#عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم
گـذرِ ثانیه هـا هر چه جلوتر می رفت
بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت
بُغض می كرد یتیمانه به خود می پیچید
در عسل خواستن آری به برادر می رفت
تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد
با گلِ اشك به پا بوسیِ مـعجر می رفـت
دیـد از دور كه سر نیزه عمـو را انداخت
مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت
دیـد از دور كه یـوسف ز نـفس افتاد و
پنجهی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت
رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه
یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله
دید یـك دشت پِـیِ كُشتـنِ او آمـاده
تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آمـاده
دید راضی است به معراجِ شهادت برسد
مطمئن است و به خون كرده وضو آماده
آه، با كُندهی زانو به رویِ سینـه نشست
چنگ انـداختـه در طرّهی مو، آمـاده
هیچكس نیست كه پایش به سویِ قبله كِشد
ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده
ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند
خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده
بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه
یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله
زخـم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت
درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت
استخوان خُرد ترك، دست شد آویز به پوست
آه از این صحنهی جانسوز دلِ سنگ گرفت
گوهـرش را وسـطِ معـركهی تاخت و تاز
به رویِ سینهی پا خوردهی خود تنگ گرفت
با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو
مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت
بـاز تیر و گلـو و طفل به یـك پلك زدن
باز هم چهرهی خورشید ز خون رنگ گرفت
علیرضا شریف
#عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم
رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم
رسیده موقع آنکه خودی نشان بدهم
رها کن عمه مرا تا شجاعت علوی
نشان حرمله و خولی و سنان بدهم
دلم قرار ندارد در این قفس باید
کبوتر دل خود را به آسمان بدهم
عمو سپاه حسن می رسد به یاری تو
من آمدم که حسن را نشانتان بدهم
عمو شلوغی گودال بیش از اندازه است
خدا کند بتوانم نجاتتان بدهم
سپر برای تو با سینه می شوم هیهات
اگر به نیزه و شمشیرها امان بدهم
مگر که زنده نباشم که در دل گودال
اجازهء زدنت را به کوفیان بدهم
من آمدم که شوم حائل تو با عمه
مباد فرصت دیدن به عمه جان بدهم
عمو ببین شده دستم ز پوست آویزان
جدا شود چو علمدار اگر تکان بدهم
کسی ندیده به گودال آنچه من دیدم
عمو خدا نکند من ز دستتان بدهم
صدای مرکب و نعل جدید می آید
عمو چگونه خبر را به استخوان بدهم
فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر
که روی سینۀ مولای خویش جان بدهم
عزیز فاطمه انگشتر تو را ای کاش
بگیرم و خودم آن را به ساربان بدهم
برای آنکه جسارت به پیکرت نشود
خودم لباس تنت را به این و آن بدهم
مهدی مقیمی
🏴#شب_پنجم_محرم
🏴#حضرت_عبدالله_ابن_حسن_علیه_السلام
🏴#سبک_زمینه_شور
✍شاعر:عباس قلعه
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
عموم افتاده بین قتلگاه
شده بین این صحرا بی پناه
نداره یاری مونده بی سپاه
عمو جانم ۲
همه دارن با نیت میزنن
یه لشکر توی فکر کشتنن
نمونده جای سالم روو بدن
عموجانم۲
بالا و پایین میره نیزه روو تنش
افتاده زیر دست و پاها بدنش
عمه ببین با هرچی میشد زدنش (میشد زدنش)
آه ببین افتاده عمو یه گوشه روو زمین
آه ببین خورده بی هوا زمین ز روی زین
عموحسین عمو حسین عمو حسین
نفس هاشو با نیزه می بُرن
به قصد غربت دارن می زنن
تنش رو روی خاکا می کِشن
عموجانم۲
چقد جنجاله دور پیکرش
شده نیزه بارون دور و برش
توو دستای شمر افتاده سرش
عموجانم۲
عمه ببین که طاقتم به لب رسید
عمو توو قتلگاه به خاک و خون طپید
رشته صبرم بخدا دیگه برید (دیگه برید)
آه نزن جای سالمی نداره این بدن
آه نزن داره خون می ریزه از لب و دهن
عموحسین عمو حسین عمو حسین
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
عمو شد زیر تیر و دشنه پیر
نگاه کن عمه داره میشه دیر
توی جنجال لشکر کرده گیر
عموجانم۲
باید توی این راه پر پر بشم
توو این مقتل مثل اکبر بشم
باید توو آغوشش بی سر بشم
عموجانم۲
توی رگامه خون بابا حسنم
برا عمو دل و به دریا میزنم
ترسی ندارم که بره سر ز تنم (سر ز تنم)
آه عمو اومدم بشم سپر برات عمو
آه عمو نفسای آخرم فدات عمو
عموحسین عمو حسین عمو حسین
حضرت عبدالله.mp3
485.3K
#زمزمه #شب_پنجم_محرم
#حضرت_عبدالله_ابن_حسن_ع
🎙سبک: خدا مادرم را کجا میبرند...
رها کن دگر عمه جان دست من
عمویم بود عمه جان هست من
عمو غم نصیب است
در عالم غریب است
عموجان حسین۲
شدم عمه جان دلغمین عمو
بدیدم شکسته جبین عمو
عمو غم نصیب است
در عالم غریب است
عموجان حسین۲
عموی غریبم فتاده زمین
عدو در کنارش ستاده ز کین
عمو غم نصیب است
در عالم غریب است
عموجان حسین۲
ز بس که بود دشمن دین پلید
کنار عمو خنجرش را کشید
عمو غم نصیب است
در عالم غریب است
عموجان حسین۲
کجا می توانم رهایش کنم
روم جان خود را فدایش کنم
عمو غم نصیب است
در عالم غریب است
عموجان حسین۲
من عبد الله هستم یتیم حسن
چنان عمه گردیده غرق محن
عمو غم نصیب است
در عالم غریب است
عموجان حسین۲
الا دشمن دین رهایش نما
بیا جان من را فدایش نما
عمو غم نصیب است
در عالم غریب است
عموجان حسین۲
کنار عمویم به اویم پناه
شد آغوش او بهر من قتلگاه
عمو غم نصیب است
در عالم غریب است
عموجان حسین۲
✍️حاج رضا یعقوبیان
#مناجات_مهدوی_حضرت_عبدالله_بن_الحسن_علیهماالسلام2
#شب_پنجم_محرم
عمرم گذشت در عطش همجواری ات
باشم قرار روز و شب ِبی قراری ات
عمریست دیده های زمستانی ام هنوز
مانده به شوق دیدن روی بهاری ات
از بابت سعادت من یک دعا بس است
بین قنوت وسجده ی شب زنده داری ات
تا زنده ام برای ظهورت دعا کنم
چون بهترین عمل شده چشم انتظاری ات
امشب برای ماه حسن گریه می کنیم
آقا فدای اشک تو و سوگواری ات
شاید که این دوشب به مدینه سفر کنی
خاک بقیع گِل شود از اشک جاری ات
آمد به قتلگاه گل مجتبی و گفت
ای شاه بی کس آمده ام بهر یاری ات
تنها میان این همه لشکر چه میکنی
شعله به جان من زده هر زخم کاری ات
دستم جدا شده به فدای سرت حسین
خواهم شوم شریک در این رستگاری ات
جان را گرفته ام کف دستم برای تو
دار و ندار تو شده ام در نداری ات
تیری فقط به سینه ی من لاله کاشته
قلبم شکسته از بدن لاله کاری ات
شکر خدا که کشته شوم، برده صبر من
در زیر تیر و سنگ و سنان، بردباری ات
✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
#مناجات_مهدوی_حضرت_عبدالله_بن_الحسن_علیهماالسلام1
#شب_پنجم_محرم
السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
ای منتقم که جان تو بر لب رسیده است
در روضه ها ز دیده ی تو خون چکیده است
یک دم خودت برای ظهورت دعا نما
بنگر ستم به حدّ نهایت رسیده است
بنگر که شیعه منتظرت مانده روز وشب
در زیر بار هجر تو قامت خمیده است
از بس که غیبتت شده طولانی ای دریغ
شیعه ز منکران تو طعنه شنیده است
در پشت پرده های گناهان، نگاه من
شرمنده شد که ماه رخت را ندیده است
آقا بیا به بزم عزای مه حسن
ماهی که روح بر تن هیئت دمیده است
دستان عمّه زینب خود را رها نمود
تا قتلگاه نزد عمویش دویده است
او دیده داغ قاسم و صدپاره پیکرش
حق می دهم دگر ز جهان، دل بریده است
عشق حسین را وسط بغض خارها
یاس حسن،به قیمت جانش خریده است
دستش سپر شده جلوی تیغ دشمنان
با تیر حرمله ،به مرادش رسیده است
شد آخرین فدایی راه عموی خود
حالا به روی سینه ی او آرمیده است
او هم شبیه قاسم ِ گلگون بدن ز بغض
در زیر نعل اسب عدو قد کشیده است
هر نعل تازه ای که رسیده، به همرهش
او را به نقطه نقطه ی میدان کشیده است
✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)