانی بود!
فرمانده لشکر دو ساعت ایستاده بود توی صف حمام،مثل بقیه نیروها!
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#الگوی_خودسازی
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
🌱