📚 #داستان٧۴٨
#حکایت_مال_حرام
مردی در بصره، سالها در بستر بیماری بود؛
بهطوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛
همیشه دست به دعا داشت.
روزی عالمی نزد او آمد و
گفت:
میدانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟
گفت:
بخدا قسم حاضرم.
داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره #بیماری_وبا آمد؛ و طبیبان گفتند:
دوای این بیماری آب لیمو است.
این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود.
که آبلیمو را نصفه با آب قاطی میکرد و میفروخت.
چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطرهای آبلیمو میریخت تا بوی لیمو دهد.
مردی چنین دید و گفت:
من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا میکنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد میدهی و خونشان را در شیشه میکنی.
عالم گفت:
از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی!
و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آنها را میفروشی.
میدانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟
دو کاسه!
آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد!
و زجر کش خواهی شد.
پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد.
پیرمرد به پسرش گفت:
ببر بفروش،
چون مال حرام ماندنی نیست.
چون پسر کاسهها را فروخت، پدرجان داد.
✳️#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat