eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
246 دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
26.5هزار ویدیو
206 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 شهادت : 5 مرداد 1367 محل شهادت ✍️✍️✍️✍️ راوی: اواخر خردادماه سال 67 از قرارگاه دستور رسیده بود که یگانهای مستقر منطقه رو ترک کنند. امکانات زیادی توی منطقه بود که فرصت عقب آوردنش نبود و برای اینکه سالم به دست دشمن نیفته به ما ماموریت دادند با مواد منفجره منهدمش کنیم. پشت ماشین عباس پر از مین ومواد منفجره بود. ما باید تمامی مقرهامون رو تله گذاری میکردیم.با عباس رفتیم رو تله گذاری کنیم.مجبور بودیم سوله ها رو منفجر کنیم رو در زاویه هایی کار میگذاشتیم که بیشترین تلفات رو از دشمن بگیره. عباس مدام میگفت: جعفر مواظب باش طوریت نشه.چون احتمال خطر انفجار صدر صد بود..... تقریبا کارمون تموم شده بود وباید قبل از غروب عقب میومدیم چون قرار بود پلی که روی رودخانه بود فکر کنم باشه ، بردارند و دیگه کسی تو منطقه تردد نکنه. عباس پشت فرمون بود وپیچ های جاده رو با سرعت میپچید. در مسیر عقب اومدن دو سه تا خمپاره وتوپ نزدیک ماشین خورد. (یحیوی) به خنده میگفت: اگر یک خمپاره بیاد پشت بار ماشین و با این همه مین ومواد منفجره ما به جای مفقود شدن مفدود میشیم. مقابل بنه تدارکات لشگر عاشورا رسیدیم بچه ها تخریب اونها هم در تکاپوی انهدام تجهیزات بودند. چند لحظه عباس ماشین رو نگه داشت که اگرکمکی خواسته باشند کمکشون کنیم. یکی از بچه هاشون یک مین ضدخودرو دستش بود وداشت با زور مواد منفجره سی 4 رو وسطش جاسازی میکرد . عباس پرسید میخوای چیکار کنی. اون هم با خنده گفت میخواهم تانکر سوخت بنزین رو منفجر کنم. عباس گفت تانکر خالی به چه درد میخوره. اون بنده خدا گفت : خالی چیه برادر!!!!... چندهزار لیتر بنزین توشه. گفت: میخواهی اینجا جهنم درست کنی. اون هم خندید وگفت بهتر از اینه که به دست دشمن بیفته. با بچه های خداحافظی کردیم وعباس هم پاش رو گذاشت روی گاز. توی این دست انذازها بالا و پایین میرفتیم. عباس میگفت تند بریم که الان این بچه های "یشجرعاشورا" با انفجار تانکر سوخت ما رو سوخاری میکنند. همینطور که عقب میومدیم یکی از چرخ های ماشین پنجر شد. از ماشین پیاده شدیم که لاستیک رو عوض کنیم که کاشف به عمل اومد که زاپاس هم پنجره. اونقدر عصبانی شده بودیم که میخواستیم پنج شیش نفری عباس رو کتک بزنیم. چاره ای نبود که ماشین با پنچری عقب بیاد. مجبور شدیم بار ماشین رو سبک کنیم نزدیک پنجاه تا مین ام 19 از ماشین پایین ریختیم و خودمون هم پیاده شدیم وبه عباس گفتیم تو زودتر برو و از پل رد شو و پنچری ماشین رو بگیر تا ما هم خودمون رو میرسونیم. وما هم با پیاده ، مسیر رو عقب اومدیم. از پل که گذشتیم عباسی در کار نبود....یکساعتی منتظر بودیم عباس نیومد با یک وانت اومدیم تا سردشت واز اونجا با مینی بوس اومدیم میاندوآب .... وقتی رسیدیم عباس رفته بود نهار بیار.... وقتی برگشت با پتو رو رو سرش کشیدیم و تا اونجا که میخورد کتکش زدیم.کار که تموم شد عباس گفت خوب حالتون رو گرفتم.... 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel