eitaa logo
کشکول طنازی...😂😂( صلواتی )
231 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
12.3هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کشکول داستاندونی.....( صلوات )
من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمين گير بود؛ خودم خدمتش را مى‌نمودم؛ و حوائج او را برميآوردم؛ و غذا برايش مى‌پختم؛ و آب وضو برايش حاضر مى‌كردم؛ و خلاصه به هر گونه در تحمّل خواسته‌هاى او در حضورش بودم. و او بسيار تند و بداخلاق بود. بَعْضاً فحش ميداد؛ و من تحمّل مى‌كردم، و بر روى او تبسّم مى‌كردم. و به همين جهت عيال اختيار نكردم، با آنكه از سنّ من چهل سال مى‌گذشت. زيرا نگه دارى عيال با اين خلقِ مادر مقدور نبود. و من مى‌دانستم اگر زوجه‌اى انتخاب كنم، يا زندگانى ما را به‌هم خواهد زد؛ و يا من مجبور مى‌شدم مادرم را ترك گويم. و ترك مادر در وجدانم و عاطفه‌ام قابل قبول نبود؛ فلهذا به نداشتن زوجه تحمّل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم. گه‌گاهى در أثر تحمّل ناگواريهائى كه از وى به من مى‌رسيد؛ ناگهان گوئى برقى بر دلم ميزد، و جرقّه‌اى روشن مى‌شد؛ و حال خوش دست مى‌داد، ولى البتّه دوام نداشت و زود گذر بود. تا يك شب كه زمستان و هوا سرد بود و من رختخواب خود را پهلوى او و در اطاق او مى‌گستردم، تاتنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدا زدن نداشته باشد در آن شب كه من قلقلك را (كوزه را) آب كرده و هميشه در اطاق پهلوى خودم مى‌گذاردم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم او در ميان شب تاريك آب خواست. فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرفى ريخته، و به‌او دادم و گفتم: بگير، مادر جان! او كه خواب آلود بود؛ و از فوريّت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصوّر كرد كه: من آب را دير داده‌ام؛ فحش غريب به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد. فوراً كاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگير مادر جان، مرا ببخش، معذرت مى‌خواهم! كه ناگهان نفهميدم چه شد؟ إجمالاً آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برق ها و جرقه‌ها تبديل به يك عالمى نورانى همچون خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، طبيب من، با من سخن گفت. و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد. (شرح حالی که مرحوم علی اکبر برای شخصی که جویای حالات عرفانی ایشان شده بود، تعریف کرده است.) 🍀
هدایت شده از کشکول داستاندونی.....( صلوات )
من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمين گير بود؛ خودم خدمتش را مى‌نمودم؛ و حوائج او را برميآوردم؛ و غذا برايش مى‌پختم؛ و آب وضو برايش حاضر مى‌كردم؛ و خلاصه به هر گونه در تحمّل خواسته‌هاى او در حضورش بودم. و او بسيار تند و بداخلاق بود. بَعْضاً فحش ميداد؛ و من تحمّل مى‌كردم، و بر روى او تبسّم مى‌كردم. و به همين جهت عيال اختيار نكردم، با آنكه از سنّ من چهل سال مى‌گذشت. زيرا نگه دارى عيال با اين خلقِ مادر مقدور نبود. و من مى‌دانستم اگر زوجه‌اى انتخاب كنم، يا زندگانى ما را به‌هم خواهد زد؛ و يا من مجبور مى‌شدم مادرم را ترك گويم. و ترك مادر در وجدانم و عاطفه‌ام قابل قبول نبود؛ فلهذا به نداشتن زوجه تحمّل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم. گه‌گاهى در أثر تحمّل ناگواريهائى كه از وى به من مى‌رسيد؛ ناگهان گوئى برقى بر دلم ميزد، و جرقّه‌اى روشن مى‌شد؛ و حال خوش دست مى‌داد، ولى البتّه دوام نداشت و زود گذر بود. تا يك شب كه زمستان و هوا سرد بود و من رختخواب خود را پهلوى او و در اطاق او مى‌گستردم، تاتنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدا زدن نداشته باشد در آن شب كه من قلقلك را (كوزه را) آب كرده و هميشه در اطاق پهلوى خودم مى‌گذاردم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم او در ميان شب تاريك آب خواست. فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرفى ريخته، و به‌او دادم و گفتم: بگير، مادر جان! او كه خواب آلود بود؛ و از فوريّت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصوّر كرد كه: من آب را دير داده‌ام؛ فحش غريب به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد. فوراً كاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگير مادر جان، مرا ببخش، معذرت مى‌خواهم! كه ناگهان نفهميدم چه شد؟ إجمالاً آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برق ها و جرقه‌ها تبديل به يك عالمى نورانى همچون خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، طبيب من، با من سخن گفت. و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد. (شرح حالی که مرحوم علی اکبر برای شخصی که جویای حالات عرفانی ایشان شده بود، تعریف کرده است.) 🍀 .❣❣❣❣❣❣ برای سلامتی دعا و صلوات 💐💐💐 📚 ..... ( صلوات ) https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342 🔹🔹🔹🔷🔹🔹🔹
هدایت شده از کشکول داستاندونی.....( صلوات )
من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمين گير بود؛ خودم خدمتش را مى‌نمودم؛ و حوائج او را برميآوردم؛ و غذا برايش مى‌پختم؛ و آب وضو برايش حاضر مى‌كردم؛ و خلاصه به هر گونه در تحمّل خواسته‌هاى او در حضورش بودم. و او بسيار تند و بداخلاق بود. بَعْضاً فحش ميداد؛ و من تحمّل مى‌كردم، و بر روى او تبسّم مى‌كردم. و به همين جهت عيال اختيار نكردم، با آنكه از سنّ من چهل سال مى‌گذشت. زيرا نگه دارى عيال با اين خلقِ مادر مقدور نبود. و من مى‌دانستم اگر زوجه‌اى انتخاب كنم، يا زندگانى ما را به‌هم خواهد زد؛ و يا من مجبور مى‌شدم مادرم را ترك گويم. و ترك مادر در وجدانم و عاطفه‌ام قابل قبول نبود؛ فلهذا به نداشتن زوجه تحمّل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم. گه‌گاهى در أثر تحمّل ناگواريهائى كه از وى به من مى‌رسيد؛ ناگهان گوئى برقى بر دلم ميزد، و جرقّه‌اى روشن مى‌شد؛ و حال خوش دست مى‌داد، ولى البتّه دوام نداشت و زود گذر بود. تا يك شب كه زمستان و هوا سرد بود و من رختخواب خود را پهلوى او و در اطاق او مى‌گستردم، تاتنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدا زدن نداشته باشد در آن شب كه من قلقلك را (كوزه را) آب كرده و هميشه در اطاق پهلوى خودم مى‌گذاردم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم او در ميان شب تاريك آب خواست. فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرفى ريخته، و به‌او دادم و گفتم: بگير، مادر جان! او كه خواب آلود بود؛ و از فوريّت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصوّر كرد كه: من آب را دير داده‌ام؛ فحش غريب به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد. فوراً كاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگير مادر جان، مرا ببخش، معذرت مى‌خواهم! كه ناگهان نفهميدم چه شد؟ إجمالاً آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برق ها و جرقه‌ها تبديل به يك عالمى نورانى همچون خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، طبيب من، با من سخن گفت. و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد. (شرح حالی که مرحوم علی اکبر برای شخصی که جویای حالات عرفانی ایشان شده بود، تعریف کرده است.) 🍀 .❣❣❣❣❣❣ برای سلامتی دعا و صلوات 💐💐💐 📚 ..... ( صلوات ) https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342 🔹🔹🔹🔷🔹🔹🔹