من حالم خرابه خراب بشه خرابه
روزاشم شبیه شباش پر از عذابه
دختر غیر باباش رو پای کی بخوابه
غلاف نخورده بازو این اثر طنابه
تار چشمام زخمه پاهام
حرفی بزن قهری باهام
دیدی عمه اومد بابام
صدام گرفته
پدرم برگشته دعام گرفته
دل عمه خیلی برام گرفته
نفسم بین ناله هام گرفته
پرت شکسته
پهلوتم مثل مادرت شکسته
زدنت معلومه سرت شکسته
دندونات مثل دخترت شکسته
بابا حسین بابا حسین ...
بابا غرق دردم دور سرت بگردم
واسم آب آوردن خوردم و گریه کردم
حق دارم عزیزم ابری بشم ببارم
خاکی موت بمیرم من که گلاب ندارم
با من تنها تو هم دردی
عاشقی رو ثابت کردی
میدونستم بر میگردی
خدا گواهه وقتی فهمیدن خیمه بی پناهه
زدنم اونقدر که چشمام سیاهه
عمه های میگفت بچه بی گناهه
کیا آوردن سرتو از تشت طلا آوردن
اولش فکر کردم غذا آوردن
چه بلایی به روز ما آوردن
میشه بگی که من هنوز نازم
شونه بزن موی منو بازم
دست توی موهای تو میندازم
حسین وای .
﷽
🔰 عنایت حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) به شیخ عباس
میرزاعلی آقا یکی از فرزندان شیخ عباس قمی، میگوید:
✍🏻 در ناحیه حنجرهام دچار یک گرفتگی شدم به طوری که صدایم گرفته بود. به دکتر مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه گفت: بعضی از تارهای صوتی شما فلج شده و دیگر خوب نمیشود. فعلاً چند وقتی
منبر نروید، سخنرانی نکنید و حتی با خانوادهتان هم صحبت نکنید
.اگر چیزی هم خواستید، بنویسید. اگر اینها را انجام بدهی، ممکن است خوب بشوی. ✍🏻 بعد از مدتی، شروع کردم به عمل کردن نسخه دکتر. با هیچکس نمیتوانستم صحبت کنم، ماه رمضان نزدیک بود. مردم زنگ میزدند و مرا به مجالس دعوت میکردند. خیلی دلم گرفت. ▫️نماز ظهر و عصر را خواندم و بعد از نماز خیلی گریه کردم. متوسل به امام حسین (علیهالسلام) شدم و گفتم: "یا امام حسین، ماه رمضان نزدیک است و مردم ما را دعوت کردند. من هر سال منبر میرفتم و روضه میخواندم برای شما، امسال این توفیق از من گرفته میشود. از طرفی با زن و بچه هم نمیتوانم صحبت کنم. شما به فریاد ما برس." ▫️بعد از نماز ظهر و عصر، طبق معمول هر روز خوابیدم. در عالم رویا دیدم که یک اتاق بزرگی است؛ نصف اتاق روشن و نصف اتاق تاریک است. به آن نیمه روشن اتاق نگاه کردم و دیدم حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) نشستهاند، تا چشمم به حضرت افتاد، دوباره همان خواستههایم را عرض کردم. ▫️حضرت فرمودند: "به این سیدی که دم در نشسته است، بگو چند جمله روضه دخترم رقیه را برایت بخواند و چند قطره اشک بریز، انشاءالله خوب میشوی." نگاه کردم و دیدم که آن سید، آقای مصطفی طباطبایی قمی شوهر خواهر ماست. به ایشان گفتم: روضه بخوان. دیدم انگار خیلی در همان عالم رویا دوست نداشت روضه بخواند. امام حسین (علیهالسلام) اینبار با او فرمودند: "پاشو، روضه دخترم را بخوان." ✍🏻 او شروع کرد به روضه خواندن و من هم در همان عالم رویا شروع کردم به گریه کردن. حال خوشی داشتم که بچههایم من را از خواب بیدار کردند، خیلی ناراحت شدم که چرا مرا از این حال خوش درآوردید. ▫️از خواب که بیدار شدم، رفتم مطب دکتر و از او خواستم که دوباره معاینه کند. دکتر حنجرهام را معاینه کرد و گفت: عجیب است حاج آقا، هیچ اثری از بیماری برای شما نمانده است. ماجرا چیست؟ ماجرای خوابم را برایشان تعریف کردم. دکتر خیلی گریه کرد و گفت: روضه دختر سه ساله حسین (علیهالسلام) تو را شفا داد.
6_144232837855192129.mp3
6.8M
من از کجا شروع کنم هرچی بگم اضافیه
بگید برا هر گرهی خانم رقیه کافیه
به خود خدا گرفتم به خدا مریض بودم شفا گرفتم
به امام رضا گرفتم من از این سه ساله کربلا گرفتم
#کربلایی_امیر_برومند
༺❀᪥᪥❀༻
السَّلَامُ عَليْكِ يَا شَهِيدَة الْحُزْنِ وَ الْبُكِاء
السَّلَامُ عَلَى الْبَاكِيَة الشاكية النادبة
السَّلَامُ عَلَى صَاحِبَة الْحُزْنِ الْعَظِيمِ
السَّلَامُ عَلى ذاتِ الْعَيْنِ السكوب
ای صاحبة الحزن
در أرضِ کروب؛
همان زمین غم و اندوه
ياسیدتی یامولاتی
یا رقیه بنت الحسین سلام الله علیهما
چهل منزل
چشمانتان دریا
جگرتان خون
و لبانتان نقش بسته بود به ذکر حسین علیه السلام
تا عاقبت به نقطه تحت باء ملحق شدید ...
ای شفیعه آل حسین علیهماالسلام
به نام نامی تان که معراج مومنین و مومنات است
متوسل میشویم
تا لیاقت الحاق به مولایمان را
با شفاعت دستان گره گشایتان بدست آوریم؛
همان مولایی که چندین قرن است
شبیه شماست
منتقمی که
صبح و شام
خون گریه میکند
🏴آجرک الله یا مولانا بقیة الله أرواحنافداه
༺❀᪥᪥❀༻
༺❀᪥᪥❀༻
▪️رقیه خاتون (علیها السلام) شفیع عمه سادات
وقتی بازماندگان شهدای کربلا وارد کوفه شدند با سرهای مطهر شهدا مواجه شدند. در این هنگام عمه سادات حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) سر مقدس حضرت سیدالشهدا اباعبدالله الحسین (علیه السلام) را بر روی نیزه نظاره کردند، از شدت سوز و گداز شروع به صحبت با برادر کردند و ایشان را چنین خطاب کردند:
يَا هِلَالًا لَمَّا اسْتَتَمَّ كَمَالًا، غَالَهُ خَسْفُهُ فَأَبْدَا غُرُوبَا؛
ای ماه نو! چون به کمال رسیدی، خسوف تو را فرا گرفت و پنهان شدی.
اما وقتی دیدند که برادر پاسخ ایشان را نمی دهد، سوز قلبشان فزونی گرفت، پس نام مبارک «رقیه» خاتون را بر زبان مبارک جاری کردند و او را شفیع بین خود و برادر قرار دادند تا بلکه محبت حسین (علیه السلام) را به جوش آورده و پاسخی بشنوند:
يَا أَخِي فَاطِمَ الصَّغِيرَةَ كَلِّمْهَا، فَقَدْ كَادَ قَلَبُهَا أَنْ يَذُوبَا؛
ای برادرم! با فاطمه کوچک سخن بگو که نزدیک است از شدت اندوه قلبش ذوب شود.
📓بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج ۴۵، ص ۱۱۵
༺❀᪥᪥❀༻
_حالا اومدی..؟ ..
_دیگه ندارم من به زندگی میلی
عمه نگاهم کن، عوض شدم خیلی..
#طلاجوران #استودیویی 🏴