هدایت شده از کشکول داستاندونی.....( صلوات )
#حکایت_داستان
على عليه السلام :
ذوالشرف لا تبطره منزلة نالها و ان عظمت كالجبل الذى لا تزعزعه الرياح.
(مرد با شرف اگر در جامعه به بزرگترين مقام و پايه نايل شود، هرگز خود را نمى بازد و از مسير فضيلت خارج نمى شود. او مانند كوه پابرجاست كه وزش بادها قادر نيست به حركتش درآورد و متزلزلش نمايد.)
خواجه ابومنصور، وزير سلطان طغرل ، مردى دانا و لايق ، قوى النفس و با شخصيت و خداپرست و درستكار بود. او در انجام وظايف دينى مراقبت كامل داشت .
معمولا همه روزه پس از اداى فريضه صبح مدتى روى سجاده مى نشست و ادعيه و اذكارى مى خواند. پس از آن كه آفتاب طلوع مى كرد جامعه وزارت را مى پوشيد و به دربار مى رفت .
روزى سلطان طغرل ، وزير را قبل از طلوع آفتاب احضار كرد.
مأمورين به منزل وى رفتند و او را در حال خواندن دعا ديدند.
امر پادشاه را ابلاغ نمودند، ولى وزير به گفته آنان توجهى نكرد و همچنان به خواندن ادعيه ادامه داد.
مأمورين بى اعتنايى او را بهانه كردند و به عرض رساندند كه وزير نسبت به اوامر پادشاه احترام نمى كند و با اين سخن ، سلطان طغرل را به سختى خشمگين كردند.
وزير پس از فراغت از عبادت سوار شد و به دربار آمد. به محض ورود، شاه با تندى به وى گفت : (چرا دير آمدى ؟)
وزير در كمال قوت نفس و اطمينان خاطر عرض كرد:
(اى پادشاه ، من بنده خداوندم و چاكر سلطان طغرل !
تا از بندگى خدا فارغ نشوم نمى توانم به وظايف چاكرى پادشاه قيام نمايم .)
گفتار محكم و پر از حقيقت وزير، شاه را سخت تحت تاثير قرار داد و ديده اش را اشك آلود كرد.
به وزير آفرين گفت و سفارش كرد كه همواره به اين روش ادامه بده و بندگى خدا را بر چاكرى ما مقدم بدار، تا از بركت آن امور، كشور همواره بر نظم صحيح استوار بماند.
❣❣❣❣❣❣
📚 #کشکول_داستاندونی..... ( صلوات )
https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342
🌸💚🌸💙🌸
کانال
#کشکول_صلوات_برمحمدوآلمحمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
هدایت شده از کشکول داستاندونی.....( صلوات )
این دو موجب افتخار است!
آیت الله حاج آقا رحیـم ارباب،
دو سـه سال آخر عمر نابینا شد.
وقتى از ایشـان پرسیدند:
پس از این همه عمر، آیا ادعایى هم دارید یا نه؟
ایشان فرمودند:
«در مسایل علمى، هیچ ادعایى ندارم. اما در مسایل شخصى خود، دو ادعا دارم:
یکى آنکه به عمرم غیبت نکردم و غیبت نشنیدم؛ دوم آنکه در طول عمرم، چشمم به نامحرم نیفتاده».
در احوال شخصى ایشان نقل شده که فرموده بودند:
«برادرم با همسرش، چهل سال در منزل ما بودند؛ در این چهل سال، حتی یک بار هم همسر برادرم را ندیدم».
#حکایت_داستان
از کانال:
روایت ها و حکایت ها
❣❣💐❣❣💐❣❣
📚 #کشکول_داستاندونی..... ( صلوات )
https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342
🌸💚🌸💙🌸
کانال
#کشکول_صلوات_برمحمدوآلمحمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
هدایت شده از کشکول داستاندونی.....( صلوات )
مرحوم آیة الله العظمی بهجت فرموده اند:
میرزای قمی به فتحعلی شاه قاجار نوشتند: إنی لا احبّک لان رسول الله قال: من اَحَبَّ حجراً حشره الله معه.
یعنی :من تو را دوست ندارم زیرا پیامبر-صلوات الله علیه- فرمودند اگرکسی محبت سنگی را در دل داشته باشد در قیامت با آن سنگ محشور می شود و من دوست ندارم با ظالمین محشور شوم.
چندی بعد میرزا وفات کردند و وقتی فتحعلی شاه با خبر شد، گفت دفنش نکنید تا من قم بیایم. آمد به قم و بالای جنازه میرزا. کفن را از صورت میرزا کنار زد و گفت:
انی احبّک لان رسول الله قال: من اَحَبَّ حجراً حشره الله معه!
یعنی من تو را دوست دارم چون پیامبر-صلوات الله علیه- فرمودند اگر کسی سنگی را دوست بدارد با آن محشور می گردد.این بگفت و قطره اشکی از چشمش روی صورت میرزا چکید.
#حکایت_داستان
از کانال
روایت ها و حکایت ها
❣🍃🍃🍃🍃❣
📚 #کشکول_داستاندونی..... ( صلوات )
https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342
🌸💚🌸💙🌸
کانال
#کشکول_صلوات_برمحمدوآلمحمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
استاد فاطمي نيا فرمودند:
يکي از علما - که از دنيا رفته است- از يکي از صلحا برايم تعريف مي کرد که:
يک نفر گفته بود:
«من در قسمت بايگاني اداره اي کار مي کردم و پرونده هاي متعدد و بعضا بسيار مهم مي آمد و ما در قسمت بايگاني قرار مي داديم.
يک روز پرونده بسيار مهمي به دستم رسيد.
چند روزي که گذشت متوجه شدم آن پرونده گم شده است. هر چه گشتم پيدا نشد.
در آن گير و دار که کاملا نااميد شده بودم، به بنده خبر دادند: چون شما مسئول پرونده ها هستيد اگر تا چند روز ديگر پيدا نشود، حکمي که در آن مورد شما اجرا مي شود يا اعدام است يا حبس ابد!
از اين رو نزد يک نفر اهل دل رفتم، ايشان دستور ختمي فرمودند که انجام بده.
همان توسل را انجام دادم.
روزي که قرار بود نتيجه بگيريم از پرونده خبري نبود با ناراحتي از منزل بيرون آمدم تا نزديکي خيابان مولوي رفتم. ديدم پيرمردي جلو آمد و گفت: آقا! مشکل تو به دست آن شخص – که عرق چين به سر دارد و در حال رفتن است – حل مي شود.
بدون توجه به اين شخص با شنيدن اين کلمات دويدم و دامن آقا را گرفتم و گفتم: آقا جان! به دادم برس، گفته اند مشکلم به دست شما حل مي شود.
پير مرد نگاهي به من کرد و گفت: خجالت نمي کشي؟
حالتي بهت زده و متعجب داشتم.
ايشان فرمودند:
چهار سال است شوهر خواهرت از دنيا رفته، يک مرتبه هم به خواهرت و بچه هايش سر نزده اي، انتظار داري کارت هم پيچ نخورد؟!
تا نروي و رضايت آنها را جلب نکني، مشکلت حل نمي شود.
بعد از شنيدن صحبت پيرمرد بلافاصله به منزل خواهرم رفتم.
وقتي در زدم و خواهر همراه چند فرزند رنجورش در را باز کرد ، متوجه شد من هستم، گفت: چطور است بعد از چهار سال آمده اي؟!
گفتم: خواهر! از من راضي شو. بچه هايت را از من راضي کن. بعدا برايت تعريف مي کنم، غلط کردم.
آن گاه رفتم مقداري هديه گرفتم و آوردم و آنها را راضي کردم. فردا که به اداره برگشتم، به من خبر دادند که پرونده پيدا شده است.
اين پير مرد عرق چين به سر، کسي نبود جز عارف بزرگ مرحوم شيخ رجبعلي خياط.»
#حکایت_داستان
کانال
🇮🇷 #کشکول_طنازی(صلواتی) 🇮🇷
#کوپول_خان💕
🇮🇷 #صلوات_یادت_نره🇮🇷
😊
https://eitaa.com/kashkoole_tanazy
.کانال
#کشکول_صلوات_برمحمدوآلمحمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
#شماودوستانتونهم_دعوتید👆👆👆