✨﷽✨
#داستان٣٣٧
#منبر_ملا_عباس_تربتی
🌸🍃در زمان قدیم که برق نبود، #جلسات_محرم_و_صفر را در زمستان،
با بخاری هیزمی گرم می کردند.
#آخوند_ملاعباس_تربتی،
در روستاهای تربت حیدریه منبر می رفت.
تمام مردم می آمدند و پای منبرش جمع می شدند،
ده دقیقه که حرف می زد،
می دید بدنۀ بخاری سرخ شده،
از بالای منبر این بدنۀ بخاری را نگاه می کرد و بلند بلند گریه می کرد.
به یکی از این روستایی ها می گفت:
برو کنار این بخاری بنشین،
انگشت خود را یک لحظه به بدنۀ بخاری بچسبان.
می گفت:
آقا!
آهن سرخ شده است،
می گفت:
سرخ شده باشد، تو در یک چشم به هم زدن انگشت خود را بگذار و بردار!
🍂روستایی گفت:
من نمی توانم.
آن وقت گریه ملا بیشتر می شد و می گفت:
شما که نمی توانید انگشت خود را یک لحظه به این آهن داغ بزنید،
با این همه حرام خوری ها، معصیت ها،
دروغ ها،
غیبت ها و
تهمت ها،
چگونه می خواهید در هفت طبقۀ جهنم بروید؟
🌟این معرفت،
عشق،. وابستگی و
گره خوردن به خدا،
چقدر ما را سالم و پاک نگه می دارد؟
به خدا قسم!
میلیاردها تومان جلوی آنان بریزید، فقط احتمال بدهند،
نه یقین،
که محبوب آنها این پول را نمی پسندد، والله اگر قبول کنند.
آن هم در جامعه ای که برای صد تومان حاضرند این همه قسم بخورند.
منبع📚 :
برگرفته از
#کتاب_ارزش_عمر_وراه_هزینه_آن، ص:391
❤️ فراموشمون نشه!
┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
•✾📚 @dastanayekhobanerozegar 📚✾•
┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال
مارا راهنمایی کنید