eitaa logo
کاری کن خدا عاشقت بشه
797 دنبال‌کننده
35.6هزار عکس
23.7هزار ویدیو
60 فایل
کانال مذهبی و مطالب مفید و متنوع ارسال هر شب ارتباط با ادمین @Basirat_ekh
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽؛ 🌹 نماز اول وقت در اتاق ژنرال 🌹 #داستان_نماز #نماز_شهیدان #نماز_اول_وقت
﷽؛ ⭐️ نماز در خاکی ⭐️ 💎 نزدیک ظهر بود. از شناسایی بر می گشتیم. از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم. آن قدر خسته بودیم که نمی توانستیم پا از پا برداریم ؛ کاسه زانوهامان خیلی درد می کرد. 💎 حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن. صبر کردم تا نمازش تمام شد. گفتم «زمین این طرف چمنیه، بیا این جا نماز بخوان». گفت «اون جا زمین کسیه، شاید راضی نباشه!!». 📒 یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 23 #نماز_شهیدان #داستان_نماز #نماز_اول_وقت #احکام
﷽؛ 🍎 بستر را رها کنید 🍎 🌼 سحر خیز باشید و در آن موقع كه سكوت همه جا را فراگرفته و پرده ى شب بر همه جا گسترده است، بستر را رها كنید، لحظاتى را با خداى خودتان، راز و نیاز كنید، عاشقانه به درگاه او سجده كنید، این اوقات، جزو ایام نورانى عمر شماست. 🌼 یقین داشته باشید به جهان آخرت. تمام اعمال ما در پیشگاه خداوند، بازتاب دارند و آن چه در آن جهان به ما مى رسد، جز بازتاب عمل ما در این دنیا نیست. 📚 سایت نوید شاهد، وصیت نامه شهید غلام محمد پاى رنج #نماز_شهیدان #طنز #نماز_شب 🍓💖✨✨✨
﷽؛ 🍒 نماز در کوهستان 🍒 🔰 بچه های دیگه شاید فقط تو همین دانشکده نماز خوندن ایشون رو دیده باشند. ولی من در کوهستان هم دیدم. تا اذان شد، سریع قبله را پیدا کرد و ایستاد به نماز. 📚 شهید علم، ج 1، ص59، شهید دکتر مجید شهریاری #نماز_شهیدان #داستان_نماز #نماز_اول_وقت میشود دانشمند بود و مومن
﷽ ؛ 💝 قضا شدن نماز شب 💝 🍀 رزمندگان برای #نماز صبح، صفوف را مرتب کرده بودند اما امام جماعت نيامده بود. سراغش رفتم ديدم در گوشه ای روی خاک افتاده و در #سجده گريه می کند. 🍀 گفتم: حاج آقا! بچه ها منتظرند. سر از سجده بلند کرد و با چشمان پر از اشک گفت: چه طور من پیش نماز این بچه ها شوم در حالی که دیشب نماز شبم قضا شده و این ها نماز شب خوانده اند. 🍀 بعد از شهادت طلبه غواص «نادر عبادی نیا» ، فهمیدم که به جز آن شب، هیچ نماز شبی از او قضا نشده است. 📚 زیر این حرف ها خط بکشید؛ ص ۱۰۳ #نماز_جماعت #نماز_شهیدان #داستان_نماز #نماز_شب 🍒
﷽ ؛ 💖 نذر نماز شب 💖 #داستان_نماز #نماز_شهیدان #نماز_شب 🌷🌷
﷽ 🌹 #نماز بدون #وضو ! 🌹 💧 در ارتفاعات سخت کردستان بودیم که به ما اطلاع دادند #شهید محراب #آیت_الله_مدنی «رضوان الله علیه» برای بازدید منطقه به محل استقرار ما می آید. 💧 هنگام بازدید، رزمنده ی نوجوانی جلو آمد و با حیایی خاص بعد از سلام و احوال پرسی گفت: الآن نُه روز است که آب پیدا نکرده ایم و نمازهایم را با #تیمّم خوانده ام، تکلیف نمازهای من چه می شود؟! 💧 شهید مدنی وقتی نگرانی او را دیدند در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود گفتند: حاضری یک معامله با من بکنی؟! آن رزمنده گفت: چه معامله ای؟! آیت الله مدنی گفتند: من حاضرم تمام عبادت هایم را به تو بدهم و در عوض تو این نُه روز نمازت را به من بدهی!! 📚 زیر باران، اصغر آیتی و حسن محمودی، نکته ۶۶ #نماز_شهیدان #داستان
﷽ 💍 ذکری برای برطرف شدن مشکلات 💍 🌹 به همراه رزمندگان در محاصره بودند، طوری که دشمن صدها نفر بود و آنها چند نفر. به سختی مقاومت می کنند. 🌹 ابراهیم به آنها می گوید برای رفع گرفتاری سلام الله علیها بگویید. زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وقتی تسبیحات را به حضرت زهرا سلام الله علیها یاد داد که حضرت دچار مشکلات بودند. 🌹 آنها تسبیحات را می گویند و با یاری خدا سالم برگردند. 📚 خدای خوب ابراهیم ، خاطره ۵۲.
﷽ 💛 تعقیبات مفصّل نماز صبح! 💛 🥀 حساس بود روی هایش. اگر احیاناً قضا می شد یا می رفت برای آخر وقت، تمام آن روز ناراحت و پکر بود. منتظر بود از زمین و زمان برایش بلا برسد. 🥀 بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، و و می خواند. هر سه اش را. 🥀 برای دعا هم می رفت می نشست جایی که سرد باشد. می خواست چشمانش گرم نشود و خوابش نبرد. می خواست بتواند دعاهایش را با حال و با توجه بخواند. 📚 حجت خدا؛ ۱۱۰ داستانک از ؛ ص ۳۶. 🌸✨💞
﷽ 💛 یه عهد و پیمان زیبا ! 💛 🦋 یک بار پیشم آمد و گفت : «بیا با هم عهد ببندیم» گفتم: «عهد ببندیم که چه؟» گفت: «که گناه نکنیم. که دل عجل الله تعالی فرجه الشریف را نشکنیم» لحظه ای فکر کردم و گفتم: «باشه» 🦋 نشستیم و عهد و قول و قرارمان را روی برگه نوشتیم. امضایش هم کردیم. اگر حرف بدی می زدیم یا زبانمان به غیبت و تهمت باز می کردیم یا هر گناه دیگری انجام می دادیم، باید کفّاره می دادیم. کفاره مان هم بود و روزه و صلوات و کمک به فقرا. 🦋 خوب ماند روی قول و قرارش. روی عهدش با امام زمان. واقعا از خودش حساب می کشید و محاسبه نفس می کرد. 📚 حجت خدا؛ ۱۱۰ داستانک از ؛ ص ۱۴. 💞💞
﷽ 💛 ! 💛 1⃣ توی قنادی کار می کردم. یکبار آمد پیشم و گفت: «مجید. جایی سراغ نداری که برم کار کنم؟» 🌸 گفتم: «چرا همین آقایی که توی قنادیش کار می کنم دنبال شاگرد می گرده. میای؟» نپرسید چند می دهد و روزی چقدر باید کار کنم و بیمه ام می کند یا نه. 🌸 فقط گفت: «موقع اذان می ذاره برم نمازم رو بخونم؟» مات و مبهوت شدم. ماندم چه بگویم؟؟ 2⃣ یکبار هم قرار بود با بچه ها برویم موج های آبیِ نجف آباد. سانس استخر از هشت شب شروع می شد تا دوازده. 🦋 توی تلگرام به بچه های گروه پیام داد که: «نماز رو چکار کنیم؟ ساعت هشت و نیم اذونه.» جواب دادم: «تو بیا، بالاخره یه کاریش می کنیم.» 🦋 گفت: « شرمنده من نمازم رو می خونم بعدش میام». گفتم : «همه باید سر ساعت هفت و نیم جلوی استخر باشن. اگه دیر اومدی؛ باید همه رو بستنی بدی.» 🦋 قبول کرد. نمازش را خواند و بعد هم به عنوان جریمه همه را بستنی داد. 📚 حجت خدا؛ ۱۱۰ داستانک از ؛ ص ۱۵.
﷽ 💍 دقت در وقت نماز 💍 🧡 سال ۱۳۵۹ بود. برنامه بسیج تا نیمه شب ادامه داشت. دو ساعت مانده به اذان کار نیروها تمام شد. رفقا را جمع کرد و شروع به صحبت کرد و از خاطراتش گفت. 🧡 او این گونه بچه ها را تا بیدار نگه داشت. ابراهیم به مسئول بسیج گفت: اگر این بچه ها همان ساعت می رفتند معلوم نبود برای بیدار شوند. 🧡 شما یا کار بسیج را سریع تمام کنید یا آنها را بیشتر نگه دارید که نماز صبح را بخوانند و بروند تا خدای ناکرده نمازشان قضا نشود. 📚 خدای خوب ابراهیم ، خاطره ۵۱.
🌳 خاطره ای از شهید چمران 🌳