🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌸
📚 #داستان٧٨١
🔆 #مهمانى_با_مغز_استخوان
🍃 #على_بن_هشام مردى با مروت و مهماندوستبود،
روزى #معتصم - به قصدمزاح -
🍃گفت:
امروز بعد از آنكه على بن هشام ناهار خورد،
به مهمانى اوبرويم و وى را امتحان كنيم تا #حد_او_در_مروت پديد آيد.
آنها اين كار راكردند.
🍃 #مامون و #عبدالوهاب نيز با ايشان بودند.
چاشتگاهى نزد او آمدند.
#على_بن_هشام پيش دويد و خدمت كرد.
ايشان گفتند:
امروز چاشت به اميد توخواهيم بود.
🍃 على گفت:
ياامير المؤمنين!
من ناهار خورده ام و چيزى نمانده كه لايق شما باشد.
🍃مامون گفت:
تكلف شرط نيست.
هر چه حاضر است، بگو بياورند.
🍃رسم على بن هشام اينطور بود كه هميشه چند نوع حلوا درآشپزخانه آماده داشت و آشپزهاى او هميشه غذاى آماده و داغ در ديگ داشتند.
وقتى مهمان مى رسيد،
فورى غذا مى آوردند و هيچوقت مطبخ او خالى از غذا نبود.
🍃على بن هشام دستور داد هر چه آماده بود، آوردند.
عبدالوهاب براى امتحان، از آشپزى مغز خواست.
اوهم فورى مغز آورد.
بار ديگر درخواست مغز كرد.
باز هم آورد وتا چندين مرتبه اين درخواست تكرار شد و آنها مى آوردند.
چون عادت على بن هشام را مىدانستند كه اگر بگويند نيست،
ناراحت مى شود و آنها را تاديب خواهد كرد.
🍃آشپز هر چه شتر و گوسفند در آغل بود، سر مى بريد و مغز آنها را براى مهمان مى آورد.
تا اينكه فقط يك شتر ماند كه على بن هشام آن را به ده هزاردينار خريده بود. آشپز چاره اى نديد جز اينكه آن را بكشد.
از اين رو آن راذبح كرد و مغز آن را براى مهمان آورد.
🍃على بن هشام به آشپز آفرين گفت و پرسيد:
اين همه مغز را از كجاآوردى؟
🍃گفت:
هر چه گاو، گوسفند و شتر بود، كشتم و مغز فرستادم و در پايان همآن شتر گرانقيمت را كشتم.
🍃 #على_بن_هشام گفت:
بسيار كار خوبى كردى و اگر جز اين مى كردى، تو را ادب مى كردم.
🍃مهمانان متعجب شدند و پس از آن
#اسم_او_جزو_سخاوتمندان
#در_جهان_ثبت_شد و
به يادگار ماند.
✾📚 #کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat 📚✾