✨✨✨✨﷽✨✨✨✨
#داستان۵٣۴
#بچه_علینقی_الان_کیه ؟
علینقی، کاسب مؤمن و خیری بود كه هیچگاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمیکردند.
در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده میشد.
یك عمر جلسات مذهبی در خانهها و تكیهها به راهانداخته و
كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود
ولی از نعمت فرزند محروم بود ...
آنهایی كه حسودیشان میشد و چشم دیدنش را نداشتند،
دنبال بهانه میگشتند تا نمكی به زخمش بپاشند ..!
آخر بعضیها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛
پیرمردی كه رضاخان قلدر هم نتوانسته بود #جلسات_قرآن_خانگی او را تعطیل كند..!
علینقی راه پدر را ادامه داده بود اما
الان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود.
به خاطر همین همسایه كینهتوز، بهانه خوبی پیدا كرده بود تا
#آتش_حسادتش را بیرون بپاشد؛
درب را زد. علینقی آمد دم درب ...
مردك به او یك گونی داد و
گفت:
«حالا كه تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به كارت بیاید».
علینقی در گونی را باز كرد،
۱۱ تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون...!
#قهقهه_مردك_و_صدای_گریه_علینقی_قاطی_شد ...
كنار در نشست و دستانش به دعا بلند و گفت:
« #ایكه_گفتی:
# بخوانیدم_تا_اجابتتان_كنم ..!
اگر به من #فرزندی_بدهی،
#نذر _میكنم كه به لطف و هدایت خودت او را #مبلغ_قرآن_و_دینت كنم».
خدایی كه #دعای_زكریای_سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت كرده بود،در
#۱۱_یازده_فرزند_به_علینقی_داد كه اولینشان همین #حاج_آقا_محسن_قرائتی است ...
❤️ #صلوات_بروح_علینقی_فراموش_نشه!
┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
•✾📚 @dastanayekhobanerozegar 📚✾•
┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید👇
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار