eitaa logo
باهم
269 دنبال‌کننده
36.3هزار عکس
30.5هزار ویدیو
852 فایل
استقلال آزادي جمهوري اسلامي @Gh123 Admin @Arangeh @Malardiha
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🇮🇷خادمین مخلص شهر جدید (فازیک)بهارستان🇮🇷
موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس: 🔆 ✍️ تلنگری برای رسیدن به اهداف 🔹میلتون با وجود اینکه نابینا بود، می‌نوشت. 🔸بتهوون در حالی که ناشنوا بود، آهنگ می‌ساخت‌. 🔹هلن کلر در حالی که نابینا و ناشنوا بود، سخنرانی می‌کرد! 🔸رنوار در حالی که دست‌هایش دچار عارضه روماتیسمی بود، نقاشی می‌کرد. 🔹مجسمه‌ساز مکزیکی بعد از قطع دست راستش ساخت مجسمه‌ای را که آغاز کرده بود با دست چپ به پایان رساند! 🔸زهرا نعمتی که سال ١٣٨٣ در یک سانحه رانندگی ویلچرنشین شده بود اما با تلاش و تمرین توانست مدال برنز پاراالمپیک ۲۰۱۲ را بگیرد. 💢 آدم‌ها علی‌رغم نابینایی، ناشنوایی، معلولیت، پیری، فقر، کم‌سنی، مشقت یا بی‌سوادی بر سختی‌ها غلبه می‌کنند، از همه پیشی می‌گیرند، کار را به اتمام می‌رسانند و موفق می‌شوند. 🔺شما هم شک نکنید، می‌توانید علی‌رغم سختی‌ها و مشکلات خود را به هدف برسانید. 🌷 .... 🌷کل جبهه‌ها رسم بود که شب‌ها قبل از خواب سوره واقعه را دست جمعی می‌خواندند. میان چادر ما ابوالفضل نقاد بود، سوره را می‌خواندیم، تا می‌رسیدیم به "و حورالعین کامثال اللولو المکنون..." ابوالفضل شیطنت می‌کرد و "حورالعین" را کش می‌داد و به به می‌گفت. همان شد که تصمیم گرفتیم کاری کنیم تا این عادت از سرش بپرد. علت فقط این نبود، بعضی وقت‌ها بحث‌های کش‌دار و طولانی او سر همه را درد می‌آورد و تا نیمه شب مزاحم خواب دیگران می‌شد. تصمیم گرفتیم تا.... 🌷تصمیم گرفتیم تا دهان او به صحبت باز می‌شود همه با هم صلوات بفرستیم و این کار را کردیم. ابوالفضل سلام می‌کرد صلوات می‌فرستادیم. خداحافظی می‌کرد صلوات می‌فرستادیم. خلاصه تا لبانش می‌جنبیدند کل جمع صلوات می‌فرستادند. یک هفته این وضع ادامه داشت تا این‌که نقاد تسلیم شد و گفت: باشه.... باشه.... دیگه حورالعین رو کش نمی‌دهم. چشم فهمیدم. دیگه بحثای طولانی راه نمی‌اندازم. باشه دیگه ساعت ۹ شب خاموشی بزنید منم ساکت می‌شم. قبول؟ ....ابوالفضل یک سال بعد در ملکوت عراق جادوانه شد. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز ابوالفضل نقاد 🪴خــودسازی‌به‌سبک‌شهیدهمت ◽️می‌گفت بعد از نماز وقتی سرتون رو به سجده می‌گذارید و بدنتون آروم میشه اونجا با خودتون خلوت کنید. ◽️چون بهترین وقت همون موقع‌ست که چیزی حواستون رو پرت نمی‌کنه. یه مرور داشته باشید روی همه کارهایی که از صبح تا شب کردید.ببینید کارهاتون برای رضای خدا بوده یا نه. 🌷خیلی‌ها این توصیه حاج ابراهیم را شنیده بودند.عمل کرده و نتیجه‌اش را هم دیده بودند. 🔹️ شهید کاظم مهدی زاده در وصیت‌نامه خویش می‌فرماید: میخواستم بزرگ بشم، درس بخونم، مهندس بشم، خاکمو آباد کنم، زن بگیرم، مادر و پدرم و ببرم کربلا، دخترم و بزرگ کنم، ببرمش پارک، توی راه مدرسه با هم حرف بزنیم، خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم،خوب نشد..! ◇ ‏باید می‌رفتم از مادرم، پدرم، خاکم، ناموسم، دخترم، دفاع کنم، رفتم که دروغ نباشه، احترام کم نشه، همدیگرو درک کنیم، ریا از بین بره، دیگه توهین نباشه، محتاج کسی نباشیم. ‏ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷 .... 🌷شب عملیات مسلم بن عقیل (علیه السلام) اوضاع خیلی به هم ریخته بود و نیرو‌ها شدیداً مشغول اجرای دستورات فرماندهان خود بودند. در همین گیر و دار، ناگهان چشمم به همت افتاد. دیدم ساکت و آرام همین‌طور که به آسمان نگاه می‌کند، اشک می‌ریزد. تعجب کردم. گفتم: «حتماً مشغول راز و نیاز با خداست و داره از خدا برای پیروزی توی عملیات کمک می‌گیره.» به هر حال کنجکاوی باعث شد که بروم سراغش، از او پرسیدم: «چیه حاجی چرا گریه می‌کنی؟ به آسمان اشاره کرد و گفت: «به ماه نگاه کن.» 🌷نگاهی به ماه انداختم و گفتم: «خب، چی شده؟» گفت: «ماه لحظه به لحظه بچه‌ها رو همراهی می‌کنه. هرجا اونا توی دید دشمن قرار می‌گیرن، ماه میره زیر ابر و جایی که از دید دشمن بیرون میان و نیاز به روشنایی دارن، ماه میاد و همه جارو روشن می‌کنه. می‌بینی لطف خدا رو که چطور شامل حال ما می‌شه؟ حالا فهمیدی برا چی اشکم در اومده؟» او رفت و این امداد غیبی را از پشت بی‌سیم به اطلاع فرمانده گردان‌ها هم رساند و آن‌ها را متوجه حرکت ابر و ماه کرد. دقایقی بعد صدای گریه‌ی همه‌ی آن‌ها ار پشت بی‌سیم شنیده می‌شد. 🌹خاطره ای به یاد سردار خيبر شهید حاج محمدابراهیم همت منبع: باشگاه خبرنگاران جوان