eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
243 دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
26.7هزار ویدیو
207 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ٩۶٩ 🌹سلام بر ابراهیم🌹 این قسمت: راوی:ايرج گرایی مسابقات قهرمانی باشگاه‌ها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم جايزه‌ی نقدی می‌گرفت، هم به انتخابی کشــور می‌رفت. ابراهيم در اوج آمادگی بود. هرکس يک مسابقه از او مي‌ديد اين مطلب را تأييد مي‌كرد. مربيان می‌گفتند: امسال در 74 کيلو کسی حريف ابراهيم نيست. مسابقات شروع شــد. ابراهيم همه را يکی‌يکی از پيش رو برمي‌داشت. با چهار کشتی که برگزار کرد به نيمه‌نهایی رسيد. کشتی‌ها را يا ضربه می‌کرد يا با امتياز بالا مي‌برد. به رفقايم گفتم: مطمئن باشــيد، امسال يه کشتی‌گير از باشگاه ما ميره تيم ملی. در ديدار نيمه‌نهایی با اين‌که حريفش خيلی مطرح بود ولی ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت. حريف پايانی او آقای «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش‌های جهان شده بود. قبل از شروع فينال رفتم پيش ابراهيم توی رخت‌کن و گفتم: من مسابقه‌های حريفت رو ديدم. خيلی ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتی بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملی انتخاب ميشي. مربی، آخرين توصيه‌ها را به ابراهيم گوشــزد می‌کرد. در حالی‌که ابراهيم بندهای کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من ســريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روی تشک رفت. حريف ابراهيــم هم وارد شــد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيــم جلو رفت و با لبخند به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جایی را در بالای سالن بين تماشاگرها به او نشان داد! من هم برگشــتم و نگاه کردم. ديدم پيرزنی تنها، تســبيح به دســت، بالای سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شــد. اما ابراهيم خيلی بد کشــتی را شــروع کرد. همه‌اش دفاع مي‌کرد. بيچاره مربی ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صدايــش گرفت. ابراهيم انگار چيزی از فريادهای مربی و حتي داد زدن‌های من را نمي‌شنيد. فقط وقت را تلف مي‌کرد! حريف ابراهيم با اين‌که در ابتدا خيلی ترسيده بود اما جرأت پيدا کرد. مرتب حمله می‌کرد. ابراهيم هم با خونسردی مشغول دفاع بود. داور اوليــن اخطــار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيــم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و باخت و حريف ابراهيم، قهرمان 74 کيلو شد! وقتی داور دســت حريف را بالا مي‌برد ابراهيم خوشحال بــود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشتي‌گير يکديگر را بغل کردند. ِ حريف ابراهيم در حالی که از خوشــحالی گريه می‌کرد خم شــد و دست ابراهيم را بوســيد! دو کشــتی‌گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالای سکوها پريدم پایین. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتــم: آدم عاقــل، اين چه وضع کشــتي بود؟ بعــد هم از زور عصبانيت با مشــت زدم به بازوی ابراهيم و گفتم: آخه اگه نمي‌خوای کشتی بگيری بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلی آرام و با لبخند هميشگی گفت: اينقدر حرص نخور. 🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿 شما و دوستان ارجمندتون هم به : 👇👇👇 دعوتید👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
📚 ٩۶٩ 🌹سلام بر ابراهیم🌹 این قسمت: راوی:ايرج گرایی مسابقات قهرمانی باشگاه‌ها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم جايزه‌ی نقدی می‌گرفت، هم به انتخابی کشــور می‌رفت. ابراهيم در اوج آمادگی بود. هرکس يک مسابقه از او مي‌ديد اين مطلب را تأييد مي‌كرد. مربيان می‌گفتند: امسال در 74 کيلو کسی حريف ابراهيم نيست. مسابقات شروع شــد. ابراهيم همه را يکی‌يکی از پيش رو برمي‌داشت. با چهار کشتی که برگزار کرد به نيمه‌نهایی رسيد. کشتی‌ها را يا ضربه می‌کرد يا با امتياز بالا مي‌برد. به رفقايم گفتم: مطمئن باشــيد، امسال يه کشتی‌گير از باشگاه ما ميره تيم ملی. در ديدار نيمه‌نهایی با اين‌که حريفش خيلی مطرح بود ولی ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت. حريف پايانی او آقای «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش‌های جهان شده بود. قبل از شروع فينال رفتم پيش ابراهيم توی رخت‌کن و گفتم: من مسابقه‌های حريفت رو ديدم. خيلی ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتی بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملی انتخاب ميشي. مربی، آخرين توصيه‌ها را به ابراهيم گوشــزد می‌کرد. در حالی‌که ابراهيم بندهای کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من ســريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روی تشک رفت. حريف ابراهيــم هم وارد شــد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيــم جلو رفت و با لبخند به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جایی را در بالای سالن بين تماشاگرها به او نشان داد! من هم برگشــتم و نگاه کردم. ديدم پيرزنی تنها، تســبيح به دســت، بالای سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شــد. اما ابراهيم خيلی بد کشــتی را شــروع کرد. همه‌اش دفاع مي‌کرد. بيچاره مربی ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صدايــش گرفت. ابراهيم انگار چيزی از فريادهای مربی و حتي داد زدن‌های من را نمي‌شنيد. فقط وقت را تلف مي‌کرد! حريف ابراهيم با اين‌که در ابتدا خيلی ترسيده بود اما جرأت پيدا کرد. مرتب حمله می‌کرد. ابراهيم هم با خونسردی مشغول دفاع بود. داور اوليــن اخطــار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيــم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و باخت و حريف ابراهيم، قهرمان 74 کيلو شد! وقتی داور دســت حريف را بالا مي‌برد ابراهيم خوشحال بــود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشتي‌گير يکديگر را بغل کردند. ِ حريف ابراهيم در حالی که از خوشــحالی گريه می‌کرد خم شــد و دست ابراهيم را بوســيد! دو کشــتی‌گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالای سکوها پريدم پایین. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتــم: آدم عاقــل، اين چه وضع کشــتي بود؟ بعــد هم از زور عصبانيت با مشــت زدم به بازوی ابراهيم و گفتم: آخه اگه نمي‌خوای کشتی بگيری بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلی آرام و با لبخند هميشگی گفت: اينقدر حرص نخور. 🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿 شما و دوستان ارجمندتون هم به : 👇👇👇 دعوتید👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat