eitaa logo
کشکول طنازی...😂😂( صلواتی )
232 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
12.3هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 آقایان مسئول، از ورزشکاران افتخارآفرین پاراآسیایی قدردانی کنید! 🔹این بچه‌ها تو بازی‌های پاراآسیایی تاریخ‌سازی کردند و بالاتر از ژاپن و کره در رتبه دوم ایستادند. 🔸این فرزندان ایران ۴۴ مدال طلا گرفتند، یعنی بیشتر از مجموع طلاهای بازی‌های آسیایی (غیرمعلولین) در دو دوره ۲۰۱۸ و ۲۰۲۲. 🔹این قهرمانان شایسته احترام نیستند؟ شایسته واردکردن خودرو چطور؟ کریم‌زاده از کانال 🔴 😊 (صلواتی ) 😂😊😊😂 https://eitaa.com/kashkoole_tanazy 😘😊☺️ .کانال 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکتر انوشه با این جوکها درباره زنان همایش را به مرز انفجار رساند! قول میدم این ۷ دقیقه حالت رو خوب کنه! زن و مرد ببینید که عالیه 😂😂🤣🤣🤣🤣😂 به چند بار دیدن مجددش می ارزه سلام الهی که این دوتا و هر کی باعث این مواردی هست که نگارش شده از بیخ و بن نابود شوند به حق محمدوآل محمد ص اما؟ آیا اقلا دوسال وچند ماه هست که این دو مفسد فی الارض به تعبیر نویسنده برکنارند یا خیر ؟ یا آیا این مملکت قوه قضاییه نداره؟ حفاظت و اطلاعات نداره؟ بازرسی نداره؟ و....و..... چرا نمیگیرندشون؟؟؟ ؟؟؟؟ چرا این دولت که نزدیک سی ماه داره میشه که سواره کار هست و وزیرش هم یکی دیگه ای تعطیلش نمیکنن؟؟. چرا هول هولکی یه مشت آدمهای بیسواد و بی اطلاع از کل موضوع فقط مطلب یه طرفه بیرون میدن وهیچ کس هم نه حق سوال داره و نه کسی جوابگو هست به این ها؟؟؟
🛑 سورپرایز جدید ایران برای صهیونیستا 🔺رسانه های صهیونیستی میگویند: موشکی که حزب‌الله دیروز پرتاب کرد و به هواپیماهای ارتش حمله کرد، موشک زمین به هوای ایرانی با برد حدود ۸۰ کیلومتر و مجهز به قابلیت‌های مختلف است که حوثی‌های یمن آن را در اختیار دارند و به عنوان یک موشک معرفی شد. 🔹موشک پدافند هوایی تحت نام "سقر-1"ممکن است چند منظوره نیز باشد. ـــــــــــــــــــــــ پایگاه خبری صابرین نیوز↙️ 🆘@sabreenS1_official
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح شد باز هـم آهنـگ خـدا می آید چه نسیمِ خُنکی دل به صفا می آید حافظ سلام صبحتون بخیر و شادی🌻❤️☀️ 😊 (صلواتی ) 😂😊😊😂 https://eitaa.com/kashkoole_tanazy 😘😊☺️ .کانال 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی تراپیستم میگه برای داشتن آرامش باید هر روز مدیتیشن کنی خونه ما😐😂 😊 (صلواتی ) 😂😊😊😂 https://eitaa.com/kashkoole_tanazy 😘😊☺️ .کانال 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat ➠‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🤣
☎️ تماس و سوال مسائل شرعی: 📞 الو سلام عليكم، من 90 سالمه و تا حالا تو عمرم حتی یک روز هم روزه نگرفته ام. میخواهم بدونم کفاره روزه هام چقدر میشه؟! 📞 پاسخگوی مسائل شرعی: سلام و زهرمار، خاک بر سرت، سه راه داری: ۱) یا باید دو قرن پشت سرهم روزه بگیری. ۲) یا باید به تمام مردم چین غذا بدی. ۳) یا باید کل مردم فلسطین و آزاد کنی 😂😂 😊 (صلواتی ) 😂😊😊😂 https://eitaa.com/kashkoole_tanazy 😘😊☺️ .کانال 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat ➠‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🤣
‏یه سری به مامانم گفتم می خوام برم استرالیا گفت : این کارِت زیره به کرمان بردنه! گفتم چطور؟ گفت : اونجا خودشون گوسفند صادر میکنن، بعید میدونم تو رو راه بدن 😂 ‏ 😊 (صلواتی ) 😂😊😊😂 https://eitaa.com/kashkoole_tanazy 😘😊☺️ .کانال 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat➠‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🤣
حق😂😂 😊 (صلواتی ) 😂😊😊😂 https://eitaa.com/kashkoole_tanazy 😘😊☺️ .کانال 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat ➠‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🤣
دیشب برق رفت سریع رفتم یه شمع روشن کردم نشستم دو تا سطر کتاب خوندم همینو در آینده هزار بار میکوبم تو سر بچم که ما با نور شمع درس میخوندیم شما چی 😂😂 😊 (صلواتی ) 😂😊😊😂 https://eitaa.com/kashkoole_tanazy 😘😊☺️ .کانال 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat ➠‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🤣
هدایت شده از .
يک دختر کوچک به داروخانه رفت و گفت: معجزه داريد؟ معجزه می خوای واسه چی عزیزم؟ ! یه چیز بدی هر روز داره توی سر داداش کوچولوم گنده تر می شه ! بابام میگه فقط معجزه میتونه نجاتش بده ، منم همه پول هام رو آوردم تا اونو براش بخرم . عزیزم ببخش که نمی تونم کمکت کنم ، ما اینجا معجزه نمی فروشیم. چشم های دخترک پر از اشک شد و گفت : ولی اون داره میمیره ، تورو خدا یه معجزه بهم بدید . ناگهان دستی موهای دختر کوچولو رو نوازش کرد و صدائی گفت : ببینم چقدر پول داری؟ پول ها رو شمرد و گفت : خدای من عالیه ، درست به اندازه خرید معجزه برای داداش کوچولوت ! بعد هم گرم و صمیمی دست دختر رو گرفت و گفت منو ببر خونه تون تا ببینم می تونم واسه داداشت معجزه تهیه کنم؟ ! اون مرد فوق تخصص جراحی مغز بود دو روز بعد عمل بدون پرداخت هیچ هزینه اضافه ای انجام شد. هزینه عمل مقداری پول خرد بود و ایمان یک کودک . مدتی بعد هم پسرک صحیح و سالم به خانه برگشت. دکتر ارنست گروپ رئيس سابق بيمارستان هانوفر المان ....... چندي پيش اين خاطره رو در يک کنفرانس علمي مطرح کرد .... و اون مرد جراح کسي نبود جز ....پروفسور مجيد سميعي .. ❤️ ❤️ . 😊😍 .📚 ..... ( صلوات ) https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342 🌸💚🌸💙🌸 کانال 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
هدایت شده از .
دزدی میلیون ها تومان از بانڪ دزدید ، دزد دیگری هم به ڪاه دان زد و مقداری ڪاه دزدید .. هر دو را گرفتند و نزد قاضی بردند . قاضی دزد بانڪ را آزاد ڪرد و دزد ڪاه را به دوسال حبس با اعمال شاقه محڪوم ڪرد . ڪاه دزد به وڪیلش گفت : چرا اونی ڪه پول دزدیده بود را آزاد ڪرد و من ڪه فقط مقداری ڪاه دزدیدم به دو سال حبس با اعمال شاقه محڪوم شدم ؟! وڪیل گفت : آخه قاضی ؛ ڪاه نمی خورد! . 😊😍 .📚 ..... ( صلوات ) https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342 🌸💚🌸💙🌸 کانال 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
هدایت شده از .
🌷🌷🌷 زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده‌ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت‌های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می‌آید منتظر شدم ببینم آیا پدرم هم متوجه سوختگی بیسکویت‌ها شده است؟ در آن وقت، همه‌ی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود؟ خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا میکردم که داشت مربا روی آن بیسکویت‌های سوخته می‌مالید و لقمه لقمه آنها را می‌خورد. یادم است آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم، شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت‌ها از پدرم عذرخواهی کرد و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: عزیزم، من عاشق بیسکویت‌های خیلی برشته هستم. همان شب، کمی بعد که رفتم پدرم را برای شب بخیر ببوسم، از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویت‌هایش سوخته باشد؟ او مرا در آغوش کشید و گفت: مامان تو امروز روز سختی را در سرکار گذرانده و خیلی خسته است. بعلاوه، بیسکویتِ کمی سوخته هرگز کسی را نمی‌کشد! زندگی مملو از چیزهای ناقص و انسان‌هایی است که پر از کم و کاستی هستند. در طول این سال‌ها فهمیده‌ام که یکی از مهمترین راه‌حل‌ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و پایدار؛ درک و پذیرش عیب‌های همدیگر و شاد بودن از داشتن تفاوت با دیگران است و امروز دعای من برای تو این است که: یاد بگیری که قسمت‌های خوب، بد و ناخوشایند زندگی ات را بپذیری و با انسان‌ها رابطه‌ای داشته باشی که در آن، بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری نشود. خدایا آدمای صبور و با اصالت قسمت همه کن 🌷🌷🌷 😊😍 .📚 ..... ( صلوات ) https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342 🌸💚🌸💙🌸 کانال 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
هدایت شده از .
✍️با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن💫 در زمانهای قدیم در یکی از بلاد پیرمردی با زنش زندگی میکرد .کار این پیرمرد نانوایی بود و بعد از اتمام کار روزانه اش به ماهیگیری میرفت و ماهیهایی را که میگرفت برای مصرف خودشان به خونه می آورد. این پیرمرد در سخاوت و پاکی زبانزد خاص و عام بود همه اهل شهر احترام خاصی بهش قائل میشدند چنان که از شهرهای دیگه هم به دیدنش می آمدند .کسانی که پول برای خرید نان نداشتند بهشون نان میداد .هر وقت به خونه وارد میشد تکیه کلامش این بود سلام زن تنورت داغه چایئت به راهِ و زنش هم بهش خوش آمد میگفت و ماهیی که با خودش آورده بود و ازش میگرفت و در تنور سرخ میکرد و باهم میخوردند... تا اینکه روزی شاه از آوازه و شهرت این پیرمرد به خشم میاد و به وزیرش میگه باید کاری کنیم تا این پیرمرد پیش مردم اعتبار خودش و از دست بده چرا که مردم اعتمادی که به اون دارند به من که شاه شون هستم ندارند وزیر نقشه میکشه یک روز به اتفاق شاه با لباس مبدل وارد نانوایی پیرمرد میشن و چند تا نون ازش میخرند .دست توی جیب خود برده و میگویند ما پول همراه خود نیاوردیم بهش میگویند ما تاجر هستیم و از دیار دیگری اومدیم .پیرمرد میگه اشکالی نداره شما نون ها را ببرید هر موقع اومدید این طرف پولش و میدید.وزیر میگه نه اصلا نمیشه شاید نیومدیم .پیرمردمیگه باشه در اون صورت حلالتون میکنم .شاه از دستش انگشتری که نشان پادشاهی او بود از انگشتش در آورد و به پیرمرد داد و گفت این پیشت باشه هروقت ما پول تو را دادیم این و ازت پس میگیریم ولی مواظب باش گمش نکنی چون خیلی گران بهاست‌پیرمرد قبول نکرد. ولی وزیر و شاه به اصرار بهش دادند. وقتی کارش تموم شد و به خونه رفت زنش از دیدن انگشتر تعجب کرد و پرسید این کجا بود و اون هم تمام ماجرا را برایش تعریف کرد .زنش گفت نباید قبول میکردی اگه خدای نا کرده گم بشه چی ؟ ما توان مالی اون و نداریم که جبرانش کنیم . خلاصه اون شب پیرمرد انگشتر و میندازه به انگشتش و میگیره میخوابه . وزیر و شاه که برای پیرمرد بیچاره نقشه کشیده بودند .شبانه چند مامور و مخفیانه به خونه پیرمرد می فرستند تا اون انگشتر را ازش بدزدند . ماموران این کار و را با موفقت انجام میدن و انگشتر و از پیرمرد میدزدند و تحویل پادشاه میدهند . بیچاره پیرمرد وقتی صبح بلند شد دید انگشتر نیست . همه جای خونه را زیر و رو کرد ولی اثری از انگشتر نبود زنش گفت حالا چه کار میکنی گفت نمیدونم فعلا برم مغازه اگه اومدند ماجرای دزدیده شدنش و بهشون میگم .پیرمرد وقتی مغازه را باز کرد وزیر اومد و تقاضای امانتشون و کرد وپول نون ها را بهش داد پیرمرد ماجرا را بهش گفت که آره دیشب انگشتر را ازم دزدیدند و وزیر عصبانی شده اون بیچاره را کشان کشان به قصر شاه برد وقتی وارد قصر شد در جا خشکش زد چون دید کسی که ازش نون خریده بود شاه بود .شاه با عصبانیت بهش گفت اگه تا یک هفته نتونی انگشتر را پیدا کنی گردنت را میزنم فقط یک هفته . پیرمرد با ناراحتی قصر را ترک کرد و به خونه اش رفت زنش وقتی ناراحتی او را دید ازش پرسید چه شده . پیرمرد گفت بیچاره شدیم زن کسی که انگشتر را بهم داده بود شاه بوده و یک هفته بهم مهلت داده تا براش پیدا کنم و گر نه اعدامم میکنه. خلاصه هر روز با ناراحتی میرفت سر کار و برمیگشت تا اینکه پنج روز از مهلتش گذشت که زنش بهش گفت ببین من اون روز خوب به اون انگشتر نگاه کردم و مدلش دقیقا یادمه میتونیم سفارش ساخت بدلش و بدیم برامون بسازند و ببری تحویل شاه بدی بعد یواشکی از این شهر کوچ میکنیم تا اونها بیان بفهمن اون انگشتر بدل است ما از اینجا فرسنگها دور شده ایم پیرمرد گفت نه زن با این کارم و فرار مهر تائید دزدی را به پیشانی خود میزنم فقط به خدا توکل میکنم چرا باید از کاری که نکردم فرار کنم خدا خودش بزرگه خودش کمکم میکنه فرداصبح بلند شد و رفت سر کار . ششمین روز بود شاه و وزیر خوشحال از این که فردا گردن پیرمرد را میزنیم میرند کنار رود خانه برای ماهگیری شاه یه ماهیه بزرگ از آب داشت میکشید بیرون که یه دفعه پاش سر میخوره می افته رودخونه ملازمان وقتی شاه را از آب میکشند بیرون شاه متوجه میشه که انگشتر در انگشتش نیست به ملازمان دستور میده که اون و برام پیدا کنید هر چه میگردند کمتر می یابند انگار که آب شده رفته بود توی زمین........ شاه با ناراحتی تما به قصرش برمیگرده .پیرمرد غروب روز ششم وارد خونه اش شد با یک ماهی کوچک در دستش زنش گفت امروز ماهیه بزرگی به تورت نخورده . پیرمرد گفت خوب قسمت آخرین شب زندگیم همین اندازه بود پا شو چاقو را بیار زنش چاقو را آورد دست شوهرش داد و اون هم شروع به پاک کردن ماهی کرد و تمیزش کرد دید همون انگشترشاهه خیلی خوشحال شد و خدا را شکر کردوبه زنش گفت دیدی گفتم زن توکلت به خداباشه خدا ارحم الراحمینه کانال 💐 @kashkoolesalavat
هدایت شده از .
‌‌..C᭄• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ مَردی ، طلاقم بده! مردی بود که یکی از بهتربن مردان ما بود. یه روز همسرش به او گفت: « اگر مردی مرا طلاق بده»! نظرت چیست؟ نهایت تحریک آمیزی است! تو مرد نیستی! اگر مردی ، من را طلاق بده!! آن مرد چکار کرد؟ میگفت: « همسرش زنی پاک ، صالح ، باتقوا و محترمی است اما وقتی عصبانی میشد کنترلش را از دست میداد! و وقتی عصبانی میشد از خونه بیرون میرفتم». این مرد ، مرد حکیمی بود وقت عصبانیت بیرون میرفت تا شیطان فریبش ندهد. گفت: «این امر بارها تکرار شد. دائم میگفت اگر مردی ... اگر مردی ... روزی آمد و باز گفت: اگر مردی الان ورقه‌ی طلاقم را بده! گفت: ورقه‌ را در پاکتی گذاشتم و به او دادم و گفتم در امان الله از همان دری که آمده بودی برگرد! الان ثابت میکنم که من مرد هستم. یالا برو خانه‌ی پدرت! زن چمدانها را برداشت و با بچه اش رفت خانه‌ی پدرش». باورش نمیشد. فلانی مهربان و صبور بود! اما این بار همه چیز عوض شد. گفت: « زنم ناراحت و دلتنگ شد تا بیست روز هر چه زنگ میزد جواب ندادم. گریه و زاری میکرد ، من به تو نیاز دارم. تو دنیای منی ، تو زندگی منی ، تو روح و جان منی ؛ هیچ فایده ای نداشت» وقتی شوهر ترسید که شاید برای زنش اتفاقی بیفتد ، گوشی را جواب داد و گفت: « مادر عبدالعزیز چه میخواهی؟» زنش گفت: « من اشتباه کردم». گفت: « نه نه اجازه بده به تو نشان دهم که مرد هستم!» زنش گفت : تو مردی ، من کم عقلی کردم.» گفت: « اما خودت این را خواستی » وقتی شوهر نگران شد گفت: « باشه برو پاکتی که به تو دادم را باز کن و ورقه را بخوان » وقتی ورقه ای که شوهرش نوشته بود را باز کرد ، دید که نوشته بود : « مادر عبدالعزیز ! تو نور چشم منی! به الله قسم اگر آسمان به زمین برسد من طلاقت نمیدهم!» این همان ورقه ای بود که به او داده بود! زنش فکر میکرد نوشته : تو طلاقی طلاقی طلاقی. وقتی آن را خواند ، گریه کرد و گفت: تو بهترین مرد دنیایی. کدورت و خشم همیشه وجود دارد. اما بیا روزهای ناراحتی و روزهای خوشحالی را با هم مقارنه کن. هر دو را با هم مخلوط کن. یه لیوان نوشیدنی ترش و شیرین برایت به وجود می آید که خوشمزه‌ و قابل نوشیدن است. نمیشود که همیشه شکر و عسل دائمی باشد. و هیچ سعادتی هم دائمی نیست زیرا الله متعال ما را دردنیای غم و غصه آفریده است. . 😊😍 .📚 ..... ( صلوات ) https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342 🌸💚🌸💙🌸 کانال 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
هدایت شده از .
💎عقاب، وقتی می خواهد به ارتفاع بالاتری صعود کند، در لبه ی یک صخره، به انتظار یک اتفاق می نشیند. می دانید اتفاق چیست؟ گردبادی ست که از روبه رو می آید. عقاب، به محض اینکه آمدن گردباد را حس کرد، بال های خود را می گشاید و اجازه می دهد باد او را با خود بلند کند. به محض اینکه طوفان، قصد سرنگونی عقاب را کرد، این پرنده ی بلندپرواز، سر خود را به سوی آسمان بلند می کند و عمود بر طوفان می ایستد و مانند گلوله ی توپی، به سمت بالا پرتاب می شود. او آنقدر با کمک باد مخالف، اوج می گیرد تا به ارتفاع مورد نظر برسد و آنگاه با چرخش خود به سوی قله ی مورد نظر، در بالاترین نقطه ی کوهستان، مأوا می گزیند. او منتظر حادثه می ماند، حادثه ای که برای مرغ های زمینی، یک مصیبت و بلاست. او منتظر طوفان می نشیند تا از انرژی پنهان در گردباد، به نفع خود استفاده کند. روزهایی هست که راه نجات، یاد گرفتن بلند پروازی از عقاب است . 😊😍 .📚 ..... ( صلوات ) https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342 🌸💚🌸💙🌸 کانال 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
هدایت شده از .
─┅─═ঊঈداستان کوتاه ঊঈ═─┅ كشاورزی هر سال که گندم میكاشت، ضرر میكرد. تا اینكہ یك سال تصمیم گرفت، با خدا شریك شود و زراعتش را شریكی بكارد. اول زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند. اتفاقاً آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد. هنگام درو از همسایه‌هایش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد. اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانه‌اش برد و گفت: «خدایا، امسال تمام زراعت مال من، سال بعد همه اش مال تو!» از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد، اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند. باز رو كرد به خدا و گفت: «ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندم‌ها را من میبرم و در عوض دو سال پشت سر هم، برای تو كشت میكنم!» سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند. وقتی روانه شهر شد، در راہ با خدا راز و نیاز میكرد كه: «خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ همه گندم‌ها را در راہ تو بدهم!!» همینطور كه داشت این حرفها را میزد، به رودخانه‌ای رسید. خرها را راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدیدی بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندم‌ها و خرها را یكجا برد. مردك دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد: «های های خدا! گندم‌ها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا میبری؟» هرکه را باشد طمع اَلکَن(لکنت زبان شود با طمع کی چشم و دل روشن شود پیش چشم او خیال جاہ و زر، همچنان باشد که موی اندر بصر! جز مگر مستی که از حق پر بوَد گر چه بِدْهی گنجها، او حُر بود 📚مولانا مثنوی معنوی . .📚 ..... ( صلوات ) https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342 🌸💚🌸💙🌸 کانال 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat