9.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ آرامش دنیوی ما در حال زندانی بودن پدرمان‼️
🎤 حجت الاسلام شجاعی
⭕️ من چطور میتونم تو دنیا آرامش داشته باشم درحالی که پدرم، امام زمانم در آوارگی، طرد شدگی، تنهایی، مظلومیت و غربت هست
🏷 #امام_زمان (عج) #استاد_شجاعی
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
🆔 @montazerane_zohour
💠 درس اخلاق | مناجاتی که آیتالله ناصری به خواندن آن توصیه کردند
◻️ همانطور که هر چه رزق جسم تأمین شود نفس ما بهتر و بیشتر از مادیات استفاده میکند، روح ما نیز از عبادات تغذیه میکند و در نتیجه با تکامل آن، قربش به حق بیشتر میشود.
◻️ انسان باید تلاش کند تا حجابهای ظلمانیاش را برطرف کند؛ چون هر یک از گناهان، حجاب ظلمانی بزرگی بین ما و معارف الهی و معرفت به ولایت شده است.
◻️ کمی حواسمان را جمع کنیم و تلاش کنیم عبادات و استغفارهای ما، نماز ما منظم باشد تا مشمول رحمانیت و رحیمیت حضرت حق شویم.
◻️رهبر انقلاب نقل میکنند: من خدمت امام (ره) رسیدم و به ایشان عرض کردم شما در ادعیه و مناجاتها کاملا احاطه دارید، کدام یک از این مناجات و دعاها جلوه بیشتری از سایرین دارد؟
امام (ره) فرمود: دعای کمیل و مناجات شعبانیه؛ خواندن آنها را ترک نکنید، چراکه در بین همه ادعیه و مناجات این دو مثل خورشید میدرخشند.
حال من عرض میکنم از چه حیث؟
از این جهت که این دو دعا، جنبه ولایی قویتر و جنبه تذلل بیشتری از بقیه دعاها دارند.
مناجات شعبانیه را میتوان در غیر ماه شعبان هم خواند، لکن ورودش در ماه شعبان است.
متن کامل
@HawzahNews / خبرگزاریحوزه
♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️
🩵اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🩵
✍️حضرت امام رضا عليه السلام می فرماید:
🌹 هر كس [از خدا] بهشت بخواهد
ودر برابر سختيها شكيبايى نورزد،
🌹بى گمان خودرا مسخره كرده اسـت
📚بحارالانوار ج۷۸ ص۳۵۶
💚سلام، صبح شما بخیر وسلامتی💚
🔴 شورای نگهبان و دوراهی حفظ منافع مردم یا لیبرال ها ؟
🔻دوباره موسم ثبت نام نامزدهای انتخابات شد و این نگرانی وجود دارد که آیا دوباره فرد غیر صلاحیت داری تأیید صلاحیت میشود؟
🔻آیا شورای نگهبان با معیار مصلحت اندیشان پیش خواهد رفت یا وصیت امام که گفته بود نگذارید این انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد را نصب العین قرار خواهد داد؟
🔻آیا از آخرین مصلحت اندیشی که نتیجه اش شد ۸ سال حاکمیت شیخ لیبرال کلید🗝 به دست، درس عبرت گرفته اند؟
🔻آقایان والله جای مصلحت اندیشی قبلی هنوز خوب نشده! شما را به اعتقاداتتان قسم با رعایت مصلحت مفسدان و لیبرالهای کاخ نشین، مردم کشور را دلسرد🥶 نفرمایید.
🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم
✍@tahlile_siasi
✍@tahlile_siasi
هدایت شده از کشکول داستاندونی.....( صلوات )
امروز ساعت ۵ صبح دخترم بیدارم کرد
گفت بابا من عروس دارم من و میبری سالن
گفتم اره دخترم میبرم
وقتی از در پارکینگ بیرون آمدم تو ماشین نشستم تا دخترم بیاد
دیدم یه آقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه ولی خیلی ناشیانه
و اصلاً معلومه بلد نیست
خب من پاکبان کوچه رو میشناختم آقای عزیزی
یه پیرمرد خوش برخورد و با حال بود ..
ولی نوع جارو كردن این كمى ناشيانه بود؛ تا حالا در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛ رفتم دخترم و رساندم و برگشتم
دیدم هنوز داره با آشغالها بازی میکنه.
كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مُخم.
در ماشین رو باز كردم و صداش كردم «عزيز خوبى» ؟
يه لحظه تشريف بيار.
خيلى شق و رق اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش
خيلى شُسته رُفته جواب داد :
«سلام، در خدمتم مشكلى پيش اومده؟»
از لحن و نوع برخوردش جا خوردم.
نفس هاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛ به ذهنم رسید که یه کم مهربان تر برخورد کنم.
"خسته نباشی گفتم بیا تو آلاچیق یه قهوه بزنیم"
بعد تكه پاره كردن يه چند تا تعارف اومد داخل و نشست.
اون يكى هدفون هم از گوشش در آورد؛ دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه اش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد.
پرسيدم «چى گوش ميدى؟».
گفت : «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه».
كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟»
گردنشو كج كرد و گفت : «در زمينه اقتصادسنجى».
شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد!
« فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچی چيزى رو مى خونى؟».
با يه حالت نيم خنده تو چهره اش گفت : «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه ؟ ... به خاطر شغلمه»
از سرایدار ساختمان دو تا آبجوش گرفتم
دو تا علی کافه انداختم
رفتم سر میز متعجب تر پرسیدم که متوجه نميشم
اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره ؟».
نگاهش را يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت : « من استاد هستم تو دانشگاه. »
قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم
و ادامه داد : « من پدرم پاكبان اين منطقه است، آقاى عزيزى.
در مورد شما و روانشاد پسرتون هم براى ما خيلى تعريف كرده همیشه میگفت یه پهلوون تو کوچه هست که مهربانه.
امشب تا دیدم شناختمون چون عکس تون رو با بابا دیده بودم.
جناب خمارلو من دكتراى اقتصاد دارم؛ و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره.
به پدرم هر چى ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه؛
ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه هم استراحت كنه.
هم كمكش كرده باشيم
هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.»
چند لحظه سكوت فضای بین ما رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل شده بود.
استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش.
بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد.
قدر باباتم بدون.
خيلى آدم درست و مهربونیه ..
✍️ سپهرخمارلو
💙 #کشکولداستاندونی
❣❣❣❣❣❣
برای #تعجیل_در_فرج_و
سلامتی
#حضرت_ولی_عصر_عج_الله
دعا و صلوات #یادمون_نره
💐💐💐
📚 #کشکول_داستاندونی..... ( صلوات )
https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342
🔹🔹🔹🔷🔹🔹🔹
هدایت شده از کشکول داستاندونی.....( صلوات )
امروز ساعت ۵ صبح دخترم بیدارم کرد
گفت بابا من عروس دارم من و میبری سالن
گفتم اره دخترم میبرم
وقتی از در پارکینگ بیرون آمدم تو ماشین نشستم تا دخترم بیاد
دیدم یه آقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه ولی خیلی ناشیانه
و اصلاً معلومه بلد نیست
خب من پاکبان کوچه رو میشناختم آقای عزیزی
یه پیرمرد خوش برخورد و با حال بود ..
ولی نوع جارو كردن این كمى ناشيانه بود؛ تا حالا در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛ رفتم دخترم و رساندم و برگشتم
دیدم هنوز داره با آشغالها بازی میکنه.
كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مُخم.
در ماشین رو باز كردم و صداش كردم «عزيز خوبى» ؟
يه لحظه تشريف بيار.
خيلى شق و رق اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش
خيلى شُسته رُفته جواب داد :
«سلام، در خدمتم مشكلى پيش اومده؟»
از لحن و نوع برخوردش جا خوردم.
نفس هاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛ به ذهنم رسید که یه کم مهربان تر برخورد کنم.
"خسته نباشی گفتم بیا تو آلاچیق یه قهوه بزنیم"
بعد تكه پاره كردن يه چند تا تعارف اومد داخل و نشست.
اون يكى هدفون هم از گوشش در آورد؛ دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه اش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد.
پرسيدم «چى گوش ميدى؟».
گفت : «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه».
كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟»
گردنشو كج كرد و گفت : «در زمينه اقتصادسنجى».
شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد!
« فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچی چيزى رو مى خونى؟».
با يه حالت نيم خنده تو چهره اش گفت : «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه ؟ ... به خاطر شغلمه»
از سرایدار ساختمان دو تا آبجوش گرفتم
دو تا علی کافه انداختم
رفتم سر میز متعجب تر پرسیدم که متوجه نميشم
اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره ؟».
نگاهش را يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت : « من استاد هستم تو دانشگاه. »
قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم
و ادامه داد : « من پدرم پاكبان اين منطقه است، آقاى عزيزى.
در مورد شما و روانشاد پسرتون هم براى ما خيلى تعريف كرده همیشه میگفت یه پهلوون تو کوچه هست که مهربانه.
امشب تا دیدم شناختمون چون عکس تون رو با بابا دیده بودم.
جناب خمارلو من دكتراى اقتصاد دارم؛ و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره.
به پدرم هر چى ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه؛
ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه هم استراحت كنه.
هم كمكش كرده باشيم
هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.»
چند لحظه سكوت فضای بین ما رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل شده بود.
استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش.
بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد.
قدر باباتم بدون.
خيلى آدم درست و مهربونیه ..
✍️ سپهرخمارلو
💙 #کشکولداستاندونی
❣❣❣❣❣❣
برای #تعجیل_در_فرج_و
سلامتی
#حضرت_ولی_عصر_عج_الله
دعا و صلوات #یادمون_نره
💐💐💐
📚 #کشکول_داستاندونی..... ( صلوات )
https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342
🔹🔹🔹🔷🔹🔹🔹
هدایت شده از کشکول طنازی...😂😂( صلواتی )
تنها دلخوشی همسر شهید امیرعبداللهیان - به خانه بر می گردیم 1403 | شبکه تهران - ۴ خرداد ماه ۱۴۰۳ https://telewebion.com/episode/0xd27d05f
هدایت شده از این نیز بگذرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖💫سـلام و صـد سـلام
⚪️💫صبحتون زیبا تون بخیر
💖💫روزتون پر از سلامتی
⚪️💫با آرزوی یکشنبه ای زیبـا
💖💫و هفته ای خوب و عالی
⚪️💫قلبتون مملو از مهربانی
💖💫دست تون سرشار از بخشندگی
⚪️💫آرزوهــاتــون مـستـجــاب
☄️⃟ @wonderss⃟☄️