eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
241 دنبال‌کننده
26.4هزار عکس
27هزار ویدیو
208 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
✨💐✨💐✨💐✨💐✨ ٢۴ ✍ روباهی از بخت بدش به درون چاهی افتاد. او هرچه تلاش کرد نتوانست از آن بیرون آید. کمی بعد، بزی از آنجا می گذشت و چون روباه را در چاه دید، پرسید: که چه می کند؟ روباه گفت: مگر نشنیده ای که خشکسالی بزرگی در راه است؟ از این رو به این چاه آمده ام تا آب کافی در دسترسم باشد. تو چرا به من ملحق نمی شوی!؟ بز اندرز روباه را پذیرفت و به درون چاه رفت. اما روباه به آنی بر پشت بز پرید و پای بر شاخ های طویلش نهاد و از چاه بیرون جست. آنگاه روباه رو به بز کرد و گفت: خداحافظ دوست من. اما دیگر به خاطر بسپار: هیچگاه اندرز کسی که به گرفتاری و مصیبت دچار است را نپذیر.... 🌸🌸🌸🌸 @Dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
٢۵ خانه_سالمندان_ميروم این متن توسط یک نوشته شده که احساسش را زمان به نگارش در آورده است: ،مجبورم. وقتی زندگی به نقطه ای میرسد که دیگر قادر به حمایت از خودت نیستی، بچه هایت به نگهداری از فرزندان خودشان مشغول اند و نمی توانند ازتو نگهداری کنند، این تنها راه باقی‌مانده است. خانه سالمندان شرایط خوبی دارد: اتاقی ساده، همه نوع وسایل سرگرمی، غذای خوشمزه، خدمات هم خوب است. فضا هم بسیار زیباست اما قیمتش ارزان نیست. حقوق بازنشستگی من به سختی می تواند این هزینه را پوشش دهد. البته اگر خانه ی خودم را بفروشم به راحتی از پس هزینه اش برمی آیم. می توانم در بازنشستگی خرجش کنم؛ تازه ارث خوبی هم برای پسرم بگذارم. پسرم میگوید : «پول ها و اموالت باید به خودت لذت بدهد. ناراحتِ ما نباش.» حالا من باید برای رفتن به خانه سالمندان آماده شوم. به هم ریختن خانه خیلی چیزها را دربرمی گیرد: 1⃣ جعبه ها، چمدان ها، کابینت و کشوها که پر از لوازم زندگی است، لباس ها و لوازم خواب برای تمام فصول. 2⃣ از جمع کردن خوشم می آمد. کلکسیون تمبر، ده ها نوع قوری دارم. کلکسیون های کوچک زیاد، مثل گردنبندهایی از سنگ کهربا و چوب گردو و از این قبیل. 3⃣ عاشق کتابم. کتابخانه‌ام پر از کتاب است. انواع شیشه بطری مرغوب خارجی. از هر نوع وسایل آشپزخونه چند ست دارم. 4⃣ دیگ و قابلمه و بشقاب و هر چه که می شود دریک آشپزخانه پر تصور کرد. ده ها آلبوم پر از عکس و... به خانه پر از لوازم نگاه می‌کنم و نگران می شوم. خانه سالمندان تنها یک اتاق با یک کابینت، یک میز، یک تخت، یک کاناپه، یک یخچال، یک تلویزیون، یک گاز و ماشین لباسشویی دارد. دیگر جایی برای آن همه وسایلی که یک عمر جمع کرده ام ندارد. یک لحظه فکر می کنم مالی که جمع کرده ام، دیگر متعلق به من نیست. در واقع این مال متعلق به دنیاست. به این ها نگاه می کنم، با آن ها بازی می کنم، از آن ها استفاده می کنم، ولی نمی توانم آن ها را با خودم به خانه سالمندان ببرم. می خواهم همه اموالم را ببخشم، ولی نمی توانم؛ هضمش برایم  مشکل است. از طرفی بچه ها و نوه هایم برای کارهایم و این همه چیز جمع آوری شده ارزش آنچنانی قائل نیستند. به راحتی می توانم تصور کنم که آن ها با این همه چیزی که با سختی جمع کرده ام، چطور برخورد می کنند: همه لباس ها و پوشاک گران قیمت دور ریخته می شود. عکس های با ارزش نابود می شود، کتاب ها، فله‌ای فروخته می شود. کلکسیون هایم چه ؟؟!!!! مبلمان هم با قیمتی بسیار کم فروخته می شود. از بین کوه لباسی که جمع کرده بودم، چند تکه برداشتم، چند تا وسیله آشپزخانه، چند تا از کتاب های مورد علاقه‌ام و چند تا قوری چای. کارت شناسایی و شهروندی، بیمه، سند خانه و البته کارت بانکی، تمام. این همه متعلقات من است. میروم و با همسایه‌ها، خداحافظی می‌کنم.... سه بار سرم را به طرف درب خانه خم می کنم و آن را به دنیا می سپارم. بله در زندگی، شما روی یک تخت می خوابید و در یک اتاق زندگی می کنید بقیه اش برای تماشا و بازی است. بالاخره مردم بعد از یک عمر زندگی می فهمند: ما واقعا چیز زیادی نیاز نداریم. 1⃣ دور خودتان را برای خوشحال شدن، خیلی شلوغ نکنید. 2⃣ رقابت برای شهرت و ثروت خنده دار است. 3⃣ زندگی بیشتر از یک تختخواب نیست. 4⃣ افسوس که هر چه برده ایم، باختنی است. 5⃣ برداشته ها، تمام گذاشتنی است. پس در لحظه و حال زندگی کنید. زیاد در گیر تجملات، خانه، ماشین و.... نباشید. در یک کلام انبار دار نباشید. سبکبال باشید، از زندگی لذت ببرید، خوب باشید، با خودتان،  با دیگران، با همه. « خوب بخورید ، خوب بپوشید ، خوب سفر کنید ، زندگی را زیاد سخت نگیرید « توصیه میکنم حتما بخونید ، این برای همه ما هست ، امروز پدر و مادران ما ، فردا نوبت خود ماست . ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از این نیز بگذرد
«مَنْ ماتَ عَلی حُبِّ آلِ محمّد ماتَ شَهِیْداً» عروج سردار جانباز ، فرمانده دلاور گردان میثم ل۲۷ حضرت رسول اکرم(ص)، پیر غلام امام حسین (ع) حاج آقا سید ابوالفضل کاظمی را تسلیت عرض می نماییم. مراسم تشییع و. تدفین متعاقبا اعلام میشود.
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
39.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
٢۶ 📌 فداکاری فرماندهان از زبان 🔹 فیلم کامل سخنان در شب خاطره دفاع مقدس در حضور رهبر معظم انقلاب۹۶/۳/۳ @dastanayekhobanerozegar ◇ آقا سید به خاطر صدمات ناشی از مجروحیت در سال های دفاع مقدس چند روزی در بیمارستان بانک ملی در کما بود که ظهر دیروز و در ایام شهادت به آسمان ها پرکشید. « یادش گرامی و ..» 🔹️ 👇👇 @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
٢٧ ✅ , , .... 🦋مردعربی از (ع) پرسيد : اگر من آب بنوشم حرام است؟ فرمودند : نه 🦋گفت: اگر خرما بخورم حرام است؟ فرمودند: نه 🦋گفت: پس چطور اگه ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم تا شراب شود خوردنش حرام است ! 🦋 (ع) فرمودند : اگر آب به روي سرت بپاشم دردي احساس ميكنی؟ گفت : نه 🦋فرمودند: اگر مشتی خاك بپاشم چطور ؟ گفت : نه 🦋فرمودند : اگر ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم آنگاه به سرت بزنم چطور ؟ 🦋گفت : فرق سرم شكافته ميشود. حضرت فرمودند : حكايت آن نيز اينگونه است. 📚 کتاب (ع) ‌‌ ✾📚👇 @Dastanayekhbanerozegar 📚✾
🌺🌸🌹🌹🌸🌺 ٢٧ ✅ , , .... 🦋مردعربی از (ع) پرسيد : اگر من آب بنوشم حرام است؟ فرمودند : نه 🦋گفت: اگر خرما بخورم حرام است؟ فرمودند: نه 🦋گفت: پس چطور اگه ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم تا شراب شود خوردنش حرام است ! 🦋 (ع) فرمودند : اگر آب به روي سرت بپاشم دردي احساس ميكنی؟ گفت : نه 🦋فرمودند: اگر مشتی خاك بپاشم چطور ؟ گفت : نه 🦋فرمودند : اگر ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم آنگاه به سرت بزنم چطور ؟ 🦋گفت : فرق سرم شكافته ميشود. حضرت فرمودند : حكايت آن نيز اينگونه است. 📚 کتاب (ع) ‌‌ ✾📚👇 @Dastanayekhbanerozegar 📚✾
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
#داستان۵٢۶ 📌 فداکاری فرماندهان #لشکر_۲۷_محمدرسول_الله_ص از زبان #راوی_کتاب_کوچه_نقاش‌ها 🔹 فیلم
🔹مراسم تشییع پیکر مرحوم سید ابوالفضل کاظمی روز چهارشنبه ۳۰ آذرماه از ساعت ۸:۳۰، از درب منزل ایشان واقع در میدان شوش کوچه روبروی مسجد توفیق و تکیه سادات برگزار و در قطعه ۲۰ بهشت زهرا (س) به خاک سپرده می‌شود. tn.ai/2824026 @TasnimNews
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌼🌸🌼🍃🌼🌸🌼🍃🌼🌸🌼 ٢٨ در یک روستایی گاوی داشتند که چند خانواده از شیر آن استفاده میکردند و منبع روزیِ آنها بود یک روز گاو خواست تا از کوزه بزرگی آب بخورد اما سر گاو درون کوزه گیر کرد مردم روستا اول خواستند کوزه را بشکنند اما گفتند: نزد ریش سفید برویم تا شاید راه چاره بهتر ببیند. ریش سفید گفت: سر گاو را ببرید، بریدند و گفتند : هنوز سر گاو در کوزه مانده! ریش سفید گفت : حالا کوزه رابشکنید! وچنین کردند. ریش سفید رفت و ناراحت و غمگین در گوشه ای نشست. مردم گفتند : ای ریش سفید ناراحت نباشید هم گاو و هم کوزه فدای شما. گفت : من ناراحتِ گاو یا کوزه نیستم از این ناراحتم که اگر شما من را نداشتید میخواستید چگونه امورات زندگی خود را بچرخانید! 😊😊😊 @Dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
💕💕💕💕🔷🔶🌹 ٢٩ 💞 ! از نردبان خانه ای بالا رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید: ؟ ای پاسخ داد: در جنگل است، عزیزم. دوباره پرسید: چه کار می کند؟ گفت: دارد نردبان می سازد! ناگهان دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد! سالها بعد از نردبان خانه بالا می رفت. از پنجره شنید که کودکی پرسید: سازد؟ از پنجره به بیرون نگاه کرد، به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو به گفت: برای آنکه ای را ا بیاورد و عده ای را بالا ببرد. لاجرم آن کس که بالاتر نشست استخوانش سخت تر خواهد شکست .. ☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆ ♡»« »« «» »♡« «» »« «» »« ♡ 👆👆👆
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌼🌸🌺💕💕💕💕💕🌺🌸🌼 ٣٠ داستان_آموزنده 🌟روزی برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید . 🔆حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند . ✨روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. 🌱حاکم گفت: یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید... 🔆حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت : میتوانی بر سر کارت برگردی. ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند، حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت! 🦋همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند... 🌼 از پرسید : مرا می شناسی؟ بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. 🌸 گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. 🌺 گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم، در یک شب بارانی که درِ باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم : خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن! و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟! یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد... 💫حاکم گفت: این هم قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی... فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد... ✨✨👈فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد... ✾📚 @Dastanayekhobanerozegar 📚✾
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌼🌸🌺💕💕💕💕💕🌺🌸🌼 ٣٠ داستان_آموزنده 🌟روزی برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید . 🔆حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند . ✨روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. 🌱حاکم گفت: یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید... 🔆حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت : میتوانی بر سر کارت برگردی. ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند، حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت! 🦋همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند... 🌼 از پرسید : مرا می شناسی؟ بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. 🌸 گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. 🌺 گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم، در یک شب بارانی که درِ باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم : خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن! و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟! یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد... 💫حاکم گفت: این هم قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی... فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد... ✨✨👈فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد... ✾📚 @Dastanayekhobanerozegar 📚✾
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
10.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
٣١ 💐 فرستادن برای (ع) و دعوتش کردن به ، حالا ببینید براشون چی کارکرده! 🌾🌸🌾 این کلیپ حال دلمون رو دگرگون میکنه.... ❤️❤️❤️ .خدایا به برکت @dastanayekhobanerozegar