📚 #داستان٩۶٣
#تأثیر_اتفاقات_گذشته
در تصمیمات آینده...
مرد فقیری با زن و پسرش زندگی سختی داشتند
مرد به شغل خارکنی مشغول بود.
در یکی از روزهای فقر،
که غذایی نداشتند؛
زن خارکن یک کاسه شیر همراه شوهرش کرد.
مرد در بیابان پس از کار به قصد خوردن شیر آمد،
دید ماری دارد شیر را می خورد،
دلش سوخت ایستاد و نگاه کرد.
مار پس از خوردن به لانه خود رفت و یک سکه طلا به دهان برگشت و آن را در کاسه خالی شیر انداخت.
مرد شکر خدا کرد.
فردا مرد دوباره شیر آورد و باز ماجرای مار تکرار شد.
به این ترتیب مرد، هرروز برای مار شیر می آورد و یک سکه می گرفت،
تا اینکه خانواده آنها ثروتمند شدند.
روزی مرد که فردی با خدا بود، راهی سفر حج شد و به پسرش سفارش کرد که هر روز یک کاسه شیر برای مار ببرد.
پسر چند روز این کار را کرد و مار هم هر بار سکهای در کاسه او گذاشت.
تا اینکه یک روز پسرک با خود فکر کرد این چه کاری است؟
ایندفعه مار را بکشد و تمام سکه ها را از لانه او بردارد.
فردای آن روز وقتی مار میخواست به لانه برود پسر، با سنگی به مار حمله کرد.
سنگ دُم مار را کند و مار نیزدر دفاع از خود پسرک را هلاک کرد.
مرد از مکه برگشت،
ماجرا را فهمید.
کاسه شیری برداشت به آن محل رفت؛
مار آمد
شیر را خورد و سکه ای آورد در کاسه انداخت مرد از او عذر خواهی کرد
مار در جواب گفت:
📚 #تا_مرا_دُم، #توراپسریاد_است؛
#دوستی_من_و_تو_بر_باد_است.
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat