#داستان٢١٩
♨️ #عاقبت_تملّق
#کریمخان_زند پس از آنکه به پادشاهی رسید،
شیراز را به پایتختی انتخاب کرد و از چنان محبوبیتی برخوردار شد که نامش بهعنوان سرسلسله زندیه در سراسر ایران پیچید.
روزی عموی او برای دیدنش به پایتخت آمد.
کریمخان دستور داد از وی پذیرای کنند و لباسهای فاخر به او بپوشانند.
چند روزی از اقامتش نگذشته بود که در یکی از جلسات مهم مملکتی شرکت کرد.
با دیدن قدرت و منزلت برادرزادهاش بادی به غبغب انداخت و گفت:
کریمخان، دیشب
خواب پدرت را دیدم که در بهشت کنار حوض کوثر ایستاده بود و #حضرت_علی_علیهالسلام جامی از آب کوثر به او میداد.
کریمخان اخمهایش را درهم کشید و دستور داد وی را از مجلس اخراج و سپس از شهر بیرون کنند.
رؤسای طوایف از او علت این رفتار خشونتآمیز را جویا شدند.
کریمخان گفت:
من پدر خود را میشناسم.
او مردی نیست که لایق گرفتن جامی از آب کوثر از دست حضرت علی ع باشد.
این مرد میخواهد با تملّق و چاپلوسی مورد توجه قرار گیرد و اگر تملّق و چاپلوسی بهصورت عادت درآید، پادشاه دچار غرور و بدبینی میشود و کار رعیت هرگز به سامان نمیرسد.
═✧❁🌸❁✧═
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا_مارا_تملق_گوی_خودت
#قرار_بده
به برکت
#صلوات_بر_محمد_خاتم_پیامبران
═✧❁🌸❁✧═