#داستان۵٠٣
#خاطرات_شهید
●بچه اولمون قزوين به دنيا اومد.
ماه های آخر بارداری رفته بودم قزوين، تا پدر، مادرم مواظبم باشن.
در مورد اسم بچه قبلاً با هم حرفامونو زده بوديم.
#عباس دلش میخواست #بچه_اولش_دختر_باشه.
●ميگفت:
"#دختر_دولت_و_رحمت
#واسه_خونه_آدم_مياره..."
قبل از به دنیا اومدن بچه، بهم گفته بود:
"دنبال يه اسم واسه بچه مون بگرد که مذهبي باشه و تک
از کتابی که همون وقتا ميخوندم پيدا کردم:
#سلما
●تو کتاب نوشته بود،
#سلما_اسم_قاتل_يزيد_بوده. دختری زيبا که يزيد (لعنة الله عليه) عاشقش ميشه.
#اونم_زهر_ميريزه_تو_جامش.
●بهش گفتم که چه اسمی روانتخاب کردم.
دليلشم براش گفتم.
خوشش اومد. گفت:
"پس اسم دخترمون ميشه، #سلما گفتم:
اگه پسر بود...؟
●گفت:
نه ، دختره.
گفتم:
حالا اگه پسر بوووود؟؟؟
گفت:
#حسين…اگه پسر بود اسمشو میذاریم #حسین.
بچه که دنيا اومد. دزفول بود.
●بابام تلفنی خبرش کرد.
اولش نگفته بود که بچه دختره ، گمون میکرد ناراحت میشه.
وقتی بهش گفت،
همونجا پای تلفن #سجده_شکر کرده بود.
واسه ديدن من و بچه اومد قزوين.
●از خوشحالی اينکه بچه دار شده بود.
از همون دم در بيمارستان به پرستارا و خدمتکارا پول داده بود.
يه سبد بزرگ گلايل و يه گردنبند قيمتی هم واسم خریده بود.
#دخترم_سلما_دختر_زيبايی_بود.
پوست لطيف و چشای خوشگلی داشت.
#عباس يه کاغذ درآورد و روش نوشت:
" #لطفاً_مرا_نبوسيد..."
خودشم اونقده ديوونش بود که دلش نميومد بوسش کنه.
✍به روایت
#همسربزرگوار_شهید
#نثار_روح_سرلشکر
#خلبان_شهید_عباس_بابایی_صلوات
@dastanayekhobanerozegar
#خاطرات_شهید
●دنیا محل امتحان و آزمایش است و کاروانسرایی است موّقت؛ قافله مرگ فرا خواهید رسید و همه در نوبت قرار دارند و در مهلت مقرر باید بسوی او بازگشت. آنچه را خداوند تقدیر مینماید کسی قادر به آن نخواهد بود. خداوند دقیقه و ثانیهای مرگ کسی را به تأخیر نمیاندازد پس چه بهتر که انسان زندگیاش را در مسیر طاعت الهی و در جهت کسب رضایت خداوند قرار دهد وهمواره به یاد او باشد.
● به همه شما توصیه میکنم که در برابر تمامی مصائب وارده، به خداوند پناه ببرید و به یاد حضرت فاطمه زهرا(س) و حضرت زینب(س) و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) خودتان و قلبتان را آرامش ببخشید چون این بزرگواران بیشترین مصائب را در طول تاریخ اسلام برای رضای خداوند به جان و دل خریدند.
📎 قائممقام لشگر ۲۵ کربلا
#سردارشهید_محمدحسن_طوسی🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۳۷ نکا ، مازندران
●شهادت : ۱۳۶۶/۱/۱۸ شلمچه ، عملیات کربلای ۸
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
● از غیبت بیزار بود و اگر در مجلسی غیبت می شد سعی می کرد مجلس را ترک کند. همیشه به من می گفت: «دلم می خواهد در منزل ما غیبت نباشد تا خدا و ائمه اطهار به خانه و زندگی ما جور دیگری نگاه کنند.»
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
♥️•••|↫ #شهــیدانه
♥️•••|↫ #مکتب_الشهدا
💌 @Maktabeh_shohada 💌
#خاطرات_شهید
🔹اخلاق خوب، نماز اول وقت، احترام به پدر و مادر و محبت به خانواده از خصوصیات او بود. کلاس اخلاق هم میرفت و وقتی میآمد خانه اگر نماز شبش قضا میشد یا نمازش را خیلی با صفای دل نمیخواند، میگفت: خانم اگر من کاری کردم یا فلان جا عصبانی شدم من را ببخشید.
🔸یا به بچهها میگفت که اگر من این اشتباه را کردم و سرتان داد زدم من را ببخشید. میگفت: "طلب بخشش و گذشت کردن باعث میشود خدا به ما نگاه ویژهای بیندازد تا مطمئنا بهتر بتوانیم خدا را بشناسیم. "
#شهید_ابراهیم_عشریه🌷
هدیه به روح مطهر شهید #صلوات
#شهدا #دفاع_مقدس #مدافعان_حرم #مدافعان_امنیت #کلام_شهدا #خاطرات #عکس
@bashohda
کانال باشهدا
هدایت شده از کشکول طنازی...😂😂( صلواتی )
#خاطرات_شهید
●حسیـن ایرلو بچه تهران بود از آن داش مشتی هــا...
شده بود فرمانده تحریب لشکر المهدی(عج)...
●می گفت دوست دارم جوری شهید بشم که یک وجـبم از من هم نمـونه... گلوله مستقیم تانک خورد به سینه اش، تکه تکه شد....
●بعد از حسیــن، کاکا علے شـد فرمانده تخریـب...
دیدم همیشــه یک لباس منـدرس و کهنه به تن دارد.
گفتـم کاکا علے این چـیه پوشیدے زشتـه!
گفـت: لباس شهیـد ایرلوِ!
گفتم: حسین هیکلش دو برابر تو بود؟
گفت:دادم خیاط بـرام اندازش کـرده.
روی آسـتین جاے یک پارگے بود.
گفـتم: این چـیه، چرا این را ندوختـی؟
گفت: جاےترکـشیه که به بازوے ایرلو رفته.
هر وقت خسـته میشـم. دلم مےگـیره سرم رو مےگذارم رو این پارگےآروم میشم!
#شهید_علی_ناظمپور(کاکاعلی)
📎سمت: فرمانده گردان تخریب لشکر 33 المهدی(ﻋﺞ)🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
😊 #کشکول_طنازی (صلواتی )
😂😊😊😂
https://eitaa.com/kashkoole_tanazy
.کانال
#کشکول_صلوات_برمحمدوآلمحمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat