eitaa logo
کاری کن خدا عاشقت بشه
797 دنبال‌کننده
35.6هزار عکس
23.7هزار ویدیو
60 فایل
کانال مذهبی و مطالب مفید و متنوع ارسال هر شب ارتباط با ادمین @Basirat_ekh
مشاهده در ایتا
دانلود
💙 شهردار ارومیه که بود، دوهزار و هشتصد تومان حقوق می گرفت. یک روز بهم گفت: « بیا این ماه هرچی خرجی داریم رو کاغذ بنویسیم، تا اگه آخرش چیزی اضافه اومد بدیم به یه فقیر.» همه چی را نوشتم؛ از واکس کفش گرفته تا گوشت و نان و تخم مرغ. آخر ماه که حساب کردیم، شد دوهزار و ششصد و پنجاه تومان. بقیه ی پول را داد لوازم التحریر خرید، داد به یکی از کسانی که شناسایی کرده بود و می دانست محتاجند. گفت: « اینم کفاره ی گناهای این ماهمون.» 🌹
🔻شهردار که بود، به کارگزینی گفته بود از حقوقش بگذارند روی پول کارگر های دفتر. بی سر و صدا، طوری که خودشان هم نفهمند. #شهید_مهدی_باکری #درس_اخلاق
🔴 #به_همین_سادگی 💠 هردوتایمان اهل #سادگی بوده و از تجملات بیزار بودیم. اول زندگی‌مان بود و این خصلت، خوش می‌درخشید. دو تا #اتاق از خانه پدریش مانده بود که فرش کردیم. 💠 #جهیزیه‌ام را هم با مهدی بردیم و چیدیم. آنقدر کم بود که پشت یک #پیکان استیشن جا می‌شد. فقط وسایل #ضروری زندگی را داشتیم و به همین سادگی زندگی‌مان شروع شد! #شهید_مهدی_باکری 📙 نیمه پنهان ماه، ج۶، ص۱۷ 🍃❤️
💠خانه مان کوچک بود؛ گاهی صدايمان می‌رفت طبقه پايين. يک روز #همسايه پايينی به من گفت: به خدا اين قدر دلم می‌خواد يه روز که آقا مهدی مياد خونه لاي در خونه‌تون باز باشه، من ببينم شما دو تا زن و شوهر به هم ديگه چی می‌گيد، که اين قدر می‌خنديد؟ #شهید_مهدی_باکری 📙يادگاران، كتاب مهدی باكری 🌸✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 درسی فراموش نشدنی از شهید باکری برای مسئولین ایران! 🔹 به مناسبت سالروز شهادت فرمانده‌ای که از همه نظر الگو بود،
✳️ بگو ورشکست شدم دیگه! 🔻 آقا مهدی بعد از اینکه خوب به حرف‌هایم گوش کرد، گفت: «تو چقدر قرآن می‌خونی؟» گفتم: «اگه وقتی بشه می‌خونم؛ ولی وقت نمی‌شه. بیست و چهار ساعته دارم می‌دوم.» گفت: «نهج البلاغه چی؟ نهج البلاغه چقدر می‌خونی؟» باز همان جواب را دادم. چند تا کتاب دیگر را اسم برد و وقتی جوابم برای همه منفی بود، با عصبانیت دستش را بالا برد و گفت: «بدبخت! بگو ورشکست شدم دیگه!» گفتم: «چطور آقا مهدی؟» گفت: «تو با همون ایمان سنتی‌ای که داشتی اومدی جبهه. اونو خرج کردی، حالا دیگه اندوخته‌ای نداری؛ نه مطالعه‌ای داری، نه قرآن می‌خونی، نه نهج البلاغه. اون سرمایه‌ای که داشتی رو خرج کردی، اما چیزی بهش اضافه نکردی؛ این یعنی ورشکستگی! من می‌گم روزی یک ساعت درِ اتاقت رو بیند و مطالعه کن؛ ولو این که دشمن بیاد.» 🎙 راوی: میرمصطفی الموسوی، مسئول واحد مخابرات لشکر ۳۱ عاشورا 📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی ، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا 📖 ص ۲۱۴ ✍ علی اکبری مزدآبادی
یک بار هم جلوی کولر ننشست! 🔻 «میر مصطفی الموسوی»، مسئول واحد مخابرات لشکر ۳۱ عاشورا: به‌خاطر داغ کردن دائم بی‌سیم‌ها، همیشه توی چادر یا سنگر ما پنکه و کولر روشن بود. خدا شاهد است یک بار هم نشد که آقا مهدی بیاید جلوی کولر بنشیند تا خنک شود. به بچه‌ها می‌گفت قسمتی از سنگر را بشکافید تا از بادی که به آب جلوی سنگر می‌خورد و وارد سنگر می‌شود، خنک بشوید! 🔸 «کاظم احمدی‌نژاد» از واحد مخابرات لشکر عاشورا هم می‌گوید: هیچ‌وقت نشد که آقا مهدی داخل مرکز پیام بخوابد؛ چرا؟ چون اتاق ما کولر داشت! حتی وقت‌هایی که دیروقت بود و فرصت نمی‌کرد برود خانه، به اتاق مخابرات نمی‌آمد. می‌رفت مدرسه شهید براتی یا می‌رفت پشت‌بام. هر چه می‌گفتیم بیا داخل مرکز پیام، قبول نمی‌کرد. می‌گفت: «من هم مثل بقیه رزمنده‌ها. مگه اونا زیر باد کولر می‌خوابن که من بخوابم؟» حتی اگر پتو خنک بود، از آن استفاده نمی‌کرد. ما پتوهای او را می‌گذاشتیم داخل یک جعبه، بیرون از اتاق تا خنک نشود. می‌گفت: «بقیه هم پتوهایشان داغ است.» 📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی ، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا 📖 صفحات ۲۱۲ و ۲۱۳ ✍ علی اکبری مزدآبادی ❤️ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم)
🔆 برای چی باید با تو دعوا کنم؟! 🔻 خصوصیات اخلاقی مهدی منحصربه‌فرد بود. به‌طور مثال، اصلاً عصبانی نمی‌شد. من یاد ندارم طی چهار سال زندگی مشترکی که با مهدی داشتم، دعوایمان شده باشد. حتی یکی دوبار از عمد کاری کردم که عصبانی‌اش کنم، اما هربار با ملایمت و مهربانی عکس‌العمل نشان داد. می‌گفتم: «مهدی! چرا تو اصلاً عصبانی نمی‌شی؟» در جواب، آیهٔ «رحماء بینهم اشداء علی الکفار» را می‌خواند و می‌گفت: «خدا توی قرآن این‌جوری گفته؛ گفته با کفار با خشونت رفتار کنید، با اطرافیانتون با محبت. برای چی باید با تو دعوا کنم؟!» 📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی ، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا 📖 صفحات ۴۰ و ۴۱ ✍ علی اکبری مزدآبادی ❤️
✳️ فرمول اخلاص! 🔻 در یکی از همین آمدوشدها با ماشین، آقا مهدی به من گفت: «می‌خوام یه فرمولی بهت بگم که ببینی کارِت برای خدا هست یا نه؟» با خودم فکر کردم حتماً چیزی از من دیده یا فهمیده که این حرف را مطرح می‌کند. یک لحظه از خودم بدم آمد. گفتم: «آقا مهدی، چطور می‌شه آدم توی جنگ بیاد، مجروح بشه، این همه درد و رنج بکشه بعد بگه آیا کارش برای خداست یا نه؟ فکر می‌کنید کار ما برای خدا نیست؟» گفت: «نه منظورم این نبود که کار شما برای خدا نیست. من می‌خوام یه فرمولی بهت بگم که در هر زمانی بتونی کار خودت رو بسنجی.» گفتم: «بفرمایین آقا مهدی.» گفت: «اگر یه زمانی تونستی از جیب خودت یه پولی رو در راه خدا انفاق کنی، اون وقته که می‌فهمی این جنگیدنت هم برای خدا هست یا نه. مصطفی، انفاق مال از ایثار جان سخت‌تره.» این حرف آقا مهدی هنوز هم در گوشم هست. 📣 راوی: مصطفی مولوی 📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی ، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا 📖 ص ۱۲۶ ✍ علی اکبری مزدآبادی ❤️
✳️ بگو ورشکست شدم دیگه! 🔻 آقا مهدی بعد از اینکه خوب به حرف‌هایم گوش کرد، گفت: «تو چقدر قرآن می‌خونی؟» گفتم: «اگه وقتی بشه می‌خونم؛ ولی وقت نمی‌شه. بیست و چهار ساعته دارم می‌دوم.» گفت: «نهج البلاغه چی؟ نهج البلاغه چقدر می‌خونی؟» باز همان جواب را دادم. چند تا کتاب دیگر را اسم برد و وقتی جوابم برای همه منفی بود، با عصبانیت دستش را بالا برد و گفت: «بدبخت! بگو ورشکست شدم دیگه!» گفتم: «چطور آقا مهدی؟» گفت: «تو با همون ایمان سنتی‌ای که داشتی اومدی جبهه. اونو خرج کردی، حالا دیگه اندوخته‌ای نداری؛ نه مطالعه‌ای داری، نه قرآن می‌خونی، نه نهج البلاغه. اون سرمایه‌ای که داشتی رو خرج کردی، اما چیزی بهش اضافه نکردی؛ این یعنی ورشکستگی! من می‌گم روزی یک ساعت درِ اتاقت رو ببند و مطالعه کن؛ ولو این که دشمن بیاد.» 🎙 راوی: میرمصطفی الموسوی، مسئول واحد مخابرات لشکر ۳۱ عاشورا 📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی ، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا 📖 ص ۲۱۴ ✍ علی اکبری مزدآبادی ❤️ پ.ن: دیروز ۲۵ اسفند سالروز شهادت سردار مهدی باکری بود.