#داستان۶۴۴
چون
یک دستش را با شمشیر زدند،
با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را سرخ کرد.
خلیفه از او پرسید:
چرا چنین کردی؟
او گفت:
#وقتی_دستهایم_را_قطع_کنند #خونهای_بدنم_بیرون_ریخته_و_چهرهام_زرد_میشود.
و تو #خواهی_پنداشت که :
#رنگ_و_رویم_از_ترس_زرد_شده_است!
#چهرهام_را_خونین_کردم
#تا_زردیاش_دیده_نشود...
نام این دلیر مرد بابک بود،
#بابک_خرمدین...
به کانال #کشکول_صلوات
بپیوندید👇👇
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat