هدایت شده از کشکول طنازی...😂😂( صلواتی )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درکنارسنگر_داش_مشتیا_و_لوتی_ها
روایت قاسم صادقی همرزم شهید از
#زیارت_خاص_امام_رضا (ع)
توسط #شهیدشاهرخ_ضرغام و توبه او
💫گفتم شراب وصل به " اوباش" میدهند؟
با خنده گفت: بندهی "او" باش، میدهند..!
#امام_رضا_علیه_السلام
ارسال به سراسر ایران اسلامی
#صلوات_بروح_شهداواموات_داش_مشتی
🎯#کشکول_طنازی (صلواتی )
https://eitaa.com/kashkoole_tanazy
هدایت شده از کشکول طنازی...😂😂( صلواتی )
شبیخون کفتار های وحشی به گله کل های یالدار؛ تولَشونو ببین ترس تو چشماش موج میزنه!
https://shayanews.com/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%AA%D8%A7%D8%B2%D9%87-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%B9%D9%86%D8%A7%D9%88%DB%8C%D9%86-24/160812-%D8%B4%D8%A8%DB%8C%D8%AE%D9%88%D9%86-%DA%A9%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%88%D8%AD%D8%B4%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%DA%AF%D9%84%D9%87-%DA%A9%D9%84-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D9%84%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%AA%D9%88%D9%84-%D8%B4%D9%88%D9%86%D9%88-%D8%A8%D8%A8%DB%8C%D9%86-%D8%AA%D8%B1%D8%B3-%D8%AA%D9%88-%DA%86%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B4-%D9%85%D9%88%D8%AC-%D9%85%DB%8C%D8%B2%D9%86%D9%87
#کشکول_طنازی (صلواتی )
https://eitaa.com/kashkoole_tanazy
هدایت شده از کشکول طنازی...😂😂( صلواتی )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتفاقی جالب در حرم امام رضا علیه السلام
#کشکول_طنازی (صلواتی )
https://eitaa.com/kashkoole_tanazy
هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
🌸🌺💕💕💕💕🌺🌸
#داستان_چهل_وپنجم
📚 #تاجر_خرمایی_که_هرگز_ضرر_نمیکند
حکایت چنین است که ...
تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار !
دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ...
تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد ..
دوستانش به او گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد ..
آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما وگرما همچون بهار است
دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد ..
تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟!
آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند ..
پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ...
مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ...
این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !!
این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت !
بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛
پس تاجر گفت :
هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم ..
و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ...
دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید !
خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ...
اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت !!
#سبحان_الله_از_دعای_مستجاب_مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ...
#خداوندا_برّ_و_نیکی_به_والدین_را_به_ما_عطا_کن .
با سلام
دوستان خودرا به کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
دعوت بفرمایید...
@dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
🌸🌺💕💕💕💕🌺🌸
#داستان_چهل_وپنجم
📚 #تاجر_خرمایی_که_هرگز_ضرر_نمیکند
حکایت چنین است که ...
تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار !
دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ...
تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد ..
دوستانش به او گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد ..
آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما وگرما همچون بهار است
دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد ..
تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟!
آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند ..
پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ...
مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ...
این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !!
این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت !
بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛
پس تاجر گفت :
هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم ..
و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ...
دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید !
خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ...
اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت !!
#سبحان_الله_از_دعای_مستجاب_مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ...
#خداوندا_برّ_و_نیکی_به_والدین_را_به_ما_عطا_کن .
با سلام
دوستان خودرا به کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
دعوت بفرمایید...
@dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
🌸🌺💕💕💕💕🌺🌸
#داستان_چهل_وپنجم
📚 #تاجر_خرمایی_که_هرگز_ضرر_نمیکند
حکایت چنین است که ...
تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار !
دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ...
تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد ..
دوستانش به او گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد ..
آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما وگرما همچون بهار است
دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد ..
تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟!
آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند ..
پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ...
مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ...
این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !!
این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت !
بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛
پس تاجر گفت :
هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم ..
و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ...
دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید !
خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ...
اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت !!
#سبحان_الله_از_دعای_مستجاب_مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ...
#خداوندا_برّ_و_نیکی_به_والدین_را_به_ما_عطا_کن .
با سلام
دوستان خودرا به کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
دعوت بفرمایید...
@dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
🌸🌺💕💕💕💕🌺🌸
#داستان_چهل_وپنجم
📚 #تاجر_خرمایی_که_هرگز_ضرر_نمیکند
حکایت چنین است که ...
تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار !
دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ...
تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد ..
دوستانش به او گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد ..
آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما وگرما همچون بهار است
دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد ..
تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟!
آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند ..
پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ...
مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ...
این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !!
این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت !
بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛
پس تاجر گفت :
هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم ..
و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ...
دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید !
خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ...
اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت !!
#سبحان_الله_از_دعای_مستجاب_مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ...
#خداوندا_برّ_و_نیکی_به_والدین_را_به_ما_عطا_کن .
با سلام
دوستان خودرا به کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
دعوت بفرمایید...
@dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسکرین بگیر همین الان یهویی☺️ هر کدوم اومد یه فاتحه هدیه کن بهشون🌹🌹🌹🌹🌹 دلتو بده دست شهدا انشالله حاجت روا باشی🤲📿
@dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
✍هوالکریم
#داستان_هفتادوپنجم
#داستان_پادشاه_و_وزیرش
.........................................................................
پادشاهی امر کرد افراد را با جِدّيَت
ده سگِ وحشی نمایند از برایش تربیت
هر وزیری اشتباهی سر زند از او به کاخ
پیش سگهایش بیندازد به رو ، کد بسته ، آخ
تا خورندَش با تمام ِ وحشت آن درّنده ها
از تـنَش چیزی نماند غیر ساق و دنده ها
از قضا روزی وزیری اشتباهی کرد سخت
حال سلطان را برآشفت آن وزیر شور بخت
گفت، در آن مهلکه او را بیندازید زود
روی ناچاری وزیر آنجا زبان غم گشود
گفت سلطان را، که "قربانت شوم " ده سال هست
خدمتت را کرده ام با جسم و جان و پا و دست
حال ، خواهش میکنم، ده روز ، تا اجرای حکم
مهلتم ده تا نگویندم که شد صُمٌ وَ بُکمْ
گفت ده روز از برای خدمتت بخشم تو را
تا نگویندم که سلطان سخت، میگیرد چرا؟
ناگهان فکری به ذهنش آمد آن محکوم ِ زار
رفت دیدارِ نگهبان ِ همان سگ های هار
گفت او را ، می شوی بیچاره ای را دستگیر؟
خدمتِ سگهای خود را می سپاری بر وزیر ؟
آن وزیر ِ بی نوایِ دردمند اینک منم
می دهی آیا نجات از مهلکه، جان و تنم ؟
گفت آخر، این به حال سخت تو دارد چه سود؟
گفت می گویم تو را آینده ای بسیار زود
پُستِ خود را داد تحویل ِ وزیر آن پاسبان
کرد، ده روزی به سگها، خدمت ازاعماق جان
جمله اسبابِ خوشی و راحتی و نان و آب
شستشویِ دست و پا و مو و کرک و جای خواب
را مهیا کرد عالی از برایِ آن وحوش
روز موعود آمد و آن شاه ، با جوش و خروش
گفت، آوردَند او را حکم، اجرا شد به قصر
با خیال اینکه سگها می خورندَش تا به عصر
دید سلطان با تعجب ، ناگهان امری غریب
گفت او ، سگهای ما را داد ، انگاری فریب
از چه رو افتاده اند اینها به پایش سر به زیر؟
پس چرا اقدامی از سگها نشد ضدّ وزیر؟
با خشونت گفت او را ، پس چه مکری کرده ای
یک به یک سگها، شدندَت چون غلام و برده ای
داد پاسخ ، جان نثارت ، خادمِ سگها شده
در طی ِ ده روز ، حاکم بر دلِ آنها شده
قدر خدمت می شناسند این وحوش امّا چه سود
خادم ِ ده ساله ات را یک خطایش لِه نمود
اشتباهم از جهالت بود و پوزش خواهمت
با همین حال اینک آن سلطان خود می دانمت
اشتباهم گر خیانت بود، حق ، با حاکم است
گر که سهواً بود امّا، عفو ، مزد خادم است
قلب سلطان نرم شد سر را به زیر انداخت رفت
خادمِ صدیقِ خود را کاملا بشناخت رفت
برگه ی آزادی اش را کرد امضاء آن طرف
خادم ِ خدّامِ خود شد حاکم آنجا با شرف
#عباس_بهمنی
#مثنوی_بهمنی
🔻🔻🔻 🔻🔻🔻
══🍃💚🍃═════
@dastanayekhobanerozegar
══🍃💚🍃═════
با سلام
شما ودوستان ارجمندتان به کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
دعوتید...
@dastanayekhobanerozegar
🌹❤️🤍💚💜💜💚🤍❤️🌹
هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سردار جاوید الاثر؛ حاج احمد متوسلیان:
ما با اسرائیل وارد جنگ میشویم
هرکس که با ماست بسم الله
هر کسی هم که نیست خداحافظ...
کانال
#کشکول_صلوات_برمحمدوآلممحمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
هدایت شده از کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
34.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨دیگه غصه رزق و روزی رو نخور عزیز
ببین چی پیدا کردم😍
یه نماز ۳ دیقه ای با آثار فوق العاده😉😳
(البته ۵دیقم شد عیب نداره حرامنمیشه😂 )
بشنو و لذت ببر
یاد بگیر و به کار ببر😊
تنبل ها و دیرباورها شک می کنند و از دستشون میره ...😐
بعضیام میگن اووو ۳۳ مگ😂
امتحانش تقریبا مجانیه☺️
💐💐💐💐💐💐
#ثوابش_برسه_بروح_مرحوم_مغفور
#مهندس_بسیجی_آسیدمجیدمیرلوحی
رحمت الله علیه
#ودیگراستغفارگویان_تاریخ_اسلام
💐💐💐💐💐💐
💠💠 #بیادشهیدعلیرضاوباباوآباءواجدادمون
کانال
#کشکول_آیات_قرآنی_واحادیث
#اهل_بیت_علیهم_السلام
👇👇👇👇
@kashkooleayevahadis
#صلوات_نثار_اهل_بیت_ع
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
#گروه_دوستان_یاحسین_ع_گو
هدایت شده از کشکول طنازی...😂😂( صلواتی )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درکنارسنگر_داش_مشتیا_و_لوتی_ها
روایت قاسم صادقی همرزم شهید از
#زیارت_خاص_امام_رضا (ع)
توسط #شهیدشاهرخ_ضرغام و توبه او
💫گفتم شراب وصل به " اوباش" میدهند؟
با خنده گفت: بندهی "او" باش، میدهند..!
#امام_رضا_علیه_السلام
ارسال به سراسر ایران اسلامی
#صلوات_بروح_شهداواموات_داش_مشتی
🎯#کشکول_طنازی (صلواتی )
https://eitaa.com/kashkoole_tanazy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 دعای فرج «الهی عظم البلاء»
🌸 با صدای علی فانی
🍀به نیت ظهور حضرت مهدی علیه السلام بخونیم
اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج
@Mashgeshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷#شادی_روح_شهداصلوات
.💠💠 #بیادشهیدعلیرضاوباباوآباءواجدادمون
خصوصا پدرومادر شهدا
کانال
#کشکول_آیات_قرآنی_واحادیث
#اهل_بیت_علیهم_السلام
👇👇👇👇
@kashkooleayevahadis
#صلوات_نثار_اهل_بیت_ع
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
#گروه_دوستان_یاحسین_ع_گو
😍😂😁☺️😊😊☺️😂😁😍
https://eitaa.com/kashkoole_tanazy
👆👆👆👆
#کشکول_طنازی
💐🌸💐🌸💐
📚 #کشکول_داستاندونی..... ( صلوات )
https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342
هدایت شده از کشکول آیه و حدیث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتفاقاتِ پاتختی حضرت زهرا سلام الله علیها
⭕️ از کانال
#تبیین_نیوز
.💠💠 #بیادشهیدعلیرضاوباباوآباءواجدادمون
خصوصا پدرومادر شهدا
کانال
#کشکول_آیات_قرآنی_واحادیث
#اهل_بیت_علیهم_السلام
👇👇👇👇
@kashkooleayevahadis
#صلوات_نثار_اهل_بیت_ع
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
#گروه_دوستان_یاحسین_ع_گو
😍😂😁☺️😊😊☺️😂😁😍
https://eitaa.com/kashkoole_tanazy
👆👆👆👆
#کشکول_طنازی
💐🌸💐🌸💐
📚 #کشکول_داستاندونی..... ( صلوات )
https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342
📣 کارِ خیرِ کودکِ یزدی بی جواب نماند
🔸️«زینب دهقان» دانشآموز ۸ ساله اهل روستای ابراهیم آباد رستاق یزد که مبلغ عیدیهای خود را که برای خرید دوچرخهای در یک قلک جمع آوری کرده بود، با شنیدن داستان زندگی یک مادر که از شبکه استانی یزد پخش شد، تصمیم گرفت تا مبلغ جمع شده در قلکش را به آزادی این مادر در بند اهدا کند.
🔸️«مهران فاطمی» استاندار یزد با شنیدن این موضوع در آیین گلریزان یزد، تصمیم گرفت تا یک دوچرخه به پاس این اقدام ارزشمند به زینب هدیه کند لذا با همراهی رئیس کل دادگستری و رئیس هیئت امناء ستاد مردمی دیه استان یزد و مدیر نمایندگی ستاد مردمی دیه استان با حضور در منزل این خانواده، این دوچرخه را به این دختر دانشآموز هدیه کرد.
دمت گرم فاطمی
💠💠 #بیادشهیدعلیرضاوباباوآباءواجدادمون
خصوصا پدرومادر شهدا
کانال
#کشکول_آیات_قرآنی_واحادیث
#اهل_بیت_علیهم_السلام
👇👇👇👇
@kashkooleayevahadis
#صلوات_نثار_اهل_بیت_ع
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
#گروه_دوستان_یاحسین_ع_گو
😍😂😁☺️😊😊☺️😂😁😍
https://eitaa.com/kashkoole_tanazy
👆👆👆👆
#کشکول_طنازی
💐🌸💐🌸💐
📚 #کشکول_داستاندونی..... ( صلوات )
https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحنهای نادر از افرادی که برای اولین بار دوربین فلیمبرداری را در سال 1901 در منچستر انگلیس مشاهده میکنند
🔔🔔 #نکنه_جالب این است که
#زنهای_انگلیسی
#درسال_۱۹۰۱حجاب_داشتند 🤔🤔
💠💠 #بیادشهیدعلیرضاوباباوآباءواجدادمون
خصوصا پدرومادر شهدا
کانال
#کشکول_آیات_قرآنی_واحادیث
#اهل_بیت_علیهم_السلام
👇👇👇👇
@kashkooleayevahadis
#صلوات_نثار_اهل_بیت_ع
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
#گروه_دوستان_یاحسین_ع_گو
😍😂😁☺️😊😊☺️😂😁😍
https://eitaa.com/kashkoole_tanazy
👆👆👆👆
#کشکول_طنازی
💐🌸💐🌸💐
📚 #کشکول_داستاندونی..... ( صلوات )
https://eitaa.com/joinchat/1155334434C46633e2342