eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
238 دنبال‌کننده
28هزار عکس
29.9هزار ویدیو
220 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
10.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚 ١٠۴١ 🎥 خلاصه ای از مصاحبه با شهيد "علی خوش لفظ" راوی کتاب "وقتی مهتاب گم شد" به همراه تقریظ رهبر انقلاب ▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ ۲۹ آذر ۱۳۹۶-🌷سالروز شهادت جانباز سرافراز شهید علی خوش لفظ دوستان خودرا به کانال کنید👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
📚 ١٠۴٢ 📚 📕 عنوان کتاب: وقتی مهتاب گم شد ✍️ نویسنده: حمید حسام 📇 ناشر: سوره مهر ♦️کتاب "وقتی مهتاب گم شد" تالیف حمید حسام شرح زندگی سردار شهید علی خوش‌لفظ و روایتی عینی از یک واقعه‌ی تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند. علی خوش لفظ یک قهرمان ملی است. این را زخم های نشمرده ای که از او «علی خوش زخم» ساخته گواهی می دهد. کتاب حاضر، یک قصه، داستان‌پردازی و یا اسطوره‌سازی نیست؛ بلکه واقعیتی است که به اساطیر هم مانند است؛ واقعیت زندگی و رزم مردی که «خود واقعی‌اش» را در «شبی که مهتاب گم شد»، پیدا کرد. دوستان خودرا به کانال کنید👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
📚 ١٠۴٣ 🌸 یک روز صبح در محوطه پادگان دوکوهه در حال قدم زدن بودم، سبز پوشِ با وقاری را دیدم که به گردان ها سر می زد. معطل نکردم.دویدم و هن و هن کنان گفتم:سلام حاج آقا.😊 جواب سلامم را که داد، ذوق زده پرسیدم:مرا که میشناسید حاج آقا؟! جاده‌ی راه خون، یادتان که می آید؟! هستم، همان که برایم از بلدچی خوب بودن گفتید. یادتان که نرفته؟!🙄 خندید.😄 آغوش باز کرد و بوسه‌ای بر پیشانی‌ام زد که گرمی اش را هنوز حس میکنم. با این کار با احساس صمیمیت بیشتری کردم. بچه های گردان نگاه می کردند و من گفتم: حاج آقا روز آخر در مریوان گفتید برو و زود برگرد.آمده ام برای عملیات.🙂 _حتما...ان شاءالله در عملیات بعد شرکت خواهی کرد.اما بگو ببینم چرا توی این گرما ژاکت زمستانی پوشیده ای؟!🤔 سرم را پایین انداختم و گفتم:خب باید معلوم شود بچه‌ی همدانم.😅 📃خاطره‌ی با دوستان خودرا به کانال کنید👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
📚 ١٠۴۴ به جایی رسید که حضرت آقا بهش می‌گفتند : شما نفس کشیدنت هم مبارزه است.. بهش می‌گفت: هر موقع هر جوری بمیری قطعا شهیدی..! ✍🏻خیلی حرفه ها.. باید اینجوری بشیم.. دوستان خودرا به کانال کنید👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
📚 ١٠۴۵ بخشی‌ از: ، : سلام و رحمت‌ خدا بر جانباز عزیز که اجر دههاسال درد و رنجِ جانبازی را به‌ جایگاه والای شهادت‌ فی‌سبیل‌الله پیوند زد. و را بدست‌ آورد. دوستان خودرا به کانال کنید👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
📱تصاویری‌که‌حرف‌می‌زنند 👇 📚 🆔: دوستان خودرا به کانال کنید👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
📱تصاویری‌که‌حرف‌می‌زنند 👇 🆔: دوستان خودرا به کانال کنید👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
❗️ 📌تصاویری‌که‌حرف‌می‌زنند 📚 🆔: دوستان خودرا به کانال کنید👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
📚 داستان١٠۴۶ . 🌷شهیدی که برات شهادتش را از آیت‌الله بهجت گرفت🌷 🌑آیت الله بهجت دست روی زانوی او گذاشت و پرسیدند: جوان شغل شما چيست؟گفت: طلبه هستم. 🔹آیت الله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. ️ دوباره پرسیدند: اسم شما چیست؟ گفت: فرهاد ♦️آقای بهجت فرمود: حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذاريد. شما در شب امامت امام زمان(عج) ‌به شهادت خواهيد رسيد. شما يكی از سربازان امام زمان(عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع می کنید. 🌷شهید عبدالمهدی کاظمی؛ شهیدی که طبق گفته آیت الله بهجت، در شب امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۴ درسوریه به شهادت رسید...● . دوستان خودرا به کانال کنید👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
خيْرُ النِّــكاحِ اَيْسَــرُهُ بهترين ازدواج آسان ترين آن است 📗نهج الفصاحه ، ح 1507 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• دوستان خودرا به کانال کنید👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat ✨✨✨✨✨✨✨
❣❣❣❣❣💐 📚 ١٠٣۶ 💠 مرحوم مجلسی اول می‌فرماید: در اوایل جوانی مایل بودم نماز شب بخوانم اما نماز قضا بر عهده ام بود و به همین دلیل احتیاط می کردم و نمی خواندم. شیخ بهائی فرمود: نماز قضا بخوان. اما من با خود می گفتم نماز شب خصوصیات خاص خود را دارد و با نمازهای واجب فرق می کند. یک شب بالای پشت بام خانه ام در خواب و بیداری بودم که امام زمان علیه السلام را در بازار خربزه فروشان اصفهان در کنار مسجد جامع دیدم. با شوق و شعف نزد او رفتم و سوالاتی کردم از جمله خواندن نماز شب. فرمود: بخوان! عرض کردم : یابن رسول الله، همیشه دستم به شما نمی رسد! کتابی به من بدهید که به آن عمل کنم. فرمود: برو از آقا محمد تاج کتاب بگیر در خواب گویا او را می شناختم؛رفتم کتاب رااز اوگرفتم ومشغول خواندن بودم ومی گریستم که از خواب بیدار شدم. از ذهنم گذشت که شاید محمد تاج همان شیخ بهائی است و منظوراین است که شیخ بهایی ریاست شریعت را در آن دوره به عهده دارد. نماز صبح را خواندم و خدمت ایشان رفتم. دیدم شیخ با سید گلپایگانی مشغول مقابله صحیفه سجادیه است. بعد ناگهان یاد جایی که امام را در آن ملاقات کرده بودم،افتادم و به کنار مسجد جامع رفتم. در آنجا آقا حسن تاج را دیدم که از آشنایان قدیمم بود. مرا که دیدگفت ملا تقی بیا برویم خانه یک سری کتاب به تو بدهم کتابی را برداشتم؛ ناگهان دیدم همان کتابی است که دیشب در خواب دیده بودم. صحیفه سجادیه  بود. به گریه افتادم. بیرون آمدم. 📚امام شناسی، ج۱۵ بحارالانوار،ج۱۱۰ ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿 شما و دوستان ارجمندتون هم به : 👇👇👇 دعوتید👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
📚 ١٠۴٧ 🌹سلام بر ابراهیم 🌹 ما از داخل يك شيار باريك با شيب كم به سمت نوك تپه حركت كرديم. در بالاي تپه ســنگرهاي عراقي كاملا مشــخص بود. من وظيفه داشــتم به محض رسيدن آنها را بزنم. يك لحظه به اطراف نگاه كردم. در دامنه تپه در هر دو طرف ســنگرهايي به ســمت نوك تپه كشيده شده بود. عراقي‌ها كاملا ميدانستند ما از اين شيار عبور ميكنيم! آب دهانم را فرو دادم، طوري راه ميرفتم كه هيچ صدايي بلند نشود. بقيه هم مثل من بودند. نفس در سينه‌ها حبس شده بود! هنوز به نوك تپه نرسيده بوديم که يكدفعه منوري شليك شد. بالاي سر ما روشن شــد! بعد هم از سه طرف آتش وگلوله روي ما ريختند. همه چسبيده بوديم به زمين. درست در تيررس دشمن بوديم. هر لحظه نارنجك، يا گلوله‌اي به سمت ما مي‌آمد. صداي ناله بچه‌هاي مجروح بلند شد و... درآن تاريكي هيچ كاري نميتوانستيم انجام دهيم. دوست داشتم زمين باز ميشد و مرا در خودش مخفي ميكرد. مرگ را به چشم خودم ميديدم. در همين حال شخصي سينه خيز جلو مي‌آمد و پاي مرا گرفت! سرم را كمي از روي زمين بلند كردم و به عقب نگاه كردم. باورم نميشد. چهره‌اي كه ميديدم، صورت نوراني ابراهيم بود. يكدفعــه گفت: تويي؟! بعد آرپيجــي را از من گرفت و جلو رفت. بعد با فرياد الله اكبر آرپيجي را شليک کرد. سنگر مقابل كه بيشترين تيراندازي را ميكرد منهدم شد. ابراهيم از جا بلند شد و فرياد زد: شيعه‌هاي اميرالمؤمنين بلند شيد، دست مولا پشت سر ماست. بچه‌ها همه روحيه گرفتند. من هم داد زدم؛ الله اكبر، بقيه هم از جا بلند شــدند. همه شليك ميكردند. تقريبا همه عراقي‌ها فرار كردند. چند لحظه بعد ديدم ابراهيم نوك تپه ايستاده! كار تصرف تپه مهم عراقي‌ها خيلي ســريع انجام شــد. تعدادي از نيروهاي دشمن اسير شدند. بقيه بچه‌ها به حركت خودشان ادامه دادند. من هم با فرمانده جلو رفتيم. در بين راه به من گفت: بيخود نيست كه همه دوست دارند در عمليات با ابراهيم باشند. عجب شجاعتي داره! نيمه‌هاي شب دوباره ابراهيم را ديدم. گفت: عنايت مولا رو ديدي؟! فقط يه الله اكبر احتياج بود تا دشمن فرار كنه! ٭٭٭ عمليات در محور ما تمام شد. بچه‌هاي همه گردان‌ها به عقب برگشتند. اما بعضي از گردان‌ها، مجروحين و شهداي خودشان را جا گذاشتند! ابراهيــم وقتي با فرمانده يكــي از آن گردان‌ها صحبت ميكرد، داد ميزد! خيلي عصباني بود. تا حالا عصبانيت او را نديده بودم. ميگفت: شما كه ميخواستيد برگرديد، نيرو و امكانات هم داشتيد، چرا به فكر بچه‌هاي گردانتان نبوديد!؟ چرا مجروح‌ها رو جا گذاشتيد، چرا ... با مسئول محور كه از رفقايش بود هماهنگ كرد. به همراه جواد افراسيابي و چند نفر از رفقا به عمق مواضع دشمن نفوذ كردند. آنها تعدادي از مجروحين و شــهداي بجا مانده را طي چند شــب به عقب انتقال دادند. دشــمن به واسطه حساسيت منطقه نتوانسته بود پاكسازي لازم را انجام دهد. ابراهيم و جواد توانستند تا شب 21 آذرماه 61 حدود هجده مجروح و نُه نفر از شهدا را از منطقه نفوذ دشمن خارج كنند. حتي پيكر يك شهيد را درست از فاصله ده متري سنگر عراقي‌ها با شگردي خاص به عقب منتقل كردند! ابراهيم بعد از اين عمليات كمي كســالت پيدا كرد. با هم به تهران آمديم. چند هفته‌‌اي تهران بود. او فعاليت‌هاي مذهبي و فرهنگي را ادامه داد. دوستان خودرا به کانال کنید👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat